توت فرنگی p¹⁹
توت فرنگی p¹⁹
*یک ساعت بعد*
تهیونگ ناله های ریزی میکرد و جین و جیمین هم پیشش بودن. جیهوپ پیش هیکو بود و بقیه سعی میکردن که کوک و آروم کنن. دیگه وقتش رسیده بود....
تهیونگ: جی...جینننننن....زود باشششششش...داره میاددددددد.
جین: به گمونم وقتش شده، جیمین شی تو ...
جیمین: خودم میدونم چیکار کنم.
جین: آره وقتش شده. فقط یه مشکلی هست.
جیمین: چه مشکلی؟
جین: کیسه ی آب هنوز....
جیمین: حالا چیکار کنیم؟
جین: نمیدونم، فعلا نمیدونم. شاید باید دوباره صبر کنیم تا پاره شه.
جیمین: خیلی خوب باشه. ته تو خوبی؟
ته با صورت عرق کرده و داغ سرش و به دو طرف تکون داد.
کوک: چی شده؟داره میاد؟
جین: کم کم...
کوک: ته تو میتونی! باشه؟
ته: هیکو در چه حالیه؟
کوک: نگرانش نباش جیهوپ مراقبشه..
ته: من...من واقعا میترسممم.
کوک: نترس باشه؟ ما اینجاییم!
ته: آخخخخخخخخخخ.
جین: الان وقتشه...جیمین آب که سرد شد برو آب گرم بیار.
جیمین: یونگییییی آب گرمممممم.
یونگی: اتفاقا هم آمادس.
جیمین: فال گوش وایساده بودی آره؟
یونگی: دقیقا.
جین: جیمین زود باش...تهیونگ با شمارش من شروع به زور زدن کن....یک.....دو.....سه! حالا.
کوک: ته تو میتونی! باشه؟
ته: آهههههههه آییییییییییییی...کوک دستت و بدههههههه....عیییییییی
کوک: بیا؟ اوهوی دستمممممممم.
جیمین: ته زود باش تو میتونی!
ته: خیلی درد دارهههههههه..
جین: میدونم یه کوچولو ....سرش داره میاد. زود باششش.
ته با تموم وجودش زور میزد تا اینکه بیهوش شد.
کوک: جینننننن... ته بیهوش شد...
جین: چی؟ نه نه... زود باش تهیونگ بیدار شووووو.
ته: .....
جیمین: تهیونگ صدام و میشنوی؟ (میزنه به صورتش)
کوک: یونگی زود باش آب بیارررر... بجنبببب.
یونگی: بیا، چی شده؟
هیکو: بابایی مامان خوبه؟
کوک: آره آره خوبه.
جیهوپ: هیکو بیا بریم اونجا. باشه؟
هیکو: نه...من باید مامانم و ببینم.
کوک: هیکو مامانی الان نمیتونه تورو ببینه! باشه؟ برو با عمو بیرون...جیهوپ .
جیهوپ: باشه...هیکو بیا فدات شم من.
هیکو: اما...
کوک: تو مگه مامان و دوس نداری. پس اگر دوسش داری به حرف ماها گوش کن.
هیکو: خ..خیلی خوب.
جیهوپ: حالا بیا بریم.
جین: کوک بیا دیگهههه.
کوک: چی شد به هوش اومد؟
جین: بچه هنوز نیموده و نمیتونیم کاری کنیم.
جیمین: واییی ته. توروخدا بیدار شو.
کوک دستش و داخل آب برد و قطرات آب و پاشید به صورت ته و اونم بیدار شد.
ته: آه...ک...کوکک؟
کوک: جونم؟
ته: درد دارم....
کوک: یکم تحمل کن.
جین: ته این دستمال و بزار توی دهنت و زور بزن. باشه؟
ته: اوهوم.
جین: یک...دو....سههه.
ته: آییییییییییی....آخخخخخخخخخخخ.....
جین: یکم دیگه مونده.
کوک: دا..داره میاددددد.
جیمین: ته تو میتونییییی.
ته: آههههههههههههههه.
و صدای بچه همه جارو پر کرد.
جین: واییییی خدایا چقدر گوگولیه. باید بشوریمش کوک بیا این و تو بگیر من و جیمین و هم به تهیونگ میرسیم.
*دو ساعت بعد*
جین و جیمین به تهیونگ رسیدگی کردن ولی یکم درد داشت. و بچه هم شستن و خشک کردن و لباس جوجویی پوشیدن بهش و خیییلی کیوت شده بود.
*یک ساعت بعد*
تهیونگ ناله های ریزی میکرد و جین و جیمین هم پیشش بودن. جیهوپ پیش هیکو بود و بقیه سعی میکردن که کوک و آروم کنن. دیگه وقتش رسیده بود....
تهیونگ: جی...جینننننن....زود باشششششش...داره میاددددددد.
جین: به گمونم وقتش شده، جیمین شی تو ...
جیمین: خودم میدونم چیکار کنم.
جین: آره وقتش شده. فقط یه مشکلی هست.
جیمین: چه مشکلی؟
جین: کیسه ی آب هنوز....
جیمین: حالا چیکار کنیم؟
جین: نمیدونم، فعلا نمیدونم. شاید باید دوباره صبر کنیم تا پاره شه.
جیمین: خیلی خوب باشه. ته تو خوبی؟
ته با صورت عرق کرده و داغ سرش و به دو طرف تکون داد.
کوک: چی شده؟داره میاد؟
جین: کم کم...
کوک: ته تو میتونی! باشه؟
ته: هیکو در چه حالیه؟
کوک: نگرانش نباش جیهوپ مراقبشه..
ته: من...من واقعا میترسممم.
کوک: نترس باشه؟ ما اینجاییم!
ته: آخخخخخخخخخخ.
جین: الان وقتشه...جیمین آب که سرد شد برو آب گرم بیار.
جیمین: یونگییییی آب گرمممممم.
یونگی: اتفاقا هم آمادس.
جیمین: فال گوش وایساده بودی آره؟
یونگی: دقیقا.
جین: جیمین زود باش...تهیونگ با شمارش من شروع به زور زدن کن....یک.....دو.....سه! حالا.
کوک: ته تو میتونی! باشه؟
ته: آهههههههه آییییییییییییی...کوک دستت و بدههههههه....عیییییییی
کوک: بیا؟ اوهوی دستمممممممم.
جیمین: ته زود باش تو میتونی!
ته: خیلی درد دارهههههههه..
جین: میدونم یه کوچولو ....سرش داره میاد. زود باششش.
ته با تموم وجودش زور میزد تا اینکه بیهوش شد.
کوک: جینننننن... ته بیهوش شد...
جین: چی؟ نه نه... زود باش تهیونگ بیدار شووووو.
ته: .....
جیمین: تهیونگ صدام و میشنوی؟ (میزنه به صورتش)
کوک: یونگی زود باش آب بیارررر... بجنبببب.
یونگی: بیا، چی شده؟
هیکو: بابایی مامان خوبه؟
کوک: آره آره خوبه.
جیهوپ: هیکو بیا بریم اونجا. باشه؟
هیکو: نه...من باید مامانم و ببینم.
کوک: هیکو مامانی الان نمیتونه تورو ببینه! باشه؟ برو با عمو بیرون...جیهوپ .
جیهوپ: باشه...هیکو بیا فدات شم من.
هیکو: اما...
کوک: تو مگه مامان و دوس نداری. پس اگر دوسش داری به حرف ماها گوش کن.
هیکو: خ..خیلی خوب.
جیهوپ: حالا بیا بریم.
جین: کوک بیا دیگهههه.
کوک: چی شد به هوش اومد؟
جین: بچه هنوز نیموده و نمیتونیم کاری کنیم.
جیمین: واییی ته. توروخدا بیدار شو.
کوک دستش و داخل آب برد و قطرات آب و پاشید به صورت ته و اونم بیدار شد.
ته: آه...ک...کوکک؟
کوک: جونم؟
ته: درد دارم....
کوک: یکم تحمل کن.
جین: ته این دستمال و بزار توی دهنت و زور بزن. باشه؟
ته: اوهوم.
جین: یک...دو....سههه.
ته: آییییییییییی....آخخخخخخخخخخخ.....
جین: یکم دیگه مونده.
کوک: دا..داره میاددددد.
جیمین: ته تو میتونییییی.
ته: آههههههههههههههه.
و صدای بچه همه جارو پر کرد.
جین: واییییی خدایا چقدر گوگولیه. باید بشوریمش کوک بیا این و تو بگیر من و جیمین و هم به تهیونگ میرسیم.
*دو ساعت بعد*
جین و جیمین به تهیونگ رسیدگی کردن ولی یکم درد داشت. و بچه هم شستن و خشک کردن و لباس جوجویی پوشیدن بهش و خیییلی کیوت شده بود.
۵.۲k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.