هانی بال² پارت دهم
دفتر کار دکتر*
دکتر : خانمتون افسردگی و مشکل قلبی دارع
+ چند وقته؟
دکتر : با مشخصاتی که خوندم از سیزده سالگی ولی انگار در سن پانزده سالگی خودشون تنها با این مشکل جنگیدن بدون هیچ اطلاع والدی و کسی
+ و وضعیت فعلیشون؟
دکتر : سم مار خوشبختانه زودتر پاک شده چون از ناحیه پا و دست خون ریزی داشتن بر زخمشون برخورد به تنه های درخت و اینکه برای بیماری قلبیشون فقط استرس نباید داشته باشن تیر کشیدن قلب و تپش بالا و درد یهویی همه نشانه های غم و استرسه .حتی هیجان هم مضر نیست فقط چیز های سمی مثل اینا مضرن
+ درسته. ممنون بابت اطلاعاتتون
از سرجام بلند شدم و دستی کلافه رو موهام کشیدم وقتی از اتاق خارج شدم یه مشت خوابوندم تو صورت خودم
بادیگارد: اقای کیم نکنید
+ خفه شو تا مغزتو با سوراخ تزیین نکردم از جلو چشام دور شو
بادیگار از ترس اب دهنشو قورت تاد میشد از بالا پایین شدن سیبک گلوش اینو فهمید ، سریع تعظیم کرد و رفت .. مگه مهم بود؟
لعنت بهم .. چرا نتونستم مراقب فرشتم باشم تنها کسی که برای دومین بار بهش اعتماد کردم و قلبم بدتر از قلب لرزید و لمسش کرد
از سرجام بلند شدم و خون کنار لبمو پاک کردم
رفتم سمت اتاق ا.ت که دیدم تو خواب نازیه
برگشتم سمت بادیگارد و بهش سپردم نزاره کسی بره
وارد اتاق میشم و میشینم روی کاناپه کنار تخت ا.ت
و زیر لب میگم
+نمیدونستم انقد مستقلی که درداتو تحمل میکنی
-ف..فهمیدی؟
+ اره فهمیدم . چرا اینو هیچکس نمیدونست
- شاید چون اینطوری.. میفهمیدم چقد مهمم یا نیستم شاید نموخاستم ..کسیو ناراحت کنن و بهم ترحم شه
رفتم سمت ا.ت و چونشو گرفتم و اروم بالا
لبامو روی لباش گذاشتم و لب پایینیشو اروم مک زدم
خوشحال شدم که همراهیم کرد
- ب..بسه نفسم..ت..تموم شد
+ خوشمزه و اینم بدون که من ترحم حالیم نمیشه خودتم اینو میدونی که؟
- اوهوم..
با صدای شنیدن بحث دعوا از بیرون اخم پررنگی کردم و برگشتم سمت در که یهو ..
شرط ۵۰ لایک
۷۰ تا کامنت
دکتر : خانمتون افسردگی و مشکل قلبی دارع
+ چند وقته؟
دکتر : با مشخصاتی که خوندم از سیزده سالگی ولی انگار در سن پانزده سالگی خودشون تنها با این مشکل جنگیدن بدون هیچ اطلاع والدی و کسی
+ و وضعیت فعلیشون؟
دکتر : سم مار خوشبختانه زودتر پاک شده چون از ناحیه پا و دست خون ریزی داشتن بر زخمشون برخورد به تنه های درخت و اینکه برای بیماری قلبیشون فقط استرس نباید داشته باشن تیر کشیدن قلب و تپش بالا و درد یهویی همه نشانه های غم و استرسه .حتی هیجان هم مضر نیست فقط چیز های سمی مثل اینا مضرن
+ درسته. ممنون بابت اطلاعاتتون
از سرجام بلند شدم و دستی کلافه رو موهام کشیدم وقتی از اتاق خارج شدم یه مشت خوابوندم تو صورت خودم
بادیگارد: اقای کیم نکنید
+ خفه شو تا مغزتو با سوراخ تزیین نکردم از جلو چشام دور شو
بادیگار از ترس اب دهنشو قورت تاد میشد از بالا پایین شدن سیبک گلوش اینو فهمید ، سریع تعظیم کرد و رفت .. مگه مهم بود؟
لعنت بهم .. چرا نتونستم مراقب فرشتم باشم تنها کسی که برای دومین بار بهش اعتماد کردم و قلبم بدتر از قلب لرزید و لمسش کرد
از سرجام بلند شدم و خون کنار لبمو پاک کردم
رفتم سمت اتاق ا.ت که دیدم تو خواب نازیه
برگشتم سمت بادیگارد و بهش سپردم نزاره کسی بره
وارد اتاق میشم و میشینم روی کاناپه کنار تخت ا.ت
و زیر لب میگم
+نمیدونستم انقد مستقلی که درداتو تحمل میکنی
-ف..فهمیدی؟
+ اره فهمیدم . چرا اینو هیچکس نمیدونست
- شاید چون اینطوری.. میفهمیدم چقد مهمم یا نیستم شاید نموخاستم ..کسیو ناراحت کنن و بهم ترحم شه
رفتم سمت ا.ت و چونشو گرفتم و اروم بالا
لبامو روی لباش گذاشتم و لب پایینیشو اروم مک زدم
خوشحال شدم که همراهیم کرد
- ب..بسه نفسم..ت..تموم شد
+ خوشمزه و اینم بدون که من ترحم حالیم نمیشه خودتم اینو میدونی که؟
- اوهوم..
با صدای شنیدن بحث دعوا از بیرون اخم پررنگی کردم و برگشتم سمت در که یهو ..
شرط ۵۰ لایک
۷۰ تا کامنت
۱۲.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.