ᎮᎪᎡᎢ ۵ عشق دردناک
ᎮᎪᎡᎢ ۵ عشقدردناک
ویو ات
بعد از نیم ساعت از عمارت خارج شدم همه کارارو انجام دادم و دیگه کاری نبود توی ماشین نشسته بودم بادیگارداهم صندلی جلو بودن یاد اون مهمونی افتادم
ات:میخوام برم ی سری چیزا بخرم جلوی مغازه وایسا
راننده(بادیگارد):چشم خانم
حدودا ساعت هفت شب بود برگشتم عمارت
ویو تهیونگ
همراه کوک داشتیم از شرکت برمیگشتیم ک مدارک و اسناد خانواده جانگ توی پوشه بودن.....
تهیونگ:کوک
کوک:هوم
تهیونگ:اینارو خودت ببر بده ب اون...
کوک یرنگاهی ب دستم انداخت اینا مال اون دختری که بخاطرش ی نفر از همدستای سوهو از دست دادم؟؟
تهیونگ:اره ولی الان باید فراموشش کنی نمیتونیم امتیاز خانوادشو از دست بدیم اونم با این وضع شرکت و سازمان پس کار احمقانهای نکننننن(با داد)
کوک:باشههه
ویو کوک
تهیونگ رفت خونه خودش منم رفتم ب عمارت اون دختره ی نفس عمیق کشیدم و زنگ زدم ی خدمتکار درو باز کرد
(اسم خدمتکار بورا)
بورا:جناب کوک(کمی با تعجب)
کوک:با خانم این عمارت کار دارم
بورا: بله چشم لطفا دنبالم بیاید
(رسیدن ب اتاق ات)
کوک:تو میتونی بری
بورا:بله...
ویو بورا
رفتم تو آشپزخونه تا ظرفارو بشورم که اجوما اومد...
اجوما:خانم جوان کجاست ؟
بورا تو اتاقشون بودن که ارباب کوک باهاشون کار داشتن
منم بردمشون ب اتاق خانم جانگ
اجوما:ای دختره احمق چی کار کردی؟؟
(بورا با تعجب ب اجوما نگا میکرد ک اجوما با سرعت ب اتاق ات میرفت)
بورا:مک چیکار کردم؟ ایششش از وقتی این دختره اومده همش باید کار کنم خدایاااا
ویو ات
بعد از نیم ساعت از عمارت خارج شدم همه کارارو انجام دادم و دیگه کاری نبود توی ماشین نشسته بودم بادیگارداهم صندلی جلو بودن یاد اون مهمونی افتادم
ات:میخوام برم ی سری چیزا بخرم جلوی مغازه وایسا
راننده(بادیگارد):چشم خانم
حدودا ساعت هفت شب بود برگشتم عمارت
ویو تهیونگ
همراه کوک داشتیم از شرکت برمیگشتیم ک مدارک و اسناد خانواده جانگ توی پوشه بودن.....
تهیونگ:کوک
کوک:هوم
تهیونگ:اینارو خودت ببر بده ب اون...
کوک یرنگاهی ب دستم انداخت اینا مال اون دختری که بخاطرش ی نفر از همدستای سوهو از دست دادم؟؟
تهیونگ:اره ولی الان باید فراموشش کنی نمیتونیم امتیاز خانوادشو از دست بدیم اونم با این وضع شرکت و سازمان پس کار احمقانهای نکننننن(با داد)
کوک:باشههه
ویو کوک
تهیونگ رفت خونه خودش منم رفتم ب عمارت اون دختره ی نفس عمیق کشیدم و زنگ زدم ی خدمتکار درو باز کرد
(اسم خدمتکار بورا)
بورا:جناب کوک(کمی با تعجب)
کوک:با خانم این عمارت کار دارم
بورا: بله چشم لطفا دنبالم بیاید
(رسیدن ب اتاق ات)
کوک:تو میتونی بری
بورا:بله...
ویو بورا
رفتم تو آشپزخونه تا ظرفارو بشورم که اجوما اومد...
اجوما:خانم جوان کجاست ؟
بورا تو اتاقشون بودن که ارباب کوک باهاشون کار داشتن
منم بردمشون ب اتاق خانم جانگ
اجوما:ای دختره احمق چی کار کردی؟؟
(بورا با تعجب ب اجوما نگا میکرد ک اجوما با سرعت ب اتاق ات میرفت)
بورا:مک چیکار کردم؟ ایششش از وقتی این دختره اومده همش باید کار کنم خدایاااا
۵.۰k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.