تک پارتی جونگ کوک
تک پارتی جونگ کوک
I fell in love with you💕🌸
ا.ت«سلام من هوانگ ا.تم.......۱۸ سالمه و تو مدرسه *درس میخونم......مثل همیشه با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم.....رفتم سرویس بهداشتی و کارای خصوصیمو انجام دادم......رفتم بیرون......مامانم صبحانه درست کرده بود«صبح بخیر مامان
ا.م«صبح توهم بخیر...بشین صبحونه بخور که دیرت نشه
ا.ت«چشم.......نشستم صبحانمو خوردم.....از سر میز بلند شدم و رفتم اتاقم......لباس فرمم رو پوشیدم....موهامو باز گذاشتم.....چند تا سنجاق زدم بهشون.....یه آرایش خیلی کوچیکم کروم و کیفم رو برداشتم و رفتم.....به ایستگاه اتوبوس رسیدم و منتظر بودم سرویسم بیاد
کوک«کیفمو برداشتم و سوار ماشینم شدم.....به راننده گفتم خودم میرونم و خودش بره.....پشت فرمان ماشین بوگاتی مشکی رنگم نشستم و به سمت مدرسه راه افتادم.....توی راه نگاهم افتاد به یکی از دخترا.....همکلاسیم هوانگ ا.ت......اون خیلی زیباست.....یعنی باشد خواست بدم قبول میکنه؟.....با رسیدن به جلو در مدرسه از افکارم بیرون اومدم.....ماشینم رو پارک کردم......جلوی در جیمین و ته رو دیدم
جیمین«سلام
ته«سلام
کوک«بیاین بريم سر کلاس دیر میرسیم میدونید که استاد*****چه جور اخلاقی داره دیر بريم ۲نمره منفی
ته«اوهوم بیایم بريم
کوک«داشتیم باهم میرفتیم که یه کمی جلو تر ا.ت رو دیدم......میخوام اول بهش بگم که دوست بشیم و بعدش درخواست بدم«هوانگ ا.تتتتتتتت*صدای بلند
ا.ت«داشتم به سمت کلاس میرفتم که با صدای کوک برگشتم.......کوک و جیمین و ته پسرهای پولدار و معروف کره ان......«بله
کوک«از پسرا جدا شدم و رفتم سمتش«امممم میگم میای دوست باشیم؟
ا.ت«البته خوشحال میشم دوستای جدید داشته باشم
۱ماه بعد
ا.ت«توی این یه ماه متوجه علاقم نسبت به کوک شده بودم.....اگه بهش میگفتم ازم متنفر میشد......داشتم با خودم کلنجار میرفتم که گوشیم زنگ خورد
_دخترک اول با دیدن اسم کسی که بهش زنگ زده بود شکه شد......ولی به هر حال اون دوستش بود......دکمهسبز رنگ رو لمس کرد و تماس وصل شد.....
کوک«سلام
ا.ت«سلام
کوک«میگم وقتت خالیه بريم بیرون؟
ا.ت«اممممم بزار فکر کنم...آره خالیه
کوک«خب پس من ساعت ۷ میام دنبالت
ا.ت«باشه
کوک«خداحافظ
ا.ت«خداحافظ
کوک«امروز به ا.ت میگم.....چه قبولم کنه چه نکنه
چند ساعت بعد تو کافه
ا.ت«با کوک اومده بودیم کافه
کوک«چی میخوری؟
ا.ت«هیچی
کوک«نمیشه که...گارسون ۲تا*****
گارسون«چشم
ا.ت«من چیزی نمیخواستم
کوک«ولی من میخواستم
ا.ت«هوفففف
.........
...
کوک«ا.ت
ا.ت«بله
کوک«اممممم چه طور بگم.....من دوست دادم
ا.ت«منم همین طور
کوک«یعنی قبوله؟باهام قرار میزاری؟
ا.ت«البته
پایان
واینکه این فیک رو خودم ننوشتم خوندم از اش خوشم اومد گفتم بزارم شما هم بخونید .
I fell in love with you💕🌸
ا.ت«سلام من هوانگ ا.تم.......۱۸ سالمه و تو مدرسه *درس میخونم......مثل همیشه با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم.....رفتم سرویس بهداشتی و کارای خصوصیمو انجام دادم......رفتم بیرون......مامانم صبحانه درست کرده بود«صبح بخیر مامان
ا.م«صبح توهم بخیر...بشین صبحونه بخور که دیرت نشه
ا.ت«چشم.......نشستم صبحانمو خوردم.....از سر میز بلند شدم و رفتم اتاقم......لباس فرمم رو پوشیدم....موهامو باز گذاشتم.....چند تا سنجاق زدم بهشون.....یه آرایش خیلی کوچیکم کروم و کیفم رو برداشتم و رفتم.....به ایستگاه اتوبوس رسیدم و منتظر بودم سرویسم بیاد
کوک«کیفمو برداشتم و سوار ماشینم شدم.....به راننده گفتم خودم میرونم و خودش بره.....پشت فرمان ماشین بوگاتی مشکی رنگم نشستم و به سمت مدرسه راه افتادم.....توی راه نگاهم افتاد به یکی از دخترا.....همکلاسیم هوانگ ا.ت......اون خیلی زیباست.....یعنی باشد خواست بدم قبول میکنه؟.....با رسیدن به جلو در مدرسه از افکارم بیرون اومدم.....ماشینم رو پارک کردم......جلوی در جیمین و ته رو دیدم
جیمین«سلام
ته«سلام
کوک«بیاین بريم سر کلاس دیر میرسیم میدونید که استاد*****چه جور اخلاقی داره دیر بريم ۲نمره منفی
ته«اوهوم بیایم بريم
کوک«داشتیم باهم میرفتیم که یه کمی جلو تر ا.ت رو دیدم......میخوام اول بهش بگم که دوست بشیم و بعدش درخواست بدم«هوانگ ا.تتتتتتتت*صدای بلند
ا.ت«داشتم به سمت کلاس میرفتم که با صدای کوک برگشتم.......کوک و جیمین و ته پسرهای پولدار و معروف کره ان......«بله
کوک«از پسرا جدا شدم و رفتم سمتش«امممم میگم میای دوست باشیم؟
ا.ت«البته خوشحال میشم دوستای جدید داشته باشم
۱ماه بعد
ا.ت«توی این یه ماه متوجه علاقم نسبت به کوک شده بودم.....اگه بهش میگفتم ازم متنفر میشد......داشتم با خودم کلنجار میرفتم که گوشیم زنگ خورد
_دخترک اول با دیدن اسم کسی که بهش زنگ زده بود شکه شد......ولی به هر حال اون دوستش بود......دکمهسبز رنگ رو لمس کرد و تماس وصل شد.....
کوک«سلام
ا.ت«سلام
کوک«میگم وقتت خالیه بريم بیرون؟
ا.ت«اممممم بزار فکر کنم...آره خالیه
کوک«خب پس من ساعت ۷ میام دنبالت
ا.ت«باشه
کوک«خداحافظ
ا.ت«خداحافظ
کوک«امروز به ا.ت میگم.....چه قبولم کنه چه نکنه
چند ساعت بعد تو کافه
ا.ت«با کوک اومده بودیم کافه
کوک«چی میخوری؟
ا.ت«هیچی
کوک«نمیشه که...گارسون ۲تا*****
گارسون«چشم
ا.ت«من چیزی نمیخواستم
کوک«ولی من میخواستم
ا.ت«هوفففف
.........
...
کوک«ا.ت
ا.ت«بله
کوک«اممممم چه طور بگم.....من دوست دادم
ا.ت«منم همین طور
کوک«یعنی قبوله؟باهام قرار میزاری؟
ا.ت«البته
پایان
واینکه این فیک رو خودم ننوشتم خوندم از اش خوشم اومد گفتم بزارم شما هم بخونید .
۳.۸k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.