چند پارتی
🌿🕊️💓☁️وقتی باهاش دعوات میشه 🌿🕊️💓☁️
__________________________________________________
یونا:منتظر ته بودم تا بیاد خونه حدود ی ربع داشتم با گوشیم ور میرفتم اما خبری از تهیونگ نبود
پوفی از سر کلافگی کشیدم و همون موقع صدای کلید آمد فهمیدم ته آمده با لبخند رفتم سراغش اما با ابر و های گره خورد تو هم و صورتی سرد مواجه شدم خورد تو ذوقم و لبخندم محو شد
سلامی دادم ولی جوابی نشنیدم
یونا:بیا شام غذای مورد علاقه ات رو پختم
تهیونگ:سرم درد میکنه میخوام برم بخوابم (الکی میگه 🚬)
حرفی نزدم و سکوت کردم ته داشت میرفت سمت اتاق مشترکمون که من حالم بد شد و سریع رفتم سمت دستشویی تهیونگ هم پشت سرم آمد چهره اش نگران بود
هر چی خورده بودم و نخورده بودم رو بالا آوردم (نخورده بودم واااات چی نوشتم😂💅🏻)
اصلا حس راه رفتن نداشتم ته بغلم کرد و بردم سمت اتاق مشترکمون و رو تخت گذاشتم
تهیونگ:یونا عزیزم چرا اینطوری شدی ؟(نگرانی)
یونا:نمیدونم.....چی شد یهو مهربون شدی آقای اخمالو(بله بله چص بازی های یونا خانوم شروع شد💅🏻🌚)
تهیونگ:ببخشید .....خب راستش..(در حال عوض کردن لباس)
تقققققق(مثلا صدای ی جسم سنگین که میوفته روی زمین😐👀)
💗[.......ویو ته.........]🧸
سرم رو به سمت صدا بردم و یونا رو پخش زمین دیدم خیلی ترسیدم و به سمتش هجوم آوردم و تو بغلم فشوردمش
تهیونگ:یونا....یونای من چشماتو باز کن غلط کردم...دلیل زندگیم چشماتو باز کن...هق....هق....هق(حسودی چیه🤧💅🏻)
با عجله کتم رو برداشتم و یونا رو براید استایلی بغل کردم و گذاشتمش توی ماشین و به سمت بیمارستان هیونگ رفتم
وقتی رسیدیم یونا رو بغل کردم و بردمش توی بیمارستان
تهیونگ: لطفاً کمکم کنید(با داد)
پرستار: آقا بفرماید
تهیونگ:زنم حالش بد شد و بعدش بیهوش شد لطفاً ی کاری کنید دکتر کیم رو صدا کنید لطفاً (گریه)
🌚.......ویو نامجون.......🍃
داشتم میرفتم سمت اتاقم که یهو صدای آشنای رو شنیدم برگشتم سمت صدا و تهیونگ رو دیدم که داشت با گریه کمک میخواست بدو رفتم سمتش
نامجون&.....تهیونگ_......یونا+.......پرستار ✓
&داداش
🍓.......ویو تهیونگ.......🍄
با صدای نامجون پریدم بغلش نامجون من و از خودش جدا کرد و با صورتی نگران و تعجب زده ازم پرسید
&داداش چی شده.....یونا چرا بیهوشه ؟؟
_داداش یونا حالش بد شود بعد هم بیهوش شد ی کاری کن
&باش..باش...آروم باش
تهیونگ رو نشوندم رو صندلی و یونا رو رفتم معاینه کنم
✓اقای کیم
تهیونگ سرش رو آورد بالا و با دیدن پرستار بلند شد
_ب....بله(با صدای گرفته)
✓اقای کیم از همسرتون آزمایش گرفتیم و نیم ساعت دیگه جوابش میاد
_باشه فقط نامجون کجاست؟؟
✓اقای کیم(نامجون) رفتن بخش اورژانس
_اهان خیلی ممنون
🏃🏻♀️......نیم ساعت بعد.......🧸
.....[ویو نامجون]........
با ی دستم برگه آزمایش رو گرفته بودم و با ی دست دیگه ام خودکارم با چیزی که توی آزمایش یونا بود خشکم زد......
..........ادامه دارد............
__________________________________________________
💓🕊️🌿☁️
خب خب کیوتام اینم از پارت جدید امیدوارم خوشتون اومده باشه 💗💅🏻
به نظرتون چی توی آزمایش نوشته شده بود ؟؟؟
لایک،فالو و کامنت یادت نره کیوتم🍓🧸
__________________________________________________
یونا:منتظر ته بودم تا بیاد خونه حدود ی ربع داشتم با گوشیم ور میرفتم اما خبری از تهیونگ نبود
پوفی از سر کلافگی کشیدم و همون موقع صدای کلید آمد فهمیدم ته آمده با لبخند رفتم سراغش اما با ابر و های گره خورد تو هم و صورتی سرد مواجه شدم خورد تو ذوقم و لبخندم محو شد
سلامی دادم ولی جوابی نشنیدم
یونا:بیا شام غذای مورد علاقه ات رو پختم
تهیونگ:سرم درد میکنه میخوام برم بخوابم (الکی میگه 🚬)
حرفی نزدم و سکوت کردم ته داشت میرفت سمت اتاق مشترکمون که من حالم بد شد و سریع رفتم سمت دستشویی تهیونگ هم پشت سرم آمد چهره اش نگران بود
هر چی خورده بودم و نخورده بودم رو بالا آوردم (نخورده بودم واااات چی نوشتم😂💅🏻)
اصلا حس راه رفتن نداشتم ته بغلم کرد و بردم سمت اتاق مشترکمون و رو تخت گذاشتم
تهیونگ:یونا عزیزم چرا اینطوری شدی ؟(نگرانی)
یونا:نمیدونم.....چی شد یهو مهربون شدی آقای اخمالو(بله بله چص بازی های یونا خانوم شروع شد💅🏻🌚)
تهیونگ:ببخشید .....خب راستش..(در حال عوض کردن لباس)
تقققققق(مثلا صدای ی جسم سنگین که میوفته روی زمین😐👀)
💗[.......ویو ته.........]🧸
سرم رو به سمت صدا بردم و یونا رو پخش زمین دیدم خیلی ترسیدم و به سمتش هجوم آوردم و تو بغلم فشوردمش
تهیونگ:یونا....یونای من چشماتو باز کن غلط کردم...دلیل زندگیم چشماتو باز کن...هق....هق....هق(حسودی چیه🤧💅🏻)
با عجله کتم رو برداشتم و یونا رو براید استایلی بغل کردم و گذاشتمش توی ماشین و به سمت بیمارستان هیونگ رفتم
وقتی رسیدیم یونا رو بغل کردم و بردمش توی بیمارستان
تهیونگ: لطفاً کمکم کنید(با داد)
پرستار: آقا بفرماید
تهیونگ:زنم حالش بد شد و بعدش بیهوش شد لطفاً ی کاری کنید دکتر کیم رو صدا کنید لطفاً (گریه)
🌚.......ویو نامجون.......🍃
داشتم میرفتم سمت اتاقم که یهو صدای آشنای رو شنیدم برگشتم سمت صدا و تهیونگ رو دیدم که داشت با گریه کمک میخواست بدو رفتم سمتش
نامجون&.....تهیونگ_......یونا+.......پرستار ✓
&داداش
🍓.......ویو تهیونگ.......🍄
با صدای نامجون پریدم بغلش نامجون من و از خودش جدا کرد و با صورتی نگران و تعجب زده ازم پرسید
&داداش چی شده.....یونا چرا بیهوشه ؟؟
_داداش یونا حالش بد شود بعد هم بیهوش شد ی کاری کن
&باش..باش...آروم باش
تهیونگ رو نشوندم رو صندلی و یونا رو رفتم معاینه کنم
✓اقای کیم
تهیونگ سرش رو آورد بالا و با دیدن پرستار بلند شد
_ب....بله(با صدای گرفته)
✓اقای کیم از همسرتون آزمایش گرفتیم و نیم ساعت دیگه جوابش میاد
_باشه فقط نامجون کجاست؟؟
✓اقای کیم(نامجون) رفتن بخش اورژانس
_اهان خیلی ممنون
🏃🏻♀️......نیم ساعت بعد.......🧸
.....[ویو نامجون]........
با ی دستم برگه آزمایش رو گرفته بودم و با ی دست دیگه ام خودکارم با چیزی که توی آزمایش یونا بود خشکم زد......
..........ادامه دارد............
__________________________________________________
💓🕊️🌿☁️
خب خب کیوتام اینم از پارت جدید امیدوارم خوشتون اومده باشه 💗💅🏻
به نظرتون چی توی آزمایش نوشته شده بود ؟؟؟
لایک،فالو و کامنت یادت نره کیوتم🍓🧸
۲۰.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.