وانشات تهیونگ
خیلی جمع و کوچیک خودشو رو مچاله میکنن.....ک زلزله خیلی شدت میگیره و باعث میشه کمد ها زمین بخورن ..... با هر بار خوردن یه چیزی به زمین سوهیون جیغی میکشه و گریه اش از قبل بیشتر شدت میگیره.....محکم بغلش کرده و لحظه ای ولش نمیکنه....صدای آژیر هم متوقف نمیشه....همینطور در حال زدنه ) ( گچ دیوارا کنده میشن و روی زمین میخورن....روی دیوار ها ترک بزرگی ایجاد میشه ..... لامپا میشکنن و مدرسه خاموش و تاریک میشه..... گرد و خاک بلند شده .... صدای شکسته شدن و خورد شدن وسایل های شیشه ای از هر چیزی بیشتره ) ( ... تهیونگ هم چشماش خیسه و سوهیون رو محکم تو بغلش گرفته......هیچکدوم نمیتونن حرفی بزنن ..... از نظرشون شاید....آخر زندگیشون بود!.....تهیونگ ک دیگه نمیتونه شکسته شدن و خورد شدن ها رو ببینه چشماشو میبنده و سفت تر سوهیون رو تو بغلش فشار میده ) .... ( ۱۰ دقیقه چشماشون بسته و زلزله ادامه داشت..... ولی بعد متوقف شد .... تهیونگ ک متوجه شد چشماشو باز کرد و به اطراف نگاه کرد تا توی همون تاریکی چیزی رو ببینه .... ستون های سفید سالن بعضی ها کَج و بعضی ترک خورده بودن .... همه چی روی زمین افتاده بود و شکسته بود!......تابلو های روی دیوار افتاده بودن روی زمین....به سوهیون نگاه کرد..... الان فقط صدای گریه ی اون بود ک سکوت رو میشکست!.....موهاشو بوسید و در حین بوسش چشماش رو بست اجازه داد آخرین قطره ی اشکش روی گونش غلط بخوره و بچکه......توی موهای نرم و مخملی سوهیون زمزمه کرد ) - آروم باش...تموم شد! + ( با گریه و لکنت ) م.من ....میترسم!.....من.میترسم تهیونگ! ... هق هق .... تهیونگ! ( دست مشت شده ی سوهیون رو گرفت بوسید .... چطوری سوهیون رو آروم میکرد .... خودشم بس نا آرام بود!..... خیلی تا شده توی بغل تهیونگ بود و اصلا جم نمیخورد ...... نمدونست ک آخرشه یا ن ..... چون همین زلزله باعث شده بود ک یک چهارم ساختمون خراب بشه!......کی میخواست اونا رو اونجا پیدا کنه؟ .... اگه زلزله با همین شدت یه بار دیگه میومد....احتمالا زیاد کل مدرسه رو سرشون خراب میشد!! ) ( بوسه ای روی پیشونی سوهیون زد و آخرین حرفاش رو ک از نظر خودش آخرین حرفای زندگیش بود رو به زبون آورد ) - میدونم....میدونم موقعیت اصلا خوبی نیست!.....ولی....شاید دیگه هیچ وقت نتونم این حرف رو بهت بزنم سوهیون......دوست داشتم یه قرار خیلی قشنگ بزارم ولی خوب....نشد.... ( سوهیون با این حرفا چشماش رو باز میکنه و سرش رو میاره بالا......تو چشمهای قرمز و خیس همدیگه نگاه میکنن )
۵۹.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۰