ملاقاتی دوباره💜✨«تک پارتی»
*سلام من ها یوونم... یه آرمیه دو آتیشه هستم، البته!
البته تا وقتی که بی تی اس بود! الان سال 2038 هست و بی تی اس دیسبند شده...:)
من خودمم حال و احوال خوبی ندارم:) ولی خوب اونا همیشه تو قلبم هستن و باهام همراه هستن...
من هرروز به آهنگ هاشون گوش میدم چون اینطوری اونا برام زنده میشن::)
حوصلم سر رفته بود، نمیدونستم چه کاری انجام بدم! یهو یه فکری به سرم زد و گفتم حالا که حوصلم سر رفته چطوره برم بیرون؟!
پس لباس پوشیدم
توصیف:«هودی بنفش با نوشته آرمی و شلوار چرم مشکی»
هندزفریم هم گذاشتم تو گوشم و از اتاق خارج شدم... رفتم بیرون و آهنگ magic shop رو پلی کردم و صداشو تا آخر بردم:) داشتم قدم میزدم که یه چندتا پسر با اسکیت از کنارم رد شدن؛ یهو! یکی از پسرا یکی از هندزفری هامو در آورد و گفت:«آرمی، عاشقتم تا ابد♡♡»
خیلی عجیب بود!!به طرز دیوانه واری عجیب بود.. خیلی صداش شبیه جیمین بود:) انگار خود موچی کوچولوم بود!! از تعجب خشکم زده بود... دوباره شروع کردم به راه رفتن
رفتم به یه مغازه ی بستنی فروشی
یه بستنی شکلاتی سفارش دادم و روی یه میز کنار دوتا پسر نشستم... چقدر شبیه جین و نامجون بودن..... داشتن پچ پچ میکردن
وقتی سفارش من رسید جفتشون بلند شدن که برن و یه برگه روی میز گذاشتن!!
برش داشتم... روش نوشته بود:«به آرمی بودنت تا الان افتخار میکنیم... مرسی که کنارمون بودی! ♡»
وقتی اینو خوندم فهمیدم خودشون بودن... چه روز شگفت انگیزی بود امروز.. داشتم از یه مغازه ای رد میشدم که یهو دوتا پسر جلوم ظاهر شدن. با دیدن من چشاشون گرد شد... یهو بم گفتم:«همیشه کنارتیم... ممنونیم ازت... ما تا ابد مدیون شماییم♡» و از کنارم گذشتن
اونا هوپی و شوگولی بودن...
خداااای من چیشد یهووووو؟؟؟؟
داشتم از خیابون رد میشدم که صدای ماشینو نشنیدم و نزدیک بود بهم بخوره که یهو یه پسر منو از کمر گرفت و سمت خودش کشید..
جوری پرت شدیم که سرم به دیوار خورد و بعدشم سیاهی مطلق.........
یهو بیدار شدم دیدم تو بیمارستانم و سرم بهم وصله...
یه پسرم بالا سرم بود... دقت که کردم دیدم اون.... اون جونگ کوکه!!!!
البته تا وقتی که بی تی اس بود! الان سال 2038 هست و بی تی اس دیسبند شده...:)
من خودمم حال و احوال خوبی ندارم:) ولی خوب اونا همیشه تو قلبم هستن و باهام همراه هستن...
من هرروز به آهنگ هاشون گوش میدم چون اینطوری اونا برام زنده میشن::)
حوصلم سر رفته بود، نمیدونستم چه کاری انجام بدم! یهو یه فکری به سرم زد و گفتم حالا که حوصلم سر رفته چطوره برم بیرون؟!
پس لباس پوشیدم
توصیف:«هودی بنفش با نوشته آرمی و شلوار چرم مشکی»
هندزفریم هم گذاشتم تو گوشم و از اتاق خارج شدم... رفتم بیرون و آهنگ magic shop رو پلی کردم و صداشو تا آخر بردم:) داشتم قدم میزدم که یه چندتا پسر با اسکیت از کنارم رد شدن؛ یهو! یکی از پسرا یکی از هندزفری هامو در آورد و گفت:«آرمی، عاشقتم تا ابد♡♡»
خیلی عجیب بود!!به طرز دیوانه واری عجیب بود.. خیلی صداش شبیه جیمین بود:) انگار خود موچی کوچولوم بود!! از تعجب خشکم زده بود... دوباره شروع کردم به راه رفتن
رفتم به یه مغازه ی بستنی فروشی
یه بستنی شکلاتی سفارش دادم و روی یه میز کنار دوتا پسر نشستم... چقدر شبیه جین و نامجون بودن..... داشتن پچ پچ میکردن
وقتی سفارش من رسید جفتشون بلند شدن که برن و یه برگه روی میز گذاشتن!!
برش داشتم... روش نوشته بود:«به آرمی بودنت تا الان افتخار میکنیم... مرسی که کنارمون بودی! ♡»
وقتی اینو خوندم فهمیدم خودشون بودن... چه روز شگفت انگیزی بود امروز.. داشتم از یه مغازه ای رد میشدم که یهو دوتا پسر جلوم ظاهر شدن. با دیدن من چشاشون گرد شد... یهو بم گفتم:«همیشه کنارتیم... ممنونیم ازت... ما تا ابد مدیون شماییم♡» و از کنارم گذشتن
اونا هوپی و شوگولی بودن...
خداااای من چیشد یهووووو؟؟؟؟
داشتم از خیابون رد میشدم که صدای ماشینو نشنیدم و نزدیک بود بهم بخوره که یهو یه پسر منو از کمر گرفت و سمت خودش کشید..
جوری پرت شدیم که سرم به دیوار خورد و بعدشم سیاهی مطلق.........
یهو بیدار شدم دیدم تو بیمارستانم و سرم بهم وصله...
یه پسرم بالا سرم بود... دقت که کردم دیدم اون.... اون جونگ کوکه!!!!
۶.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.