Simple life in seoul💕🌈
Simple life in seoul💕🌈
Part 12🌱
اون موقعی ک تورو دزدید زنگ زد ب من و عاره خوب..
هه سو: هیچوقت احساساتم دروغ نمیگن.. اینم یه نمونه زنده..
ته سونگ: ولی.. یه چیزی وجود داره ک فقط من ازش خبر دارم..
هه سو: چیه؟
ته سونگ: او.. اونا..مافیان...
هه سو: من نبودم چیزی خورده تو سرت؟سفت بوده نه؟ خیلی روت تاثیر گذاشته ها... ینی چی که مافیااان
ته سونگ: 3 سال پیش ینی موقعی که 17 سالم بود داشتیم باهم حرف میزدیم که گوشی بکهیون زنگ خورد.. قیافش درهم شد ولی جواب داد.. یه مرده یه چیزی بهش گفت و بکهیونم رفت.. ولی من افتادم دنبالش که دیدم رفت یه جایی و یه سری حرفا زد..مثلا..ولش...خیلی ترسیده بودم...یهویی اون دیدم ک اومد سمتم و باهام..... هیچی.. فقط اینو بدون که باعث شد نتونم حرفی راجبش ب کسی بگم
هه سو: آها..
چرا نگفت چیکارش کرده؟حتما کار درد آور و وحشتناکی بوده که راجبش نگفت..
ته سونگ: بزار از پرستار بپرسم ببینم میتونی مرخص شی
هه سو: انقد خودمو چنگ زدم شبیه زامبی ها شدم نه؟
ته سونگ:«خنده» بله خانم کیم زامبی
هه سو: ععهه... نکن دیگهه.. یه چیزی گفتم دیگه..
ته سونگ: کیم زامبی من برم
هه سو: عهه... پسر بددد
ته سونگ: من پسر خوبیم کیم زامبییی
بهش خندیدم و انداختمش بیرون
رفت ببینه میتونم مرخص شم یا ن... از وقتی اومده تو زندگیم و میشناسمش حدود 10 تا مرخصی از سرکار گرفتم که واقعا خجالت زده ام میکنه... شروع کردم با خودم حرف زدن
هه سو: هی آسمون.. چرا انقد من بیخودم؟
ته سونگ: چرا بیخود باشی؟
اینو ک گفت یهو پریدم تو آسمون... تو از کجا پیدات شد؟
من همیشه موقع ترس گریهم میگرفت... و در همین لحظه زیبا زدم زیر گریه
ته سونگ: یاااا.. چتههه؟
هه سو: هیچی.. هق... فقط... ترسیدم
«ته سونگ ویو»
از پرستار پرسیدم میتونست مرخص شه... ولی وقتی اومدم میگفت بیخوده و خیلی عصبانیم کرد... ولی چرا؟
وقتی ازش پرسیدم چرا بیخوده زد زیر گریه
واقعا یه قیافه کیوتش خندم میومد و رفتم سمتشو بغلش کردم
ته سونگ: گریه نکن کیم زامبی کیوت
هه سو: اذیتم نکنن
ته سونگ: برو لباس بپوش بریم خونهت
هه سو: نه خونه نه.. سرکار
ته سونگ: به بابام گفتم گفته عیبی نداره... تا وقتی این قیافه ات هم درست نشده نرو.. ممکنه کار بعضیا به بیمارستان برسه از بس آمار سکته از ترس زامبی ها بالاس..
هه سو: خیلی دیگه از بابات خجالت میکشم...10 تا مرخصی داشتم
میشه ولم کنی؟
ولش کردم..
ته سونگ: میرم بیرون لباستو عوض کن
«هه سو ویو»
چقدر آغوشش گرم بود.. لباسامو پوشیدم و گفتم بیاد تو
بالاخره گریمو پاک کردمو راه افتادیم..
هه سو: فردا جمعس نه؟
ته سونگ: آره
هه سو: باید برم سرکار
ته سونگ:...
هه سو: قهری نه؟ چرا قهری؟
ته سونگ: نه نیستم...خوب رسیدیم... خدافظ
چرا انقد باهام سرد رفتار کرد؟ تا پیاده شدم گازشو گرفتو رفت.. چشه؟
رفتم تو خونه...
Part 12🌱
اون موقعی ک تورو دزدید زنگ زد ب من و عاره خوب..
هه سو: هیچوقت احساساتم دروغ نمیگن.. اینم یه نمونه زنده..
ته سونگ: ولی.. یه چیزی وجود داره ک فقط من ازش خبر دارم..
هه سو: چیه؟
ته سونگ: او.. اونا..مافیان...
هه سو: من نبودم چیزی خورده تو سرت؟سفت بوده نه؟ خیلی روت تاثیر گذاشته ها... ینی چی که مافیااان
ته سونگ: 3 سال پیش ینی موقعی که 17 سالم بود داشتیم باهم حرف میزدیم که گوشی بکهیون زنگ خورد.. قیافش درهم شد ولی جواب داد.. یه مرده یه چیزی بهش گفت و بکهیونم رفت.. ولی من افتادم دنبالش که دیدم رفت یه جایی و یه سری حرفا زد..مثلا..ولش...خیلی ترسیده بودم...یهویی اون دیدم ک اومد سمتم و باهام..... هیچی.. فقط اینو بدون که باعث شد نتونم حرفی راجبش ب کسی بگم
هه سو: آها..
چرا نگفت چیکارش کرده؟حتما کار درد آور و وحشتناکی بوده که راجبش نگفت..
ته سونگ: بزار از پرستار بپرسم ببینم میتونی مرخص شی
هه سو: انقد خودمو چنگ زدم شبیه زامبی ها شدم نه؟
ته سونگ:«خنده» بله خانم کیم زامبی
هه سو: ععهه... نکن دیگهه.. یه چیزی گفتم دیگه..
ته سونگ: کیم زامبی من برم
هه سو: عهه... پسر بددد
ته سونگ: من پسر خوبیم کیم زامبییی
بهش خندیدم و انداختمش بیرون
رفت ببینه میتونم مرخص شم یا ن... از وقتی اومده تو زندگیم و میشناسمش حدود 10 تا مرخصی از سرکار گرفتم که واقعا خجالت زده ام میکنه... شروع کردم با خودم حرف زدن
هه سو: هی آسمون.. چرا انقد من بیخودم؟
ته سونگ: چرا بیخود باشی؟
اینو ک گفت یهو پریدم تو آسمون... تو از کجا پیدات شد؟
من همیشه موقع ترس گریهم میگرفت... و در همین لحظه زیبا زدم زیر گریه
ته سونگ: یاااا.. چتههه؟
هه سو: هیچی.. هق... فقط... ترسیدم
«ته سونگ ویو»
از پرستار پرسیدم میتونست مرخص شه... ولی وقتی اومدم میگفت بیخوده و خیلی عصبانیم کرد... ولی چرا؟
وقتی ازش پرسیدم چرا بیخوده زد زیر گریه
واقعا یه قیافه کیوتش خندم میومد و رفتم سمتشو بغلش کردم
ته سونگ: گریه نکن کیم زامبی کیوت
هه سو: اذیتم نکنن
ته سونگ: برو لباس بپوش بریم خونهت
هه سو: نه خونه نه.. سرکار
ته سونگ: به بابام گفتم گفته عیبی نداره... تا وقتی این قیافه ات هم درست نشده نرو.. ممکنه کار بعضیا به بیمارستان برسه از بس آمار سکته از ترس زامبی ها بالاس..
هه سو: خیلی دیگه از بابات خجالت میکشم...10 تا مرخصی داشتم
میشه ولم کنی؟
ولش کردم..
ته سونگ: میرم بیرون لباستو عوض کن
«هه سو ویو»
چقدر آغوشش گرم بود.. لباسامو پوشیدم و گفتم بیاد تو
بالاخره گریمو پاک کردمو راه افتادیم..
هه سو: فردا جمعس نه؟
ته سونگ: آره
هه سو: باید برم سرکار
ته سونگ:...
هه سو: قهری نه؟ چرا قهری؟
ته سونگ: نه نیستم...خوب رسیدیم... خدافظ
چرا انقد باهام سرد رفتار کرد؟ تا پیاده شدم گازشو گرفتو رفت.. چشه؟
رفتم تو خونه...
۱۵.۱k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.