مشر/وب من :)
نام : مش/روب من 🍷✨️
نویسنده: خودم💀🚬
پارت دوم
ات = +
تهیونگ = &
* ات حرف میزنه
وای باورم نمیشد
این پسر موهاش مشکی بودو پوستشم سفید
حتما سرد و خشنم رفتار میکرد
اومد نزدیکم
من روی تخت بودم
نمیتونستم تکون بخورم
بدنم سِر شده بود
بهش گفتم تو کی هستی
من کجام و...
تا خواستم بقیه حرفمو بزنم
بهم گفت خفه شو
از این به بعد من اربابتم
گفتم : چ..چی مرت/یکه تو با خودت چی فکر کردی ها ؟ مگه اینجا گله حلاجه بت بگم ارباب
با یه خانوم اینطوری حرف نمیزنن
اومد نزدیکتر چونمو تو دستش گرفت
گفت ببین ع/وضی تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنی
معلوم بود عصبانیش کردم
منم گفتم که دیگه نمیتونم برم خونمون
پس بزار باهاش خوب رفتار کنم
تا جرم نداده
گفتم باشه ا..رباب
دوست داشتم تح/ریکش کنم
پس خیلی خودمو دورش میچرخوندمو
گفتم میشه اسمتو بهم بگی
گفت : تهویونگ
گفتم خوشبختم منم ا/ت هستم
گفت تهیونگ صدام کنی کافیه
منم که با عشوه گفتم تهیونگ
گفت جانم
میخواستم اونو به تسلط خودم دربیارم
گفتم میشه کنارم دراز بکشی
گفت صبر کن برم بیام
بهش گفتم میخوام بخورم
گفت چی ؟
گفتم بخورم
گفت چی بخوری؟
گفتم : آه خب معلومه ل/باتو
اومد نزدیک
خیلی نزدیک
جوری که نفساشو حس میکردم
این داستان ادامه دارد
شرط : فالوورام ۱۰ تا بشه
حمایت کنین بیبی ها🗿🚬
نویسنده: خودم💀🚬
پارت دوم
ات = +
تهیونگ = &
* ات حرف میزنه
وای باورم نمیشد
این پسر موهاش مشکی بودو پوستشم سفید
حتما سرد و خشنم رفتار میکرد
اومد نزدیکم
من روی تخت بودم
نمیتونستم تکون بخورم
بدنم سِر شده بود
بهش گفتم تو کی هستی
من کجام و...
تا خواستم بقیه حرفمو بزنم
بهم گفت خفه شو
از این به بعد من اربابتم
گفتم : چ..چی مرت/یکه تو با خودت چی فکر کردی ها ؟ مگه اینجا گله حلاجه بت بگم ارباب
با یه خانوم اینطوری حرف نمیزنن
اومد نزدیکتر چونمو تو دستش گرفت
گفت ببین ع/وضی تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنی
معلوم بود عصبانیش کردم
منم گفتم که دیگه نمیتونم برم خونمون
پس بزار باهاش خوب رفتار کنم
تا جرم نداده
گفتم باشه ا..رباب
دوست داشتم تح/ریکش کنم
پس خیلی خودمو دورش میچرخوندمو
گفتم میشه اسمتو بهم بگی
گفت : تهویونگ
گفتم خوشبختم منم ا/ت هستم
گفت تهیونگ صدام کنی کافیه
منم که با عشوه گفتم تهیونگ
گفت جانم
میخواستم اونو به تسلط خودم دربیارم
گفتم میشه کنارم دراز بکشی
گفت صبر کن برم بیام
بهش گفتم میخوام بخورم
گفت چی ؟
گفتم بخورم
گفت چی بخوری؟
گفتم : آه خب معلومه ل/باتو
اومد نزدیک
خیلی نزدیک
جوری که نفساشو حس میکردم
این داستان ادامه دارد
شرط : فالوورام ۱۰ تا بشه
حمایت کنین بیبی ها🗿🚬
۴.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.