𝐏𝐚𝐫𝐭¹²
.
مینجو: تقریبا نزدیک وقت ناهارم بود که یکی از آجوما ها که همیشه ناهار و شامم رو برام میآورد دست خالی اومد اتاقم.
آجوما : ظهرتون بخیر خانم، ی خبر خوب براتون دارم.
شما از امروز به بعد میتونید از اتاق بیرون بیاید .
مین جو : ایییش😒 . ی جوری گفتی خبر خوب فکر کردم کلا قراره از این عمارت کوفتی خلاص شم .
آجوما : متاسفانه یا خوشبختانه نمیدونم ولی شما حالا حالا ها توی این عمارت هستید ، بفرمایید که عمارت رو نشونتون بدم .
چند مین بعد:
مین جو:
بعد از اینکه آجوما کل عمارت رو نشونم داد ی سری نکات و قوانین هم بهم گفت که اگه رعایت نکنم برام بد تموم میشه. مثل رفتن و نرفتن به بعضی جاها و اتاق های این عمارت و ازین جور قانونا .
ولی حالا که از اون اتاق لعنتی نجات پیدا کردم نمیشه که همش زانوی غم بغل بگیرم ببینم کِی قراره نجات پیدا کنم .باید خودمو سرگرم کنم .
ی گشتی توی حیاط بزرگ عمارت زدم که چشمم به استخر افتاد .
منم که عاشق شناو...
ولی نمیشه که با لباس عادی شنا کنم . یادمه تو کمد اتاقم ی ست کراپ و شلوارک بود ، مایو که ندارم .
چاره چیه، برم همونو بپوشم .(عکسلباسدراسلاید۲)
خلاصه بعد از اینکه آماده شدم برای شنا شیرجه زدم تو آب .واقعا شنا کردن بهم حس خوبی داد . باعث شد تمام غم هام از ذهنم برن بیرون .
بعد از مدتی شنا کردن از استخر اومدم بیرون .
یکی از آجوما ها با ی حوله توی دستش به طرفم اومد
حوله رو بهم داد و تا اتاقم همراهیم کرد .
آجوما: بهتره بود قبل از اینکه شنا کنید بهم خبر میدادید که کار های مربوطه رو براتون انجام میدادم
مین جو: الان این حرفت ی هشدار بود که چرا بهت نگفتم میخوام چیکار کنم یا از سر دلسوزی و به منظور کمک کردن بود؟
آجوما : به هردو منظور ، ارباب دلشون نمیخواد کسی حین شنا کردن شمارو ببینه . خصوصا با اون لباسا .
مین جو : اولن مگه لباسم چش بود؟!نمیشد که با لباس عادی شنا کنم ! دوماً مگه غیر از اون چهارتا نگهبان کسی دیگه ام بود ؟! سوماً چرا باید حرف کسی که تاحالا ندیدمش رو گوش بدم . اصن اون کیه که به من میگه چیکار کنم چیکار نکنم. یک ماهِ تموم دارم این همه بدبختی و عذاب رو تو خودم میریزم ، این همه سختی کشیدم حالا یکم خواستم روحیه ام رو عوض کنم کارم شد خار تو چشم تو و اون ارباب سنگ دلت؟!!!. چرا یکی نیست بهم بگه من به چه گناهی تو این عمارت باید جوونیم رو تباه کنم ؟ خسته ام ، خسته ام از این همه فکر و خیال ، خسته ام از این اوضاع کوفتی!
آجوما : آروم باشید لطفا . هیچکس جز خود ارباب چیزی درمورد اینکه به چه دلیل اینجا هستید نمیدونه.
پس بهتره اینقد خودتون رو ناراحت نکنید . رعایت کردن قوانین اینقدر براتون سخته؟....
#رمان#عاشقانه#رازآلود
[شرطپارتبعدی:۴۰لایک💖]
مینجو: تقریبا نزدیک وقت ناهارم بود که یکی از آجوما ها که همیشه ناهار و شامم رو برام میآورد دست خالی اومد اتاقم.
آجوما : ظهرتون بخیر خانم، ی خبر خوب براتون دارم.
شما از امروز به بعد میتونید از اتاق بیرون بیاید .
مین جو : ایییش😒 . ی جوری گفتی خبر خوب فکر کردم کلا قراره از این عمارت کوفتی خلاص شم .
آجوما : متاسفانه یا خوشبختانه نمیدونم ولی شما حالا حالا ها توی این عمارت هستید ، بفرمایید که عمارت رو نشونتون بدم .
چند مین بعد:
مین جو:
بعد از اینکه آجوما کل عمارت رو نشونم داد ی سری نکات و قوانین هم بهم گفت که اگه رعایت نکنم برام بد تموم میشه. مثل رفتن و نرفتن به بعضی جاها و اتاق های این عمارت و ازین جور قانونا .
ولی حالا که از اون اتاق لعنتی نجات پیدا کردم نمیشه که همش زانوی غم بغل بگیرم ببینم کِی قراره نجات پیدا کنم .باید خودمو سرگرم کنم .
ی گشتی توی حیاط بزرگ عمارت زدم که چشمم به استخر افتاد .
منم که عاشق شناو...
ولی نمیشه که با لباس عادی شنا کنم . یادمه تو کمد اتاقم ی ست کراپ و شلوارک بود ، مایو که ندارم .
چاره چیه، برم همونو بپوشم .(عکسلباسدراسلاید۲)
خلاصه بعد از اینکه آماده شدم برای شنا شیرجه زدم تو آب .واقعا شنا کردن بهم حس خوبی داد . باعث شد تمام غم هام از ذهنم برن بیرون .
بعد از مدتی شنا کردن از استخر اومدم بیرون .
یکی از آجوما ها با ی حوله توی دستش به طرفم اومد
حوله رو بهم داد و تا اتاقم همراهیم کرد .
آجوما: بهتره بود قبل از اینکه شنا کنید بهم خبر میدادید که کار های مربوطه رو براتون انجام میدادم
مین جو: الان این حرفت ی هشدار بود که چرا بهت نگفتم میخوام چیکار کنم یا از سر دلسوزی و به منظور کمک کردن بود؟
آجوما : به هردو منظور ، ارباب دلشون نمیخواد کسی حین شنا کردن شمارو ببینه . خصوصا با اون لباسا .
مین جو : اولن مگه لباسم چش بود؟!نمیشد که با لباس عادی شنا کنم ! دوماً مگه غیر از اون چهارتا نگهبان کسی دیگه ام بود ؟! سوماً چرا باید حرف کسی که تاحالا ندیدمش رو گوش بدم . اصن اون کیه که به من میگه چیکار کنم چیکار نکنم. یک ماهِ تموم دارم این همه بدبختی و عذاب رو تو خودم میریزم ، این همه سختی کشیدم حالا یکم خواستم روحیه ام رو عوض کنم کارم شد خار تو چشم تو و اون ارباب سنگ دلت؟!!!. چرا یکی نیست بهم بگه من به چه گناهی تو این عمارت باید جوونیم رو تباه کنم ؟ خسته ام ، خسته ام از این همه فکر و خیال ، خسته ام از این اوضاع کوفتی!
آجوما : آروم باشید لطفا . هیچکس جز خود ارباب چیزی درمورد اینکه به چه دلیل اینجا هستید نمیدونه.
پس بهتره اینقد خودتون رو ناراحت نکنید . رعایت کردن قوانین اینقدر براتون سخته؟....
#رمان#عاشقانه#رازآلود
[شرطپارتبعدی:۴۰لایک💖]
۱۸.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.