تنها دلیل خوشحالی من
تنها دلیل خوشحالی من
مکان :خانه چویا:
چویا:بدو بدو باید سریع باشم
لباساشو پوشیدو سریع رفت به
طرف مافیا چویا انقدر سریع رفت داخل که باکله خورد زمین و همهی پرونده ها ریخت زمین
موری سان:آخ چویا مراقب باش
دازای*:وای امگای کوچولوی من
دازای:هارهارهارهارهار مراقب باش، آخ سوتی دادم(باخجالت)
چویا:چی گفتی دازای
موری:نمنه
چویا:چی گفتی ، توگفتی مراقب باشه
چویا بلند شد وپرونده هارو جمع کرد (مافیا با آژانس آتش بست کرده بود)
دازای باخجالت باتمام توجه به چویا نگاه میکردن چویا اومد ونشست وپرونده هارو باز کرد
(فلش به جلو ۱ ساعت بعد)
چویا:آه بالاخره تموم شد چویابه سرش ضربه دیده بود و سرش
گیج میرفت یهو چویا غش کرد
دازای باتمام سرعت چویا رو گرفت و چویا رو گرفت سریع
چویا رو برد دکتر
_______^حالا من مرض همه ی نویسنده هارو میفهمم 😎😎
مکان :خانه چویا:
چویا:بدو بدو باید سریع باشم
لباساشو پوشیدو سریع رفت به
طرف مافیا چویا انقدر سریع رفت داخل که باکله خورد زمین و همهی پرونده ها ریخت زمین
موری سان:آخ چویا مراقب باش
دازای*:وای امگای کوچولوی من
دازای:هارهارهارهارهار مراقب باش، آخ سوتی دادم(باخجالت)
چویا:چی گفتی دازای
موری:نمنه
چویا:چی گفتی ، توگفتی مراقب باشه
چویا بلند شد وپرونده هارو جمع کرد (مافیا با آژانس آتش بست کرده بود)
دازای باخجالت باتمام توجه به چویا نگاه میکردن چویا اومد ونشست وپرونده هارو باز کرد
(فلش به جلو ۱ ساعت بعد)
چویا:آه بالاخره تموم شد چویابه سرش ضربه دیده بود و سرش
گیج میرفت یهو چویا غش کرد
دازای باتمام سرعت چویا رو گرفت و چویا رو گرفت سریع
چویا رو برد دکتر
_______^حالا من مرض همه ی نویسنده هارو میفهمم 😎😎
۵۵۳
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.