رمان شرکت اقای کیم...♡
#شرکت_اقای_کیم
#part8
کوک:خب...دیگه کاری نداریم پس میتونی بری خونه
ات:چی؟...
کوک:نشنیدی؟
ات:چرا ولی..
کوک:ولی نداره...فردا میبینمت...فعلا
ات:فعلا
وسایلم رو ورداشتم و رفتم بیرون از شرکت..تاکسی گرفتم و برگشتم خونه
برای شام یک چیزی درست کردم و نشتم پای تلوزیون...ساعت ۱۱ هم شام خوردم و ۱۲ خوابیدم
"صبح روز بعد"
ات:اخیشششش....ساعت چنده؟اوو هنوز ساعت هفت...خوبه
پاشدم ..رفتم یک دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون...موهامو سشوار کردم...صبحانه خوردم اماده شدم و رفتم شرکت
"شرکت"
منشی:سلام
ات:سلام...اقای جئون اومدن؟
منشی:نه هنو نیومدن
ات:اکی...مرسی
رفتم توی اتاق و روی صندلیم نشستم....نمیدونم چرا ولی کخم گرفت رفتم روی صندلی کوک نشستم پاهامو گذاشتم روی میز و شروع کردم به ادای کوک و دراوردن
ات:الان معذرت خواهی تو به چه درد من میخوره؟اوممم بدک نیست..باید یکم درموردش فکر کنم.......وای من خیلی خوشتیپم پس تو باید کوک صدام کنی...برو خونه چون من خیلی از خود گذشتم...
کوک:تو از خود گذشته ای؟
#part8
کوک:خب...دیگه کاری نداریم پس میتونی بری خونه
ات:چی؟...
کوک:نشنیدی؟
ات:چرا ولی..
کوک:ولی نداره...فردا میبینمت...فعلا
ات:فعلا
وسایلم رو ورداشتم و رفتم بیرون از شرکت..تاکسی گرفتم و برگشتم خونه
برای شام یک چیزی درست کردم و نشتم پای تلوزیون...ساعت ۱۱ هم شام خوردم و ۱۲ خوابیدم
"صبح روز بعد"
ات:اخیشششش....ساعت چنده؟اوو هنوز ساعت هفت...خوبه
پاشدم ..رفتم یک دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون...موهامو سشوار کردم...صبحانه خوردم اماده شدم و رفتم شرکت
"شرکت"
منشی:سلام
ات:سلام...اقای جئون اومدن؟
منشی:نه هنو نیومدن
ات:اکی...مرسی
رفتم توی اتاق و روی صندلیم نشستم....نمیدونم چرا ولی کخم گرفت رفتم روی صندلی کوک نشستم پاهامو گذاشتم روی میز و شروع کردم به ادای کوک و دراوردن
ات:الان معذرت خواهی تو به چه درد من میخوره؟اوممم بدک نیست..باید یکم درموردش فکر کنم.......وای من خیلی خوشتیپم پس تو باید کوک صدام کنی...برو خونه چون من خیلی از خود گذشتم...
کوک:تو از خود گذشته ای؟
۱۲.۱k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.