p13
سلاااااامممممممم
من برگشتممممممممممم😃😃😃
Part 13
ا.ت: منظورت چیه؟
کوک: میخوای خونتو بدی؟
ا.ت: راستش. نمیدونم. اونجا ممکنه جایی باشه که مادرمو از دست دادم ولی اونجا کلی خاطره باهاش دارم.
کوک: خب میتونی ندی
ا.ت: اونوقت کنسرت شما چی میشه پس؟
کوک:هیچی. میریم یه استادیوم دیگه
ا.ت: به هر حال نمیشه تغییرش داد چون بیانیه دادیم
کوک: پس میخوای چیکار کنی؟
ا.ت: رضایت میدم. به هر حال اونجا فقط نصف زندگیمو در بر گرفته بود. نیمه ی دومش مهم تره :)
کوک: میشه بپرسم بعدش چه اتفاقی افتاد؟
ا.ت: بعدش؟
کوک: آره. بعد از کشتن بابات
ا.ت: بعدش وقتی کشتمش خیلی ترسیده بودم چون به هرحال یه آدم کشته بودم و حضم این حجم از استرس برام غیر قابل تحمل بود پس فقط دویدم و به هیچی توجه نکردم. یهو جلومو دیدم و فهمیدم که رسیدم به ساحل بار اندازی و بارگیری کشتی ها(میدونم تهران نداره ولی خب فیکه دیگه) نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم و فقط رفتم توی یکی از اون جعبه های چوبی. کنارم کلی شیشه بود و بوی الکل میداد. و از اونجایی که بابام خیلی تبهر خاصی تو مشروبات الکلی داشت فهمیدم بار این کشتی ویسکی و شامپاینه. از توی جعبه صدای کاپیتان و ملوان رو میشنیدم
کاپیتان: خب کار خطرناکیه که ساعت ۱۰ شب حرکت کنیم ولی چون حتما فردا باید برسه مجبوریم. حالا اینا مقصدشون کجاست ؟
ملوان: کره ی جنوبی قربان
کاپیتان: اوم اوکی پس بریم تو کارش.
و من به همین راحتی از کشورم دور شد و دیگه ندیدمش :)
بعد از نمیدونم چند ساعت با تکون و ایستادن کشتی ازخواب بیدار شدم و از سوراخ جعبه هوا رو میدیدم و حدس میزدم که به مقصد رسیدیم و صبح شده. میخواستم بلند شم. ولی با خودم گفتم الان که من تو خونه ی خودمون نیستم.
تو یه کشوریم که حتی زبانشونو بلد نیستم و حتما اگه از این جعبه برم بیرون به احتمال ۹۹ درصد گیر میوفتم یا بی خانمان میشم. با در نظر گرفتن این موضوع که این مشروبات وارداتین برای کره، پس اینارو قطعا یه آدم عادی نمیخوره.. پس این برای آدم پولداراس؟ آدم پولدارا هم انگلیسی بلدن. منم که انگلیسیم فوله و خب این مشکل حل شده.
بعد از اینکه نقشه رو برای خودم تفسیر کردم طبق انتظارم پیش رفت و توی یه پنت هاوس بسیار بسیار خوشگل رفتم. اونجا یه خانواده ی ۶ نفره بود
پدر، مادر، خواهرا، مادر بزرگ و پدر بزرگ
نکته: پدر: سونگ هو مادر: میچا خواهرا: لیسا و میسو
اونا خانواده ی کانگ، پولدار ترین خانواده در اون زمان بودن
ادامه کامنت♡♡♡
من برگشتممممممممممم😃😃😃
Part 13
ا.ت: منظورت چیه؟
کوک: میخوای خونتو بدی؟
ا.ت: راستش. نمیدونم. اونجا ممکنه جایی باشه که مادرمو از دست دادم ولی اونجا کلی خاطره باهاش دارم.
کوک: خب میتونی ندی
ا.ت: اونوقت کنسرت شما چی میشه پس؟
کوک:هیچی. میریم یه استادیوم دیگه
ا.ت: به هر حال نمیشه تغییرش داد چون بیانیه دادیم
کوک: پس میخوای چیکار کنی؟
ا.ت: رضایت میدم. به هر حال اونجا فقط نصف زندگیمو در بر گرفته بود. نیمه ی دومش مهم تره :)
کوک: میشه بپرسم بعدش چه اتفاقی افتاد؟
ا.ت: بعدش؟
کوک: آره. بعد از کشتن بابات
ا.ت: بعدش وقتی کشتمش خیلی ترسیده بودم چون به هرحال یه آدم کشته بودم و حضم این حجم از استرس برام غیر قابل تحمل بود پس فقط دویدم و به هیچی توجه نکردم. یهو جلومو دیدم و فهمیدم که رسیدم به ساحل بار اندازی و بارگیری کشتی ها(میدونم تهران نداره ولی خب فیکه دیگه) نمیدونستم دارم چه غلطی میکنم و فقط رفتم توی یکی از اون جعبه های چوبی. کنارم کلی شیشه بود و بوی الکل میداد. و از اونجایی که بابام خیلی تبهر خاصی تو مشروبات الکلی داشت فهمیدم بار این کشتی ویسکی و شامپاینه. از توی جعبه صدای کاپیتان و ملوان رو میشنیدم
کاپیتان: خب کار خطرناکیه که ساعت ۱۰ شب حرکت کنیم ولی چون حتما فردا باید برسه مجبوریم. حالا اینا مقصدشون کجاست ؟
ملوان: کره ی جنوبی قربان
کاپیتان: اوم اوکی پس بریم تو کارش.
و من به همین راحتی از کشورم دور شد و دیگه ندیدمش :)
بعد از نمیدونم چند ساعت با تکون و ایستادن کشتی ازخواب بیدار شدم و از سوراخ جعبه هوا رو میدیدم و حدس میزدم که به مقصد رسیدیم و صبح شده. میخواستم بلند شم. ولی با خودم گفتم الان که من تو خونه ی خودمون نیستم.
تو یه کشوریم که حتی زبانشونو بلد نیستم و حتما اگه از این جعبه برم بیرون به احتمال ۹۹ درصد گیر میوفتم یا بی خانمان میشم. با در نظر گرفتن این موضوع که این مشروبات وارداتین برای کره، پس اینارو قطعا یه آدم عادی نمیخوره.. پس این برای آدم پولداراس؟ آدم پولدارا هم انگلیسی بلدن. منم که انگلیسیم فوله و خب این مشکل حل شده.
بعد از اینکه نقشه رو برای خودم تفسیر کردم طبق انتظارم پیش رفت و توی یه پنت هاوس بسیار بسیار خوشگل رفتم. اونجا یه خانواده ی ۶ نفره بود
پدر، مادر، خواهرا، مادر بزرگ و پدر بزرگ
نکته: پدر: سونگ هو مادر: میچا خواهرا: لیسا و میسو
اونا خانواده ی کانگ، پولدار ترین خانواده در اون زمان بودن
ادامه کامنت♡♡♡
۱۱.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.