فیک ( می خوام برای تو بمیرم ) پارت ۴۶
فیک ( میخوام برای تو بمیرم ) پارت ۴۶
ویو جونگ کوک
همون طور که توی بغلم بود با خیس شدن لباسم فهمیدم داره گریه میکنه
واقعا سخت بود حق داشت که اینطوری ناراحت بشه
اون آدم برای ات درست پدری نکرده بود .....
و ات هم خیلی خوب قوی مونده بود
- جونکوکااا حالا قرار کجا بریم
+بزار بریم سوار ماشین بشیم فعلا
- چرا خب تا اینجا اومدی ماشین که همون جلو بود
+ خواستم اول آروم شی, نمیخواستم کسی اشکاتو ببین
- اوووو واقعا؟؟؟ تو خیلی خوبی اااااا
+ تازه فهیدی
- حالا پرو نشو ..... میریم همونجا.....اگه رفته باشن
+ نه میریم یه عمارت دیگه
- مگه تو چند تا عمارت داری بعد خودت تو یه اتاق زندگی میکردی تو هتل
+ یه چیزی بگم
-هوم
+ من نه خدمتکار داشتم نه اونجا زندگی میکردم فقط برای اینکه کنارت باشم در لحظه چرت و پرت میبافتم ( خنده )
- چیییییی
+ چی حالا بد که نشد خانوم عاشق هم شد , تازه داشت خودشو بخواطر ما به فنا هم میداد
- جونکوکا , ییاااا , عمت را مسخره کن
+ گیر دادی به عمه بدبخت مناااا امروز
- حقته
.
.
چند دقیقه ساکت بود که باز شروع کرد
- جونکوکا
+ باز چیه
- ازت ممنونم ( لبخند )
+ چرااا
- چون منو از اون فضای ترسناک و حال بهم زن نجات دادی
+ گفتم که جونکوک هیچوقت تنهات نمیزاره
دماغم را گرفت کشید و گفت
- آره که میدونم , این جونکوک خودمههه
+ یااا دماغم درد گرفت
- بله این تلافی اون وقتی که شما دماغ منو کشیدی
+ هر کاری که من میکنم را که نباید تکرار کنی بچه
.
.
ویو ات
رفتیم سمت ماشین و منو گذاشت زمین تا سوار شم ( تروخدا همون بالا میموندی ظاهراً هوا بهتره )
راه افتادیم سمت خونه جدید و من واقعاااا حالم خوب بود قلبم حس تازگی میکرد ......
.
.
۲۰ لایک
۳۰ کامنت
( دیگه خدایی یک یا دو پارت دیگه تموم میشه 😂💔اینکه دوست دارید فیک بعد چجوری باشه تو کامنت ها بگید , یه چیز خفن تر شروع میکنیم )
ویو جونگ کوک
همون طور که توی بغلم بود با خیس شدن لباسم فهمیدم داره گریه میکنه
واقعا سخت بود حق داشت که اینطوری ناراحت بشه
اون آدم برای ات درست پدری نکرده بود .....
و ات هم خیلی خوب قوی مونده بود
- جونکوکااا حالا قرار کجا بریم
+بزار بریم سوار ماشین بشیم فعلا
- چرا خب تا اینجا اومدی ماشین که همون جلو بود
+ خواستم اول آروم شی, نمیخواستم کسی اشکاتو ببین
- اوووو واقعا؟؟؟ تو خیلی خوبی اااااا
+ تازه فهیدی
- حالا پرو نشو ..... میریم همونجا.....اگه رفته باشن
+ نه میریم یه عمارت دیگه
- مگه تو چند تا عمارت داری بعد خودت تو یه اتاق زندگی میکردی تو هتل
+ یه چیزی بگم
-هوم
+ من نه خدمتکار داشتم نه اونجا زندگی میکردم فقط برای اینکه کنارت باشم در لحظه چرت و پرت میبافتم ( خنده )
- چیییییی
+ چی حالا بد که نشد خانوم عاشق هم شد , تازه داشت خودشو بخواطر ما به فنا هم میداد
- جونکوکا , ییاااا , عمت را مسخره کن
+ گیر دادی به عمه بدبخت مناااا امروز
- حقته
.
.
چند دقیقه ساکت بود که باز شروع کرد
- جونکوکا
+ باز چیه
- ازت ممنونم ( لبخند )
+ چرااا
- چون منو از اون فضای ترسناک و حال بهم زن نجات دادی
+ گفتم که جونکوک هیچوقت تنهات نمیزاره
دماغم را گرفت کشید و گفت
- آره که میدونم , این جونکوک خودمههه
+ یااا دماغم درد گرفت
- بله این تلافی اون وقتی که شما دماغ منو کشیدی
+ هر کاری که من میکنم را که نباید تکرار کنی بچه
.
.
ویو ات
رفتیم سمت ماشین و منو گذاشت زمین تا سوار شم ( تروخدا همون بالا میموندی ظاهراً هوا بهتره )
راه افتادیم سمت خونه جدید و من واقعاااا حالم خوب بود قلبم حس تازگی میکرد ......
.
.
۲۰ لایک
۳۰ کامنت
( دیگه خدایی یک یا دو پارت دیگه تموم میشه 😂💔اینکه دوست دارید فیک بعد چجوری باشه تو کامنت ها بگید , یه چیز خفن تر شروع میکنیم )
۹.۲k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.