ندیمه زیبای من p:3
تهیونگ: میشنوم
ا/ت: چرا گفتین من براتون مهمم؟
تهیونگ: دوست داشتم مشکلیه ؟
ا/ت: نه آخه از وقتی ۱۴ سالم بود کسی نگفت که من براش مهمم
تهیونگ: خب کاری نداری میتونی بری
ا/ت: چشم ارباب
ویو تهیونگ:
با این حرفش قلبم درد گرفت دلم برای سوخت این دختر خیلی مهربونه و دلسوز ولی خب من دیگه گول هیچ دختری رو نمیخورم
آجوما : ا/ت بیا اینجا
ا/ت: بله
آجوما: با لونا برین اتاق کار ارباب رو تمیز کنین
ا/ت: چشم لونا بیا
لونا: خواهر و برادر داری؟
ا/ت: اره یه بردار بزرگ تر دارم
لونا: چند سالشه
ا/ت: عا دقیق نمیدونم فکر کنم هم سن ارباب باشه
لونا: خوش بحالت
ا/ت: تو خواهر برادر نداری؟
لونا: نه من تک فرزندم
ا/ت: پدر و مادرت کجان؟
لونا: فوت کردن
ا/ت: متأسفانم لونا جونم
لونا: تو چی؟
ا/ت: منم مادرم فوت کرده و پدر با داداشم از سئول رفتن
لونا: آها
تهیونگ: شما اینجا چیکار میکنین؟
لونا: آجوما گفت بیایم اینجا رو تمیز کنیم
تهیونگ: خیلی خب
ا/ت: این یه چیزیش هست ها
تهیونگ: چیزی گفتی ؟
ا/ت: نه با خودم بودم
.......یه هفته بعد.......
ویو ا/ت:
ارباب خیلی بهم اهمیت میده و باهام مهربونه ولی با بقیه نه . دوسش دارم خیلی خوشکله و مهربون
ویو تهیونگ:
توی این یه مدت احساس میکنم بهش وابسته شدم دوسش دارم میخوامش برای خودم کلی اون قبول نمیکنه مطمعنم
تهیونگ: آجوما
آجوما: خوبی پسرم حالت خوبه؟
تهیونگ: اره (مسته)
آجوما: جانم چیزی میخوای؟
تهیونگ: بگو ا/ت بیاد بالا
آجوما: باشه
تهیونگ: من رفتم
آجوما: ا/ت بیا برو پیش ارباب کارت داره
ا/ت: آجوما من ازش میترسم
آجوما : نترس دخترم برو تا عصبانی نشده
ا/ت: چشم
* تق تق تق*
تهیونگ: بیا تو
ا/ت: با من کار داشتین؟
تهیونگ: بشین
ا/ت: چشم
تهیونگ: من مافیام و به هر کسی علاقه مند نمیشم
ا/ت: خب
تهیونگ: من از تو خوشم میاد و تو باید مال من شی
ا/ت: ع.....عا......عا...م
تهیونگ: بگو
ا/ت: فکر کنم آجوما کارم داره من میرم
تهیونگ: کجا بشین
ا/ت: برم کار دارم
تهیونگ: نمیخوای که دعوات کنم ؟
ا/ت: نه ...نه ارباب
تهیونگ:پس مال من شو
ا/ت پا میشه که بره تهیونگ دستشو میگیره
تهیونگ: باهات کار دارم امشب مال من میشی
ا/ت: بزار برم لطفا
تهیونگ: بیا ببینم
(اسمات😑)
صبح ساعت ۸
ویو ا/ت :
ولم خیلی درد داشت نمیتونسم بلند شم چشمم افتاد به ملافه خونی حالم بد شد
تهیونگ: بیدار شدی بیب؟
ا/ت: ارباب
تهیونگ: تو مالمنی و قرار باهام ازدواج کنی پس بگو تهیونگ
ا/ت: اینو بدین من بشورم
تهیونگ: مثل اینکه متوجه نیستی دیگه نیاز نیست کار کنی تو ملکه این عمارتی
ا/ت: (گریه)
تهیونگ: چرا گریه میکنی؟
ا/ت: خیلی راحت گذاشتم دخترونه گیمو ازم بگیری (گریه)
تهیونگ: برو دوش بگیر لباس هم ببین توی کمد من چیزی به دردت میخوره یا نه
ا/ت: چشم(داره میره بیرون)
تهیونگ: کجا
ا/ت: برم دوش بگیرم
تهیونگ: نمیخواد همین جا برو حموم ، اون ملافه هم ول کن میدم لونا بشوره
ا/ت: باشه
تهیونگ : بعدش برو پایین صبحونه بخور من مهمون دارم نمیتونم باهات صبحونه بخورم
ا/ت: چشم
......پرش زمان به بعد از همه این کارا......
ویو ا/ت:
دلم درد داشت ولی خب باید باهاش کنار نمیومدم داشتم میرفتم پایین که .....
ا/ت: پدر جون برادر
تهیونگ: ا/ت تو اینا رو میشناسی
ا/ت: داداشمه (سیاهی مطلق)
حمایتاتون کم شده هااا
ا/ت: چرا گفتین من براتون مهمم؟
تهیونگ: دوست داشتم مشکلیه ؟
ا/ت: نه آخه از وقتی ۱۴ سالم بود کسی نگفت که من براش مهمم
تهیونگ: خب کاری نداری میتونی بری
ا/ت: چشم ارباب
ویو تهیونگ:
با این حرفش قلبم درد گرفت دلم برای سوخت این دختر خیلی مهربونه و دلسوز ولی خب من دیگه گول هیچ دختری رو نمیخورم
آجوما : ا/ت بیا اینجا
ا/ت: بله
آجوما: با لونا برین اتاق کار ارباب رو تمیز کنین
ا/ت: چشم لونا بیا
لونا: خواهر و برادر داری؟
ا/ت: اره یه بردار بزرگ تر دارم
لونا: چند سالشه
ا/ت: عا دقیق نمیدونم فکر کنم هم سن ارباب باشه
لونا: خوش بحالت
ا/ت: تو خواهر برادر نداری؟
لونا: نه من تک فرزندم
ا/ت: پدر و مادرت کجان؟
لونا: فوت کردن
ا/ت: متأسفانم لونا جونم
لونا: تو چی؟
ا/ت: منم مادرم فوت کرده و پدر با داداشم از سئول رفتن
لونا: آها
تهیونگ: شما اینجا چیکار میکنین؟
لونا: آجوما گفت بیایم اینجا رو تمیز کنیم
تهیونگ: خیلی خب
ا/ت: این یه چیزیش هست ها
تهیونگ: چیزی گفتی ؟
ا/ت: نه با خودم بودم
.......یه هفته بعد.......
ویو ا/ت:
ارباب خیلی بهم اهمیت میده و باهام مهربونه ولی با بقیه نه . دوسش دارم خیلی خوشکله و مهربون
ویو تهیونگ:
توی این یه مدت احساس میکنم بهش وابسته شدم دوسش دارم میخوامش برای خودم کلی اون قبول نمیکنه مطمعنم
تهیونگ: آجوما
آجوما: خوبی پسرم حالت خوبه؟
تهیونگ: اره (مسته)
آجوما: جانم چیزی میخوای؟
تهیونگ: بگو ا/ت بیاد بالا
آجوما: باشه
تهیونگ: من رفتم
آجوما: ا/ت بیا برو پیش ارباب کارت داره
ا/ت: آجوما من ازش میترسم
آجوما : نترس دخترم برو تا عصبانی نشده
ا/ت: چشم
* تق تق تق*
تهیونگ: بیا تو
ا/ت: با من کار داشتین؟
تهیونگ: بشین
ا/ت: چشم
تهیونگ: من مافیام و به هر کسی علاقه مند نمیشم
ا/ت: خب
تهیونگ: من از تو خوشم میاد و تو باید مال من شی
ا/ت: ع.....عا......عا...م
تهیونگ: بگو
ا/ت: فکر کنم آجوما کارم داره من میرم
تهیونگ: کجا بشین
ا/ت: برم کار دارم
تهیونگ: نمیخوای که دعوات کنم ؟
ا/ت: نه ...نه ارباب
تهیونگ:پس مال من شو
ا/ت پا میشه که بره تهیونگ دستشو میگیره
تهیونگ: باهات کار دارم امشب مال من میشی
ا/ت: بزار برم لطفا
تهیونگ: بیا ببینم
(اسمات😑)
صبح ساعت ۸
ویو ا/ت :
ولم خیلی درد داشت نمیتونسم بلند شم چشمم افتاد به ملافه خونی حالم بد شد
تهیونگ: بیدار شدی بیب؟
ا/ت: ارباب
تهیونگ: تو مالمنی و قرار باهام ازدواج کنی پس بگو تهیونگ
ا/ت: اینو بدین من بشورم
تهیونگ: مثل اینکه متوجه نیستی دیگه نیاز نیست کار کنی تو ملکه این عمارتی
ا/ت: (گریه)
تهیونگ: چرا گریه میکنی؟
ا/ت: خیلی راحت گذاشتم دخترونه گیمو ازم بگیری (گریه)
تهیونگ: برو دوش بگیر لباس هم ببین توی کمد من چیزی به دردت میخوره یا نه
ا/ت: چشم(داره میره بیرون)
تهیونگ: کجا
ا/ت: برم دوش بگیرم
تهیونگ: نمیخواد همین جا برو حموم ، اون ملافه هم ول کن میدم لونا بشوره
ا/ت: باشه
تهیونگ : بعدش برو پایین صبحونه بخور من مهمون دارم نمیتونم باهات صبحونه بخورم
ا/ت: چشم
......پرش زمان به بعد از همه این کارا......
ویو ا/ت:
دلم درد داشت ولی خب باید باهاش کنار نمیومدم داشتم میرفتم پایین که .....
ا/ت: پدر جون برادر
تهیونگ: ا/ت تو اینا رو میشناسی
ا/ت: داداشمه (سیاهی مطلق)
حمایتاتون کم شده هااا
۲۹.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.