حاکمان جهنم : پارت ۷
ا.ت : آهان خب مامان چی پختی گشنمه
زهرا خانم : والا همیشه خو شبیه گنجیسک غذا میخوری واسه همین گنشته حالا کشک و بادمجون پختم
ا.ت : واییی
جین : دقیقا چیا این یه چیزی بادمجون
زهرا خانم : کشک و بادمجون پسرم
حالا سفره ميندازم میخوری میبینی
کوک : واییییی عالیههههه
شوکا : چقدر خوشمزس
زهرا خانم : نوش جونتون
ات : مامان بدو دیگه
زهرا خانم : بچه فرصت بده دارم میام
خلاصه سوار ماشین شدن و یا آقا ممد رضا رفتن خرید طلا و لباس و کفش و لباس
ا.ت : خیلی خوشگله
خدیجه خانم : آره مادر خیلی بهت نیاد
خلاصه خردی کردن و رفتن خونه که دید
پسرا هشت تا کت و شلوار خریدن شبیه شهزاده ها شده بودن
که زهرا سریع رفت بند بستط اسفند دود کنیش رو آورد
زهرا خانم: ماشالله هزار ماشالله چقدر افا شدید ماشالله
و دور سر همه اسفند چرخوند و گفت: الهم صل الله محمد وآله محمد بترکه چشم حسود الهم صل الله محمد وآله محمد بترکه چشم کبرا
صغرا
قمر
اشرف
عصمت
صدقه
طلعت
فاطمه
رباب
سکینه
کوکب
خدیجه
زینب
طاهره
الهم صل الله محمد وآله محمد
زهرا خانم : هوییی امیر بیدار شو مگه تو ساعت سه وقت آرایشگاه نداشتی هان
امیر : ولم کن نمیرم
زهرا خانم : مرض و نمیرم پاشو ببنم پدصگ لاشخور
امیر،: نمیرم
که زهرا خانم دمپایی روپرتاب کرد که صاف خورد تو سر امیر
زهرا خانوم: پاشو ببنم مفت خور پاشو لنگ ظهره این لنگای درازتر تز خودتم جمع کن
ا.ت : مامان شهین زنگ زد گفت ب یم آرایشگاه
زهرا خانم : مادر بیا دلقمه غذا بخور بعدش میریم
سریع ناهار خوردن و لباس و وسایلشون رو ورداشتن و رفتن سالن
شهین : وای زهرا جون چه مدلی میخوای عزیزم
زهرا خانوم : ببین شهین دخترم عروسی بچه داداشمه میخوام شبیه ماه بشم عمه آخرم هستم میخوام دیگه بتر کنید
اول صورت زهرا خانوم رو وکس انداخت بعدش ابرو هاش رو مرتب کرد
و بعدش شروع کرد به آرایش
زهرا خانم : والا همیشه خو شبیه گنجیسک غذا میخوری واسه همین گنشته حالا کشک و بادمجون پختم
ا.ت : واییی
جین : دقیقا چیا این یه چیزی بادمجون
زهرا خانم : کشک و بادمجون پسرم
حالا سفره ميندازم میخوری میبینی
کوک : واییییی عالیههههه
شوکا : چقدر خوشمزس
زهرا خانم : نوش جونتون
ات : مامان بدو دیگه
زهرا خانم : بچه فرصت بده دارم میام
خلاصه سوار ماشین شدن و یا آقا ممد رضا رفتن خرید طلا و لباس و کفش و لباس
ا.ت : خیلی خوشگله
خدیجه خانم : آره مادر خیلی بهت نیاد
خلاصه خردی کردن و رفتن خونه که دید
پسرا هشت تا کت و شلوار خریدن شبیه شهزاده ها شده بودن
که زهرا سریع رفت بند بستط اسفند دود کنیش رو آورد
زهرا خانم: ماشالله هزار ماشالله چقدر افا شدید ماشالله
و دور سر همه اسفند چرخوند و گفت: الهم صل الله محمد وآله محمد بترکه چشم حسود الهم صل الله محمد وآله محمد بترکه چشم کبرا
صغرا
قمر
اشرف
عصمت
صدقه
طلعت
فاطمه
رباب
سکینه
کوکب
خدیجه
زینب
طاهره
الهم صل الله محمد وآله محمد
زهرا خانم : هوییی امیر بیدار شو مگه تو ساعت سه وقت آرایشگاه نداشتی هان
امیر : ولم کن نمیرم
زهرا خانم : مرض و نمیرم پاشو ببنم پدصگ لاشخور
امیر،: نمیرم
که زهرا خانم دمپایی روپرتاب کرد که صاف خورد تو سر امیر
زهرا خانوم: پاشو ببنم مفت خور پاشو لنگ ظهره این لنگای درازتر تز خودتم جمع کن
ا.ت : مامان شهین زنگ زد گفت ب یم آرایشگاه
زهرا خانم : مادر بیا دلقمه غذا بخور بعدش میریم
سریع ناهار خوردن و لباس و وسایلشون رو ورداشتن و رفتن سالن
شهین : وای زهرا جون چه مدلی میخوای عزیزم
زهرا خانوم : ببین شهین دخترم عروسی بچه داداشمه میخوام شبیه ماه بشم عمه آخرم هستم میخوام دیگه بتر کنید
اول صورت زهرا خانوم رو وکس انداخت بعدش ابرو هاش رو مرتب کرد
و بعدش شروع کرد به آرایش
۶.۹k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.