فیک کوک«عشق و انتقام» p23
«پرش زمانی به دو هفته بعد»
((شرمنده اینقدر پرش زمانی میزنم اما خب برای جالب شدن داستان نیازه))
*آری(Ari)*
تو این دو هفته نانسی همش اذیتم میکرد و برام قلدری میکرد.. غذامو خراب میکرد، تحقیرم میکرد و کلی چیز دیگه که من اصلا اهمیت نمیدادم
کارمندا هم سر اینکه من اهمیت نمیدم بهم میگم ربات بی احساس!! خب حقیقته.. دروغه؟!
داشتم مغازه ای که متعلق به پدربزرگ و مادربزرگم بود رو میچرخوندم!! البته که هیچ کس نمیاد.. هیچ هیچ
داخل این مغازه همه چی هست!! قفسه کتاب، خوراکی برای خوردن، وسیله برای بازی و حتی یه اتاقک کارائوکه
داشتم مغازه رو تمیز میکردم گه صدای باز شدن در اومد!! یه دختر با موهای ولف کات کوتاه شرابی وارد شد.. میتونستم حدس بزنم کیه اما نگاهمو دادم طرف دیگه
اومد سمتم و یه مجله مد رو گذاشت رو میز
نانسی: چقدر میشه؟!
آری: بیست هزار وون
نانسی:*با تعحب*بیست هزار وون؟!؟!!
آری: جنس عتیقه گرونه!!
نانسی: واقعا رباتی؟!
آری: نه زیاد
نانسی: شنیدم وقتی بچه بودی تو مدرسه بچه ها بهت میگفتن ربات و بیمار روانی؟!
آری: اره خب..
نانسی: نمیخوای بپرسی من اینا رو از کجا میدونم؟!
برگشتم سمتش و گفتم: از کجا؟!
نانسی: راجبت تحقیق کردم!! خیلی راحت
آری: اهاا
نانسی: راست میگن که تو روز مرگ ــــ
آری: این مجله رو میخوای؟!
نانسی: نپر وسط حرفم ولی آره!!
آری: ادامه بده
نانسی: راست میگن که تو روز مرگ پدربزرگ و مادربزرگی که کل بچگیت رو پیش اونا زندگی میکردی و بیست و چهار ساعته پیششون بودی.. هیچ واکنشی نشون ندادی؟! به مرگشون؟!
آری: اره.. راسته!!
به قیافش که نگاه کردم انگار یه چیزی اذیتش میکرد!!
نانسی: د لعنتی یه چیزی بگو!!! هیچ هیچی؟!
تن صداش عصبی بود!! خیلی عصبی..
سرمو به معنی آره تکون دادم که با عصبانیت و داد گفت
نانسی: لعنتیی!!
دستشو محکم زد رو میز و رفت بیرون!! رو میز رو که نگاه کردم دو هزار وون رو گذاشته بود
چرا عصبی شد؟! مگه چیکار کردم؟!
((بچه ها اسلاید دوم نانسیه)
((شرمنده اینقدر پرش زمانی میزنم اما خب برای جالب شدن داستان نیازه))
*آری(Ari)*
تو این دو هفته نانسی همش اذیتم میکرد و برام قلدری میکرد.. غذامو خراب میکرد، تحقیرم میکرد و کلی چیز دیگه که من اصلا اهمیت نمیدادم
کارمندا هم سر اینکه من اهمیت نمیدم بهم میگم ربات بی احساس!! خب حقیقته.. دروغه؟!
داشتم مغازه ای که متعلق به پدربزرگ و مادربزرگم بود رو میچرخوندم!! البته که هیچ کس نمیاد.. هیچ هیچ
داخل این مغازه همه چی هست!! قفسه کتاب، خوراکی برای خوردن، وسیله برای بازی و حتی یه اتاقک کارائوکه
داشتم مغازه رو تمیز میکردم گه صدای باز شدن در اومد!! یه دختر با موهای ولف کات کوتاه شرابی وارد شد.. میتونستم حدس بزنم کیه اما نگاهمو دادم طرف دیگه
اومد سمتم و یه مجله مد رو گذاشت رو میز
نانسی: چقدر میشه؟!
آری: بیست هزار وون
نانسی:*با تعحب*بیست هزار وون؟!؟!!
آری: جنس عتیقه گرونه!!
نانسی: واقعا رباتی؟!
آری: نه زیاد
نانسی: شنیدم وقتی بچه بودی تو مدرسه بچه ها بهت میگفتن ربات و بیمار روانی؟!
آری: اره خب..
نانسی: نمیخوای بپرسی من اینا رو از کجا میدونم؟!
برگشتم سمتش و گفتم: از کجا؟!
نانسی: راجبت تحقیق کردم!! خیلی راحت
آری: اهاا
نانسی: راست میگن که تو روز مرگ ــــ
آری: این مجله رو میخوای؟!
نانسی: نپر وسط حرفم ولی آره!!
آری: ادامه بده
نانسی: راست میگن که تو روز مرگ پدربزرگ و مادربزرگی که کل بچگیت رو پیش اونا زندگی میکردی و بیست و چهار ساعته پیششون بودی.. هیچ واکنشی نشون ندادی؟! به مرگشون؟!
آری: اره.. راسته!!
به قیافش که نگاه کردم انگار یه چیزی اذیتش میکرد!!
نانسی: د لعنتی یه چیزی بگو!!! هیچ هیچی؟!
تن صداش عصبی بود!! خیلی عصبی..
سرمو به معنی آره تکون دادم که با عصبانیت و داد گفت
نانسی: لعنتیی!!
دستشو محکم زد رو میز و رفت بیرون!! رو میز رو که نگاه کردم دو هزار وون رو گذاشته بود
چرا عصبی شد؟! مگه چیکار کردم؟!
((بچه ها اسلاید دوم نانسیه)
۳.۱k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.