the pain p9
the pain p9
جئون: تو خیلی زیبایی پسرم ولی حیف که پسر کیم هستی، ناراحت نباش من خوب تربیتت میکنم که مثل اون نشی، سعی کن پسر خوبی باشی چون من همیشه مهربون نیستم
بعد از پوزخندی که زد از اتاق خارج شد، خم شدم و پیشونی تهیونگ رو بوسیدم و روی کاناپه دراز کشیدم واقعا خسته بودم و حالا نگهداری این بچه هم به کارام اضافه شده.
جونگ کوک ویو:
با شنیدن صداهای نامفهومی از خواب بیدار شدم اسکرین گوشیم رو نگاه کردم که ساعت ۴:۳۸ رو نشون میداد، به دنبال صداها از اتاق خارج شدم، و حدس من کاملا درست بود صدا ها از اتاق روبرویی جیمین بود آروم در رو باز کردم که با چهره ی جدیدی اشنا شدم احتمالا دعوای دیشب بابا و جیمین سر همین بوده، بدون توجه به جیمین که همه ی کاناپه رو با اب دهنش شسته بود رفتم و کنار پسر روبروم که با چشمای خیس و پر از خواهش نگاهم میکرد نشستم، لبای خشکش رو از هم باز کرد و با چشمای خمارش رو بهم لب زد
تهیونگ: ا...م....ا.....آقا میشه....میشه کمکم کنین فرار کنم؟ م...من آه...من خ..خیلی آه خیلی درد...دا..دا...دارم.
نمیدونم چرا ولی نتونستم مقاومت کنم پس تصمیم گرفتم با پسر زیبای رو به روم کمی اشنا بشم
جونگ کوک: اسمت چیه؟
تهیونگ: ت..تهیوتگ
جونگ کوک: منم جونگ کوکم...میتونی کوک صدام کنی
تهیونگ: ت..تو....توهم ... می..تونی....ته صدام کنی( یه لبخند بی جون زد)
جونگ کوک: اوه جدا؟!
تهیونگ: همممم.... بله..........کوک؟
جونگ کوک: بله؟
تهیونگ: امم...تو... میتونی منو...از ...ای...اینجا ببری؟
جونگ کوک: کجا بریم میخوای بریم قدم بزنیم؟
تهیونگ: میخوام ولی...... کوک من.... میترسم، من.... نمیدونم....کجام، من.. حتی من آه .... من خیلی درد... دارم
جونگ کوک: چرا میترسی ته؟ تو توی عمارت جئونی و...
با صدای ناگهانی در با پدر رو به رو شدم که سیگار به دست سمت ما میومد
جئون: کوک تو چرا اینجایی؟ اوه تهیونگ کوچولو از خواب بیدار شده؟!
بعد رو به تهیونگ گفت
جئون: نکنه کوکی رو هم تو بیدار کردی؟
در همون لحظه جیمین بهت زده از جاش بلند شد و بعد از سلام و صبح بخیر با عجله اتاق رو ترک کرد. بابا اومد و روی تو صندلی کنار تخت نشست و به سیگارش
پک زد
جئون: برو بیرون کوک، میخوام با تهیونگ حرف بزنم.
کوک: بله پدر
و این نگاه هراسان تهیونگ بود که منو تا بیرون بدرقه کرد.
تهیونگ ویو:
با خروج کوک از اتاق با ترس نگاهم رو به مرد رو به روم دادم که با ارامش داشت به سیگارش پک میزد. آب دهن نداشتهام رو به سختی قورت دادم
تهیونگ: شما کی هستین؟
جئون: اوه منو نمیشناسی؟ من پدر جدیدتم تهیونگ عزیزم.
من پدر داشتم و حاضر نبودم به هیچ وجه پسر کسی غیر از پدرم باشم. هنوز چهره ی مهربون و جذابش توی ذهنم بود به جذابیت مرد رو به روم نه ولی این مرد هم نمیتونست با این نگاه ترسناک پدر من بشه...
لایک و کامنت فراموش نشه
جئون: تو خیلی زیبایی پسرم ولی حیف که پسر کیم هستی، ناراحت نباش من خوب تربیتت میکنم که مثل اون نشی، سعی کن پسر خوبی باشی چون من همیشه مهربون نیستم
بعد از پوزخندی که زد از اتاق خارج شد، خم شدم و پیشونی تهیونگ رو بوسیدم و روی کاناپه دراز کشیدم واقعا خسته بودم و حالا نگهداری این بچه هم به کارام اضافه شده.
جونگ کوک ویو:
با شنیدن صداهای نامفهومی از خواب بیدار شدم اسکرین گوشیم رو نگاه کردم که ساعت ۴:۳۸ رو نشون میداد، به دنبال صداها از اتاق خارج شدم، و حدس من کاملا درست بود صدا ها از اتاق روبرویی جیمین بود آروم در رو باز کردم که با چهره ی جدیدی اشنا شدم احتمالا دعوای دیشب بابا و جیمین سر همین بوده، بدون توجه به جیمین که همه ی کاناپه رو با اب دهنش شسته بود رفتم و کنار پسر روبروم که با چشمای خیس و پر از خواهش نگاهم میکرد نشستم، لبای خشکش رو از هم باز کرد و با چشمای خمارش رو بهم لب زد
تهیونگ: ا...م....ا.....آقا میشه....میشه کمکم کنین فرار کنم؟ م...من آه...من خ..خیلی آه خیلی درد...دا..دا...دارم.
نمیدونم چرا ولی نتونستم مقاومت کنم پس تصمیم گرفتم با پسر زیبای رو به روم کمی اشنا بشم
جونگ کوک: اسمت چیه؟
تهیونگ: ت..تهیوتگ
جونگ کوک: منم جونگ کوکم...میتونی کوک صدام کنی
تهیونگ: ت..تو....توهم ... می..تونی....ته صدام کنی( یه لبخند بی جون زد)
جونگ کوک: اوه جدا؟!
تهیونگ: همممم.... بله..........کوک؟
جونگ کوک: بله؟
تهیونگ: امم...تو... میتونی منو...از ...ای...اینجا ببری؟
جونگ کوک: کجا بریم میخوای بریم قدم بزنیم؟
تهیونگ: میخوام ولی...... کوک من.... میترسم، من.... نمیدونم....کجام، من.. حتی من آه .... من خیلی درد... دارم
جونگ کوک: چرا میترسی ته؟ تو توی عمارت جئونی و...
با صدای ناگهانی در با پدر رو به رو شدم که سیگار به دست سمت ما میومد
جئون: کوک تو چرا اینجایی؟ اوه تهیونگ کوچولو از خواب بیدار شده؟!
بعد رو به تهیونگ گفت
جئون: نکنه کوکی رو هم تو بیدار کردی؟
در همون لحظه جیمین بهت زده از جاش بلند شد و بعد از سلام و صبح بخیر با عجله اتاق رو ترک کرد. بابا اومد و روی تو صندلی کنار تخت نشست و به سیگارش
پک زد
جئون: برو بیرون کوک، میخوام با تهیونگ حرف بزنم.
کوک: بله پدر
و این نگاه هراسان تهیونگ بود که منو تا بیرون بدرقه کرد.
تهیونگ ویو:
با خروج کوک از اتاق با ترس نگاهم رو به مرد رو به روم دادم که با ارامش داشت به سیگارش پک میزد. آب دهن نداشتهام رو به سختی قورت دادم
تهیونگ: شما کی هستین؟
جئون: اوه منو نمیشناسی؟ من پدر جدیدتم تهیونگ عزیزم.
من پدر داشتم و حاضر نبودم به هیچ وجه پسر کسی غیر از پدرم باشم. هنوز چهره ی مهربون و جذابش توی ذهنم بود به جذابیت مرد رو به روم نه ولی این مرد هم نمیتونست با این نگاه ترسناک پدر من بشه...
لایک و کامنت فراموش نشه
۱۶.۶k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.