عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:13
ویو ا/ت
گوشیمو چک. کردم دیدم ساعت ۲بعد از ظهره... چرا دروغ بگم خوشگل شده بودم... ولی... ولی واسه پسری ک نمیخوامش... منتظر تهیونگ بودم بیاد... دلشوره کل وجودمو گرفته بود... تا اینکه تهیونگ اومد...با دیدنش عقل ک چه عرض کنم برق ازسرم پرید... دهنم وا مونده بودو با چشمای دراومده از کاسه نگاش میکردم... ولی اون جای دیگه... اوفف دخترچت شده به خودت بیا....سرمو یه تکون دادمو به خودم اومدم...تهیونگ با رفتنش بهم فهموند ک باید برم... خداحافظی کردمو رفتم... سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت تالار... من دیروز لونا رو ازدواج خودمو تهیونگ باخبرکردم... بنده خدا اونم تعجب کرد.. که دارم با یه مافیا ازدواج میکنم... اونم امروز به عروسیمون میاد... تو ماشین فقط سرم پایین بودو فقط اوف غمگینی میکشیدم...پوست کنار ناخنمو میکندم... تا اینکه به تالار رسیدیم... پیاده شدیم... بغضم گرفت... هر وقت ممکن بود اشکم بریزه و ارایشم خراب شه... به خاطر همین نگهش داشتم... انگاری یکی تیر کرده بود تو گلوم... ما اولین عروس دومادی بودیم که دست همو نگرفته بودیمو با نارحتی وارد شدیمو... معلوم بود بزور ازدواج کردیم... وقتی رفتیم داخل بلافاصله شروع کردن به دست زدن.. مامانم با دیدن من اشک ذوق ریخت... چون منو تو لباس عروسی دیده بود... رفتیمو نشستیم...
ویو تهیونگ
قشنگ از چشمای ا/ت معلوم بود که بغض کرده بود چشماش پر شده بود.... حواسمون به مراسم نبود که یهو....
...: اقای کیم تهیونگ ایا حاضرید تا اخر عمرتون با خانم ا/ت خوشو خرم زندگی کنید؟....
یه هیمم کشیدمو گفت..: بله"(سرد)
....: و شما خانم ا/ت ایا حاضرید با اقای کیم تهیونگ تا اخر عمرتون خوشو خرم زندگی کنید...
فهمیدم بغضش بیشتر شد... با صدای گرفته پراز بغض گفت...
ا/ت: ب.. بله...
ویو ا/ت
اهنگ رمانتیکی توی تالار پخش شد... همه ی عاشق معشوقا پاشدنو باهم رقصیدن.... من هر دفعه نمیتونستم تحمل کنم... زود بلند شدمو بدون اینکه کسی تو عروسی متوجه بشه رفتم سمت دستشویی.... نتونستم خودمو نگه دارم... و فقط گریه کردم... همه با کسی که دوسش دارن میرقصن اما من... با کسی ک دوسش ندارم ازدواج کردم.... کل ارایشم پاک شده بود... گفتم بهتره همشو پاک کنم...
ویو تهیونگ
اهنگ عاشقانه ای پخش شد همه درحال رقصیدن بودنو ا/ت تماشا چی بود... بغضش بیشتر شد... فک کنم نتونست تحمل کنه... زود پاشد رفت دستشویی.... ای کاش الان جای ا/ت... یونا رو داشتم..... بعد چندمین دیدم ا/ت از دستشویی برگشت.. ارایشش پاک شده بود...با بی حالی نشست رو صندلیش...
ویوا/ت
تقریبا ساعت۸ شب بود... عروسی تموم شد... ماعم سوار ماشین شدیم.... من.. من بدون پدرو مادرم چیکار کنم؟ البته اوناهم منو فروختن...درد شدیدی تو دلم حس کردم... پاهمامم درد شدیدو مخصوصا کمرم... وایی نه... نه... امکان نداره... بغض کردم...
ویو ا/ت
گوشیمو چک. کردم دیدم ساعت ۲بعد از ظهره... چرا دروغ بگم خوشگل شده بودم... ولی... ولی واسه پسری ک نمیخوامش... منتظر تهیونگ بودم بیاد... دلشوره کل وجودمو گرفته بود... تا اینکه تهیونگ اومد...با دیدنش عقل ک چه عرض کنم برق ازسرم پرید... دهنم وا مونده بودو با چشمای دراومده از کاسه نگاش میکردم... ولی اون جای دیگه... اوفف دخترچت شده به خودت بیا....سرمو یه تکون دادمو به خودم اومدم...تهیونگ با رفتنش بهم فهموند ک باید برم... خداحافظی کردمو رفتم... سوار ماشین شدیمو راه افتادیم سمت تالار... من دیروز لونا رو ازدواج خودمو تهیونگ باخبرکردم... بنده خدا اونم تعجب کرد.. که دارم با یه مافیا ازدواج میکنم... اونم امروز به عروسیمون میاد... تو ماشین فقط سرم پایین بودو فقط اوف غمگینی میکشیدم...پوست کنار ناخنمو میکندم... تا اینکه به تالار رسیدیم... پیاده شدیم... بغضم گرفت... هر وقت ممکن بود اشکم بریزه و ارایشم خراب شه... به خاطر همین نگهش داشتم... انگاری یکی تیر کرده بود تو گلوم... ما اولین عروس دومادی بودیم که دست همو نگرفته بودیمو با نارحتی وارد شدیمو... معلوم بود بزور ازدواج کردیم... وقتی رفتیم داخل بلافاصله شروع کردن به دست زدن.. مامانم با دیدن من اشک ذوق ریخت... چون منو تو لباس عروسی دیده بود... رفتیمو نشستیم...
ویو تهیونگ
قشنگ از چشمای ا/ت معلوم بود که بغض کرده بود چشماش پر شده بود.... حواسمون به مراسم نبود که یهو....
...: اقای کیم تهیونگ ایا حاضرید تا اخر عمرتون با خانم ا/ت خوشو خرم زندگی کنید؟....
یه هیمم کشیدمو گفت..: بله"(سرد)
....: و شما خانم ا/ت ایا حاضرید با اقای کیم تهیونگ تا اخر عمرتون خوشو خرم زندگی کنید...
فهمیدم بغضش بیشتر شد... با صدای گرفته پراز بغض گفت...
ا/ت: ب.. بله...
ویو ا/ت
اهنگ رمانتیکی توی تالار پخش شد... همه ی عاشق معشوقا پاشدنو باهم رقصیدن.... من هر دفعه نمیتونستم تحمل کنم... زود بلند شدمو بدون اینکه کسی تو عروسی متوجه بشه رفتم سمت دستشویی.... نتونستم خودمو نگه دارم... و فقط گریه کردم... همه با کسی که دوسش دارن میرقصن اما من... با کسی ک دوسش ندارم ازدواج کردم.... کل ارایشم پاک شده بود... گفتم بهتره همشو پاک کنم...
ویو تهیونگ
اهنگ عاشقانه ای پخش شد همه درحال رقصیدن بودنو ا/ت تماشا چی بود... بغضش بیشتر شد... فک کنم نتونست تحمل کنه... زود پاشد رفت دستشویی.... ای کاش الان جای ا/ت... یونا رو داشتم..... بعد چندمین دیدم ا/ت از دستشویی برگشت.. ارایشش پاک شده بود...با بی حالی نشست رو صندلیش...
ویوا/ت
تقریبا ساعت۸ شب بود... عروسی تموم شد... ماعم سوار ماشین شدیم.... من.. من بدون پدرو مادرم چیکار کنم؟ البته اوناهم منو فروختن...درد شدیدی تو دلم حس کردم... پاهمامم درد شدیدو مخصوصا کمرم... وایی نه... نه... امکان نداره... بغض کردم...
۱۱.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.