جرقه ی آتش part 18
مانیلا : تهیونگ دنبال کردم رفت پیش پیشگو از شانس بدم با پیشگو به زبون باستانی حرف میزد اعصابم خورد شد رفتم جلو گفتم میشه به من بگید چه خبره
پیشگو بهم با نا امیدی نگاه کرد به تهیونگم نگاه کرد جوری که انگار اجازه حرف زدن بگیره بعدم دوباره منو نگاه کرد
گفت : بعد از اینکه بچه ها دنیا اومدن و من شمارو دیدم متوجه شدم این ضعیف شدن تون فقط برای بچها نبوده
هم طبق روایا و هم طبق حال شما بخواطر اینکه بچه های یه اهریمن دنیا آوردید ضعیف شدید هرچی هم باشه شما از نظر فیزیکی انسانید و ...
مانیلا : و چی؟؟
از سکوت شون فهمیدم آخرای عمرمه این چه وضعش بود
شاید دوست داشتم بمیرم اما الان فقط فکرم به اون اتاق بود اتاقی که بچهام توشن
با عصبانیت گفتم: اشتباه میکنید من هیچ وقت بچه هام ول نمیکنم
گریم گرفت با اینکه سخت بود بزور خودمو رسوندم تو اتاق بچهام بغل گرفتم
تهیونگ پشت سرم بود گفت چیکار میکنی
گفتم این بار واقعا میرم اینجا همه دنبال نابود کردن یه نفرم حالا نوبت من شده عمرا بزارم بچهام بی مادر بشن
اومد سمتم گفت بچها بزار کنار حرف بزنیم تن صدام یکم بالا بردم گفتم حرف چی بزنیم باعث شد بچها به گریه بیوفتن شروع کردم به آروم کردنش شون گذاشتم شون سر جاشون
به تهیونگ نگاه میکردم اون فقط دلش به حالم میسوخت گفتم من میرم نمیزارم بچهامم اینجا بمونن هر چه قدر جلومو بگیر ولی میرم گفت فکر کردی رفتنت تاثیری داره گفتم: نمیدونم شاید داشت اینجا فقط من به فکر خودمم
خودم میدونستم ناراحتی الانم فقط برای بچها نبود من از این ناراحت بودم که داشت بهم ثابت میشد تهیونگ عاشقم نیست
اشکام متوقف نمیشد رفتم نشستم گوشه اتاق به رو به روم زل زدم گفتم دوستم نداشتی گفت چی ادامه دادم گفتم تو هیچ وقت دوستم نداشتی من خوش خیال بودم مطمئنم این یکم توجهم به خاطر این شباهت کوفتیه
گفت : ربطی نداره گفتم داره داره داره تو اصلا من برات مهم نیستم اومد جلوم رو زانو نشست دستاش قاب صورتم کرد
گفت برام مهمی گفتم اما دوستم نداری سکوت کرد درست میگفتم دوستم نداشت پیشونیم بوسید رفت سرم گذاشتم رو زانو هام به گریه هام ادامه دادم
تهیونگ : با حرفاش قشنگ تونست بهمم بریزه راستم میگفت اما حتی نمیدونستم دوستش دارم یا نه تاحالا بهش فکر نکردم تا بفهمم حسم نسبت بهش چیه من هیچ کاری از دستم بر نمی اومد البته یه راه وجود داشت اما
باز میشد همون حماقت همون حماقتی که قبلاً برای عشق کردم بین دو راهی بودم با این راه مانیلا هم میتونست دیگه در طاقوت باز نکنه .....
پیشگو بهم با نا امیدی نگاه کرد به تهیونگم نگاه کرد جوری که انگار اجازه حرف زدن بگیره بعدم دوباره منو نگاه کرد
گفت : بعد از اینکه بچه ها دنیا اومدن و من شمارو دیدم متوجه شدم این ضعیف شدن تون فقط برای بچها نبوده
هم طبق روایا و هم طبق حال شما بخواطر اینکه بچه های یه اهریمن دنیا آوردید ضعیف شدید هرچی هم باشه شما از نظر فیزیکی انسانید و ...
مانیلا : و چی؟؟
از سکوت شون فهمیدم آخرای عمرمه این چه وضعش بود
شاید دوست داشتم بمیرم اما الان فقط فکرم به اون اتاق بود اتاقی که بچهام توشن
با عصبانیت گفتم: اشتباه میکنید من هیچ وقت بچه هام ول نمیکنم
گریم گرفت با اینکه سخت بود بزور خودمو رسوندم تو اتاق بچهام بغل گرفتم
تهیونگ پشت سرم بود گفت چیکار میکنی
گفتم این بار واقعا میرم اینجا همه دنبال نابود کردن یه نفرم حالا نوبت من شده عمرا بزارم بچهام بی مادر بشن
اومد سمتم گفت بچها بزار کنار حرف بزنیم تن صدام یکم بالا بردم گفتم حرف چی بزنیم باعث شد بچها به گریه بیوفتن شروع کردم به آروم کردنش شون گذاشتم شون سر جاشون
به تهیونگ نگاه میکردم اون فقط دلش به حالم میسوخت گفتم من میرم نمیزارم بچهامم اینجا بمونن هر چه قدر جلومو بگیر ولی میرم گفت فکر کردی رفتنت تاثیری داره گفتم: نمیدونم شاید داشت اینجا فقط من به فکر خودمم
خودم میدونستم ناراحتی الانم فقط برای بچها نبود من از این ناراحت بودم که داشت بهم ثابت میشد تهیونگ عاشقم نیست
اشکام متوقف نمیشد رفتم نشستم گوشه اتاق به رو به روم زل زدم گفتم دوستم نداشتی گفت چی ادامه دادم گفتم تو هیچ وقت دوستم نداشتی من خوش خیال بودم مطمئنم این یکم توجهم به خاطر این شباهت کوفتیه
گفت : ربطی نداره گفتم داره داره داره تو اصلا من برات مهم نیستم اومد جلوم رو زانو نشست دستاش قاب صورتم کرد
گفت برام مهمی گفتم اما دوستم نداری سکوت کرد درست میگفتم دوستم نداشت پیشونیم بوسید رفت سرم گذاشتم رو زانو هام به گریه هام ادامه دادم
تهیونگ : با حرفاش قشنگ تونست بهمم بریزه راستم میگفت اما حتی نمیدونستم دوستش دارم یا نه تاحالا بهش فکر نکردم تا بفهمم حسم نسبت بهش چیه من هیچ کاری از دستم بر نمی اومد البته یه راه وجود داشت اما
باز میشد همون حماقت همون حماقتی که قبلاً برای عشق کردم بین دو راهی بودم با این راه مانیلا هم میتونست دیگه در طاقوت باز نکنه .....
۲.۵k
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.