ویو ات
ویو ات
بازی شروع شده بود و همه داشتن از هم سوال میپرسیدن که خیلی اتفاقی سر و ته بطری به سمت من و هیسونگ چرخید
هیسونگ باید ازم میپرسید
هیسونگ:خب جرعت یا حقیقت؟
ات:ح..حقیقت
هیسونگ:عااا خب..کسی تو این جمع هست که روش کراش باشی
ویو ات
داشتم تو مغزم فک میکردم که به خودم گفتم نمیشه که تا آخر عمرت راز نگهش داری
اون لحظه حتی به پچ پچ های بقیه تو گوش همدیگه رو هم توجه نمیکردم و بلند داد زدم
ات:آره!ینی
هیسونگ:واقعا(پوزخند)خب کیه؟
ات:اون..اون..اون..ت..تویی
هیسونگ از تعجب چشاش بزرگ شد و به من زل زده بود
منم که رنگ لبو شده بودم
(به کیر نداشتمم نبود که وو سوک قراره چی بگه)
هیسونگ :میشه بلند شی بریم تو حیاط صحبت کنیم ؟
همه با هم:اوووووو
ات:چ..چ..چی؟
هیسونگ:صحبت کنیم
ات:ب..باشه
ویو راوی:ات و هیسونگ بیرون از سالن رفتن تا تو حیاط با هم صحبت کنن
ات:ر..راستی..چ..چی میخواستی بگی؟
هیسونگ:چرا لکنت گرفتی؟احیانا استرس داری؟
ات:چی ؟استرس؟با من بودی؟ هه چی فک کردی من به خاطر این چیزا استرس بگیرم؟(در حالی که داره از استرس کوشته میشه)
هیسونگ:عا خب میخواستم بگم ... که منم روت کراشم همین.
ویو ات
ها؟چیشد؟الان گف رو من کراشه وویییی چ غلطی کنم؟ چی بگم واییی
ات:بیا قرار بزاریم(داد زدن)
هیسونگ:آرومم چقد بلند میگی خب باشه باشه قبول میکنم
ات: گیلیلیلی وای ببین عین سگ..ینی چیزع خیلی خوشحالم
هیسونگ:چقد سریع یخت وا شد
ات:من کلا همینم مشکل دارییی؟
هیسونگ:خیلی کیوتی
ات:چقد یهویی حب ...ممنون
ویو راوی:آره دیگه دعا کنین به پای همدیگه دایناسور شن💁♀️
بازی شروع شده بود و همه داشتن از هم سوال میپرسیدن که خیلی اتفاقی سر و ته بطری به سمت من و هیسونگ چرخید
هیسونگ باید ازم میپرسید
هیسونگ:خب جرعت یا حقیقت؟
ات:ح..حقیقت
هیسونگ:عااا خب..کسی تو این جمع هست که روش کراش باشی
ویو ات
داشتم تو مغزم فک میکردم که به خودم گفتم نمیشه که تا آخر عمرت راز نگهش داری
اون لحظه حتی به پچ پچ های بقیه تو گوش همدیگه رو هم توجه نمیکردم و بلند داد زدم
ات:آره!ینی
هیسونگ:واقعا(پوزخند)خب کیه؟
ات:اون..اون..اون..ت..تویی
هیسونگ از تعجب چشاش بزرگ شد و به من زل زده بود
منم که رنگ لبو شده بودم
(به کیر نداشتمم نبود که وو سوک قراره چی بگه)
هیسونگ :میشه بلند شی بریم تو حیاط صحبت کنیم ؟
همه با هم:اوووووو
ات:چ..چ..چی؟
هیسونگ:صحبت کنیم
ات:ب..باشه
ویو راوی:ات و هیسونگ بیرون از سالن رفتن تا تو حیاط با هم صحبت کنن
ات:ر..راستی..چ..چی میخواستی بگی؟
هیسونگ:چرا لکنت گرفتی؟احیانا استرس داری؟
ات:چی ؟استرس؟با من بودی؟ هه چی فک کردی من به خاطر این چیزا استرس بگیرم؟(در حالی که داره از استرس کوشته میشه)
هیسونگ:عا خب میخواستم بگم ... که منم روت کراشم همین.
ویو ات
ها؟چیشد؟الان گف رو من کراشه وویییی چ غلطی کنم؟ چی بگم واییی
ات:بیا قرار بزاریم(داد زدن)
هیسونگ:آرومم چقد بلند میگی خب باشه باشه قبول میکنم
ات: گیلیلیلی وای ببین عین سگ..ینی چیزع خیلی خوشحالم
هیسونگ:چقد سریع یخت وا شد
ات:من کلا همینم مشکل دارییی؟
هیسونگ:خیلی کیوتی
ات:چقد یهویی حب ...ممنون
ویو راوی:آره دیگه دعا کنین به پای همدیگه دایناسور شن💁♀️
۳.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.