پارت ۷
و کشید برد داخل اتاق
ویو ات
وقتی رفتیم تو اتاق یه شیشه مشروب برداشت و همشو یه نفس خورد از ترس داشتم میلرزیدم که لب زد
_ چیه ترسیدی بیب
+ ن..نه برای چی
_ آخه داری میلرزی
+ نخیر برو اونور
_ععع بچه بعد کاریت ندارم فقد بیا بخوابیم
+ ولم کن تو ۳ ازم بزرگتری
_ عععع سن یه عدد عشق مهمه
+ برو بابا تو الان من باید بهت بگم عمو
_ بس میکنی یا نه اگه نه....
+ باشه عمو ...با نشخند....
_ وراستی تو دیگه خدمتکاری و دوست دخترم اومد صدات در بیاد همونجا
+ واییییییییییی باشه عمو
_ دیگه نگو عمو ارباب فهمیدی ....سرد....
+ چشم ارباب عمو
_ برو گمشو بیرون
ویو جیمین
ححح دختره خل فکر کرد مشروب ولی فقد شربت بود
ححححح خیلی باحال بود باید بوش میکرد
ویو ات
امروز با فلیکس قرار دارم ولی اگه به جیمین بگم نمیزاره برم خب چیکار کنم فهمیدم
+ ارباب عمو میتونم بیام تو
_ بیا
+ ارباب میشه امروز از ساعت ۵ تا ۷ مرخصی باشم
_ ارههه البته ولی به شرت اینکه بهم ارباب عمو نگی قول بده
+ قول میدم میتونم برم
_ نه ...سرد....
+ چرا ...بغض
_ همین که گفتم راستی گوشی تم بده
+ چرا ..آرم اشک داره میریزه
_ و امروز دوست دخترم لنا میاد فهمیدی پس پیش بهم ارباب میگی و به اون خانم ارباب فهمیدی
+ بله
_ برو لباس خدمتکاری تو بپوش فهمیدی
+ ب.. بل..بله ..بغض
_ آفرین حالا برو
و آمدم برون آرم اشکام سرازیر شد و تصمیم گرفتم که فرار کنم
الان ساعت۷ و اون لنا میاد سری لباس بپوشم و برم یه حموم ۱۰مینی گرفتم آرایش کردم لباسمو پوشیدم موهام خوش کردم و رفتم
+ سلام خانم ارباب چیزی میخورین
× بله میشه .. جیمین این همون دختره نیست که بهت گفت دوست داره
_ چرا عشقم همونه
× اینجا چیکار میکنه
_ چون بهت بی احترامی کرد الان خدمتکار و همش یه حیوانات م غذا میده
× خب گمشو
+ بله
ورفتم بالا یکم گریه کردم و به پنجره نگاه کردم داشت بادیگارد ها شیف هاشون عوض میشد منم سری از دیوار مثل مرد عنکبوتی رفتم پاین و داشتم از در عمارت میرفتم بیرو یکی داد زد و گفت
_ کدوم گوری میری ..داد و عصبانی
منم مثل برق از در عمارت فرار کردم و به قیافه ی جیمین نگاه میکردم که قرمز شده یکم پول ورداشته بودم یه تاکسی گرفتم و
ویو ات
وقتی رفتیم تو اتاق یه شیشه مشروب برداشت و همشو یه نفس خورد از ترس داشتم میلرزیدم که لب زد
_ چیه ترسیدی بیب
+ ن..نه برای چی
_ آخه داری میلرزی
+ نخیر برو اونور
_ععع بچه بعد کاریت ندارم فقد بیا بخوابیم
+ ولم کن تو ۳ ازم بزرگتری
_ عععع سن یه عدد عشق مهمه
+ برو بابا تو الان من باید بهت بگم عمو
_ بس میکنی یا نه اگه نه....
+ باشه عمو ...با نشخند....
_ وراستی تو دیگه خدمتکاری و دوست دخترم اومد صدات در بیاد همونجا
+ واییییییییییی باشه عمو
_ دیگه نگو عمو ارباب فهمیدی ....سرد....
+ چشم ارباب عمو
_ برو گمشو بیرون
ویو جیمین
ححح دختره خل فکر کرد مشروب ولی فقد شربت بود
ححححح خیلی باحال بود باید بوش میکرد
ویو ات
امروز با فلیکس قرار دارم ولی اگه به جیمین بگم نمیزاره برم خب چیکار کنم فهمیدم
+ ارباب عمو میتونم بیام تو
_ بیا
+ ارباب میشه امروز از ساعت ۵ تا ۷ مرخصی باشم
_ ارههه البته ولی به شرت اینکه بهم ارباب عمو نگی قول بده
+ قول میدم میتونم برم
_ نه ...سرد....
+ چرا ...بغض
_ همین که گفتم راستی گوشی تم بده
+ چرا ..آرم اشک داره میریزه
_ و امروز دوست دخترم لنا میاد فهمیدی پس پیش بهم ارباب میگی و به اون خانم ارباب فهمیدی
+ بله
_ برو لباس خدمتکاری تو بپوش فهمیدی
+ ب.. بل..بله ..بغض
_ آفرین حالا برو
و آمدم برون آرم اشکام سرازیر شد و تصمیم گرفتم که فرار کنم
الان ساعت۷ و اون لنا میاد سری لباس بپوشم و برم یه حموم ۱۰مینی گرفتم آرایش کردم لباسمو پوشیدم موهام خوش کردم و رفتم
+ سلام خانم ارباب چیزی میخورین
× بله میشه .. جیمین این همون دختره نیست که بهت گفت دوست داره
_ چرا عشقم همونه
× اینجا چیکار میکنه
_ چون بهت بی احترامی کرد الان خدمتکار و همش یه حیوانات م غذا میده
× خب گمشو
+ بله
ورفتم بالا یکم گریه کردم و به پنجره نگاه کردم داشت بادیگارد ها شیف هاشون عوض میشد منم سری از دیوار مثل مرد عنکبوتی رفتم پاین و داشتم از در عمارت میرفتم بیرو یکی داد زد و گفت
_ کدوم گوری میری ..داد و عصبانی
منم مثل برق از در عمارت فرار کردم و به قیافه ی جیمین نگاه میکردم که قرمز شده یکم پول ورداشته بودم یه تاکسی گرفتم و
۷.۱k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.