دنیا سلطنت
دنیا سلطنت
پارت ۷۴
آلیس: چه خب بلاخره به خواسته خودت رسیدی
آنا: درسته به لطف شما خیلی ازت ممنونم
آلیس: خواهش میکنم
آنا و آلیس هم را بغل کردن و همان دقیقه شاهزاده جونکوک نگاه اش را به آن دو نفر دوخت
جونکوک: تهیونگ ترو خدا به نگاهی به آن ها بکن
تهیونگ : دارن قربون هم میرن
عالیجناب تهیونگ با صدا بلند گفت
تهیونگ : کاش ما رو هم گاهی وقت بغل کنید
آنا و آلیس از هم جدا شدن و آنا با صدا بلند گفت
آنا: شما درخواست خودتان را بگید ما انجام میدیم
تهیونگ : حتما وقتی شب
آلیس : خجالت بکشید آنا تو بارداری
جونکوک: آلیس به ما ربطی نداره
آلیس: خوبشم داره
آلیس و آنا سمته شاهزاده جونکوک و عالیجناب تهیونگ رفتن
جلو اش ایستادن
آلیس: شاهزاده اومده بودم چیزی بهتون بگم
جونکوک: بگو
آلیس: لیدیا اومد و یجوری بود
جونکوک: چجوری نکنه آسیبی بهت رسونده
آلیس: نه فقد تهدیدم کرد و گفت کاری میکنه کنه که شما ازم متنفر باشید
جونکوک: نگران نباش هیچ کاری نمیتونه بکنه
تهیونگ : درسته بانو
آنا: اون آمد آرامش شما رو خراب میکنه
آلیس: ولی دلشوره بدی دارم
جونکوک: بریم اتاقم مان باش منم باید دوش بگیرم عرق کردم
تهیونگ : آره دیگر برویم
تهیونگ دست آنا را گرفت و راهی شدن سمته راه رو و شاهزاده جونکوک همراه با آلیس سمته پله ها قدم برداشت
جونکوک: نگران نباش چیزی نمیشه
آلیس: نمیدونم......
صدا جیغ آنا به گوش خورد و آلیس و جونکوک نگاه اش را به آن ها دوخت و عالیجناب تهیونگ با بازو زخمی شده اوفتاد رو زمین
همان دقیقه خدمه ای که قصد جان عالیجناب تهیونگ را داشت موفق نشد و با دفاع که کرد بازوش زخمی شد خدمه شمشیر به دست سمته آنا رفت و همان دقیقه عالیجناب تهیونگ جلو ایستاد و درست تو شکم اش شمشیر را فروع کردن شاهزاده جونکوک با دویدن سمته آن ها رفت و آلیس هم زود رفت هنان دقیقه همه کنیز ها به همه جا خبر رسوندن
آلیس: عالیجناب تهیونگ آنا تو خوبی
شاهزاده جونکوک به دنبال خدمه رفت
آلیس نگران به خدمه ها گفت
آلیس : زود باشید عالیجناب تهیونگ را ببرید اتاقش
روبه کنیز ها کرد
آلیس: طبیب دربار را خبرکنید زود باشید
خدمه ها تهیونگ را بردن اتاقش و آنا با گریه های که میکرد باهاش رفت آلیس هم به سمته راه رفت تا ببین شاهزاده کجاست و همچنین نگران حال شاهزاده بود در حیاط شاهزاده
@h41766101
پارت ۷۴
آلیس: چه خب بلاخره به خواسته خودت رسیدی
آنا: درسته به لطف شما خیلی ازت ممنونم
آلیس: خواهش میکنم
آنا و آلیس هم را بغل کردن و همان دقیقه شاهزاده جونکوک نگاه اش را به آن دو نفر دوخت
جونکوک: تهیونگ ترو خدا به نگاهی به آن ها بکن
تهیونگ : دارن قربون هم میرن
عالیجناب تهیونگ با صدا بلند گفت
تهیونگ : کاش ما رو هم گاهی وقت بغل کنید
آنا و آلیس از هم جدا شدن و آنا با صدا بلند گفت
آنا: شما درخواست خودتان را بگید ما انجام میدیم
تهیونگ : حتما وقتی شب
آلیس : خجالت بکشید آنا تو بارداری
جونکوک: آلیس به ما ربطی نداره
آلیس: خوبشم داره
آلیس و آنا سمته شاهزاده جونکوک و عالیجناب تهیونگ رفتن
جلو اش ایستادن
آلیس: شاهزاده اومده بودم چیزی بهتون بگم
جونکوک: بگو
آلیس: لیدیا اومد و یجوری بود
جونکوک: چجوری نکنه آسیبی بهت رسونده
آلیس: نه فقد تهدیدم کرد و گفت کاری میکنه کنه که شما ازم متنفر باشید
جونکوک: نگران نباش هیچ کاری نمیتونه بکنه
تهیونگ : درسته بانو
آنا: اون آمد آرامش شما رو خراب میکنه
آلیس: ولی دلشوره بدی دارم
جونکوک: بریم اتاقم مان باش منم باید دوش بگیرم عرق کردم
تهیونگ : آره دیگر برویم
تهیونگ دست آنا را گرفت و راهی شدن سمته راه رو و شاهزاده جونکوک همراه با آلیس سمته پله ها قدم برداشت
جونکوک: نگران نباش چیزی نمیشه
آلیس: نمیدونم......
صدا جیغ آنا به گوش خورد و آلیس و جونکوک نگاه اش را به آن ها دوخت و عالیجناب تهیونگ با بازو زخمی شده اوفتاد رو زمین
همان دقیقه خدمه ای که قصد جان عالیجناب تهیونگ را داشت موفق نشد و با دفاع که کرد بازوش زخمی شد خدمه شمشیر به دست سمته آنا رفت و همان دقیقه عالیجناب تهیونگ جلو ایستاد و درست تو شکم اش شمشیر را فروع کردن شاهزاده جونکوک با دویدن سمته آن ها رفت و آلیس هم زود رفت هنان دقیقه همه کنیز ها به همه جا خبر رسوندن
آلیس: عالیجناب تهیونگ آنا تو خوبی
شاهزاده جونکوک به دنبال خدمه رفت
آلیس نگران به خدمه ها گفت
آلیس : زود باشید عالیجناب تهیونگ را ببرید اتاقش
روبه کنیز ها کرد
آلیس: طبیب دربار را خبرکنید زود باشید
خدمه ها تهیونگ را بردن اتاقش و آنا با گریه های که میکرد باهاش رفت آلیس هم به سمته راه رفت تا ببین شاهزاده کجاست و همچنین نگران حال شاهزاده بود در حیاط شاهزاده
@h41766101
۵.۸k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.