رمان عاشقم باش🫀🙃
Part 8
شقایق:ببخشید ولی من میخوام فقط مال خودم باشی
بدون اینکه جوابشو بدم پاشدم رفتم سمت اشپزخونه
داشتم میرفتم که دیدم شقایق دیانا رو سمت خودش کشید
شقایق:میری چقلی منو پیش ارسلان میکنی؟ بلاخره که تنها میشیم باهم بعد بهت میفهمونم
همون لحظه رفتم دست دیانا رو گرفتم و محکم زدم تو گوش شقایق
من(با داد):دفعه اخرت باشه که تهدیدش میکنی من حواسم به هر دوتون هست اگه نمیتونی تحمل کنی گمشو بیرون جنده
شقایق هم گریه اش گرفت رفت بالاتو اتاقش
دیانا:ارباب
من:ها
دیانا:اگه شما یه روز نبودین و منو و این دختره تنها بودیم چی؟
من:نمیمونین من حواسم هست این خدمتکارا هم هستن
اروم لبخندی زد
ساعت 21:45 بود رفتیم سر میز غذا شام بخوریم
محدثه(یکی از خدمتکاراس):ارباب من برم خانمو صدا کنم؟
من:خانم؟
محدثه:شقایق خانم دیگه
من:از این به بعد خانم صداش نکنید همون شقایق خالی بعدشم نمیخواد صداش کنین خودش بخواد میاد
نشستیم شام خوردیم و شب رفتیم همه تو اتاقا
دیانا رو تخت دراز کشید منم سرم تو گوشیم بود
یه ذره تو گوشیم چرخیدم و بعدش کنار دیانا دراز کشیدم
دیانا:ارباب
من:ها
دیانا:میشه امشب کاریم نداشته باشین؟
من:چرا چیزی شده(خودشو زده به اون راه مثلا نمیدونه دل درد داره😐)
دیانا:دلم درد میکنه
رفتم از تو کشو کرم اوردم
من:شلوارت رو درار
دیانا:نه ترو خدا
من:میگم کاریت ندارم یعنی ندارم دیگه درار
شلوارشو در اورد
همینجوری که براش کرم میزدم گفتم:راستش من از صبح میدونستم حالت اینطوریه میدونستمم باید چیکار کنم تا خوب شی
دیانا:پس چرا زود تر اینکارو نکردی
من:خب دیگه گفتم بزار یه ذره درد بکشی اینقدر پرو بازی در نیاری
دیانا:از صبح صد بار مردم و زنده شدم بعد تو میگی ...
من:خوشم میاد اذیتت میکنم
دیانا:خیلی پستی
من:مرسی ممنون از نظرت
بعد از اینکه کارم تموم شد دیانا شلوارشو پاش کرد و تو بغلم خوابید
دیانا:ارباب
من:ها
دیانا:این دختره کیه
من:کدوم
دیانا:همین که سر شام زدید تو گوشش
من:اهان... اون دختر عمومه میدونی خب از وقتی به دنیا اومدیم گفتن شما باید باهم ازدواج کنید شقایق راضی بود ولی من از اول ازش بدم میومد بیشتر وقتا عموم میفرستتش اینجا پیش من تا شاید من مشکلم باهاش حل بشه و راضی شم شقایق خیلی جنده اس تاحالا هزار بار با این و اون دیدمش تو پارتی های شبانه و خیابون و همجا
دیانا:اهان فهمیدم
گونه دیانا رو بوسیدم و خوابیدیم
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
شقایق:ببخشید ولی من میخوام فقط مال خودم باشی
بدون اینکه جوابشو بدم پاشدم رفتم سمت اشپزخونه
داشتم میرفتم که دیدم شقایق دیانا رو سمت خودش کشید
شقایق:میری چقلی منو پیش ارسلان میکنی؟ بلاخره که تنها میشیم باهم بعد بهت میفهمونم
همون لحظه رفتم دست دیانا رو گرفتم و محکم زدم تو گوش شقایق
من(با داد):دفعه اخرت باشه که تهدیدش میکنی من حواسم به هر دوتون هست اگه نمیتونی تحمل کنی گمشو بیرون جنده
شقایق هم گریه اش گرفت رفت بالاتو اتاقش
دیانا:ارباب
من:ها
دیانا:اگه شما یه روز نبودین و منو و این دختره تنها بودیم چی؟
من:نمیمونین من حواسم هست این خدمتکارا هم هستن
اروم لبخندی زد
ساعت 21:45 بود رفتیم سر میز غذا شام بخوریم
محدثه(یکی از خدمتکاراس):ارباب من برم خانمو صدا کنم؟
من:خانم؟
محدثه:شقایق خانم دیگه
من:از این به بعد خانم صداش نکنید همون شقایق خالی بعدشم نمیخواد صداش کنین خودش بخواد میاد
نشستیم شام خوردیم و شب رفتیم همه تو اتاقا
دیانا رو تخت دراز کشید منم سرم تو گوشیم بود
یه ذره تو گوشیم چرخیدم و بعدش کنار دیانا دراز کشیدم
دیانا:ارباب
من:ها
دیانا:میشه امشب کاریم نداشته باشین؟
من:چرا چیزی شده(خودشو زده به اون راه مثلا نمیدونه دل درد داره😐)
دیانا:دلم درد میکنه
رفتم از تو کشو کرم اوردم
من:شلوارت رو درار
دیانا:نه ترو خدا
من:میگم کاریت ندارم یعنی ندارم دیگه درار
شلوارشو در اورد
همینجوری که براش کرم میزدم گفتم:راستش من از صبح میدونستم حالت اینطوریه میدونستمم باید چیکار کنم تا خوب شی
دیانا:پس چرا زود تر اینکارو نکردی
من:خب دیگه گفتم بزار یه ذره درد بکشی اینقدر پرو بازی در نیاری
دیانا:از صبح صد بار مردم و زنده شدم بعد تو میگی ...
من:خوشم میاد اذیتت میکنم
دیانا:خیلی پستی
من:مرسی ممنون از نظرت
بعد از اینکه کارم تموم شد دیانا شلوارشو پاش کرد و تو بغلم خوابید
دیانا:ارباب
من:ها
دیانا:این دختره کیه
من:کدوم
دیانا:همین که سر شام زدید تو گوشش
من:اهان... اون دختر عمومه میدونی خب از وقتی به دنیا اومدیم گفتن شما باید باهم ازدواج کنید شقایق راضی بود ولی من از اول ازش بدم میومد بیشتر وقتا عموم میفرستتش اینجا پیش من تا شاید من مشکلم باهاش حل بشه و راضی شم شقایق خیلی جنده اس تاحالا هزار بار با این و اون دیدمش تو پارتی های شبانه و خیابون و همجا
دیانا:اهان فهمیدم
گونه دیانا رو بوسیدم و خوابیدیم
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۷.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.