پارت دو (رویای تاریک)
همان موقع کسی در زد
یک مرد قد بلند با مو های مشکی وچشمان قرمز وارد اتاق شد
گفت : به به چه عجب بلاخره بیدار شدی تعجب کردی اینجایی به دنیای من خوش اومدی دنیای فرشته و شیطان من یه شیطانم و تو یه فرشته ای و از این به بعد اینجا زندگی میکنی یادت نره که تو از الان به بعد متعلق به منی پس دست از پا خطا نکن .
به شدت عصبانی بودم ابرو سمت چپم را بالا بردم
گفتم: خوب گوش کن کسی که نمیشناسمت من مال تو نیستم اینجا دنیای من نیست پس توش نمیمونم و تو هم الان باید بگی چه اتفاقی برام افتاده و اگر نه به همین یه تیکه اینه ی شکسته میزنم کلتو از جا در میارم تا دفعه دیگه از این غلطا نکنی.
پوز خندی زد و گفت : دخترو چه به این غلطا اینجا شهر منه اگه واردش شی دیگه راه برگشتی نداری بهتره مثل یه آدم عادی به زندگیت ادامه بدی و بهتره بیای و با بقیه آشناشی .
تو دلم داشتم نفرینش میکردم اما لبخندی از ته دل زدم و گفتم : ببخشید از اینکه خودمو معرفی نکردم من سی هو هستم از آشنایت خوشحالم .
از رفتارم تعجب کرد گفت : چه راحت با قضیه کنار اومدی به هر حال من آیاتو هستم از اشنایی با هات خوشبختم بریم سر میز صبحانه و با بقیه آشنا شو راستی باید تو این دنیا حواست خیلی جمع باشه آخه تو یه فرشته ای .
گفتم: نگران نباش با هر کی برخورد کردم میکشمش .
گفت: اونقدر هم دیگه لازم نیست خشن باشی بریم صبحانه بخوریم ؟
گفتم: اره حتما .
و با هم تا میز صبحانه رفتیم .
پایان منتظر پارت های بعد باشید 💞🖤🍷
یک مرد قد بلند با مو های مشکی وچشمان قرمز وارد اتاق شد
گفت : به به چه عجب بلاخره بیدار شدی تعجب کردی اینجایی به دنیای من خوش اومدی دنیای فرشته و شیطان من یه شیطانم و تو یه فرشته ای و از این به بعد اینجا زندگی میکنی یادت نره که تو از الان به بعد متعلق به منی پس دست از پا خطا نکن .
به شدت عصبانی بودم ابرو سمت چپم را بالا بردم
گفتم: خوب گوش کن کسی که نمیشناسمت من مال تو نیستم اینجا دنیای من نیست پس توش نمیمونم و تو هم الان باید بگی چه اتفاقی برام افتاده و اگر نه به همین یه تیکه اینه ی شکسته میزنم کلتو از جا در میارم تا دفعه دیگه از این غلطا نکنی.
پوز خندی زد و گفت : دخترو چه به این غلطا اینجا شهر منه اگه واردش شی دیگه راه برگشتی نداری بهتره مثل یه آدم عادی به زندگیت ادامه بدی و بهتره بیای و با بقیه آشناشی .
تو دلم داشتم نفرینش میکردم اما لبخندی از ته دل زدم و گفتم : ببخشید از اینکه خودمو معرفی نکردم من سی هو هستم از آشنایت خوشحالم .
از رفتارم تعجب کرد گفت : چه راحت با قضیه کنار اومدی به هر حال من آیاتو هستم از اشنایی با هات خوشبختم بریم سر میز صبحانه و با بقیه آشنا شو راستی باید تو این دنیا حواست خیلی جمع باشه آخه تو یه فرشته ای .
گفتم: نگران نباش با هر کی برخورد کردم میکشمش .
گفت: اونقدر هم دیگه لازم نیست خشن باشی بریم صبحانه بخوریم ؟
گفتم: اره حتما .
و با هم تا میز صبحانه رفتیم .
پایان منتظر پارت های بعد باشید 💞🖤🍷
۵.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.