تک پارتی کوک

رفتم جلوی اینه و برای اخرین بار خودمو چک کردم.
راه افتادم به سمت کافه ای که قرار داشتم با کوک.
عشق زندگیم.وقتی رفتم همه جا تاریک بود و این منو نگران میکرد کوک با تیپ مشکی و با کلاهو و ماسک نشسته بود.
هر دیقه بیشتر میترسیدم با لکنت گفتم:ک..کوک
که سرشو اورد بالا
کوک:ات اومدی بیا باید باهم حرف بزنیم
ات:چی شده اینجا چه خبره
کوک:بیا میفهمی
رفتم و نشستم رو صندلی.
کوک:ات...راستش من دیگه....
ات:چی شده کوک
کوک:..نمیدونم چجوری بهت بگم.....
ات:داری نگرانم میکنی
کوک:من دیگه دوست ندارم.
ات:چچ...چی اشکی روی گونم ریخت که با دست پاکش کردم
کوک:عاشقت شدم و الان قلبمو بهت باختم.
حاضری بشی ملکه قلب جعون؟
شکه شده بودم و قبول کردم که اومد سمتم و بغلم کرد و اون بهترین اتفاق زندگیم بود.