فیک تهیونگ ( عشق بی انتها) P9
هیناه
از روی نزدیک ترین مبلی که بهم بود بالش کوچیکشو برداشتمو پرت کردم سمتش
_نخنددد بچه
همچنان داشت قهقهه میزد
_هیناه..به خدا خیلی حرص خوردنت قشنگه
خواستم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد..شماره ناشناس بود نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم
_بله بفرمایید
_سلام مین هیناه ؟
_بله خودمم
_من منشی جنابه کیم تهیونگ هستم ایشون گفتن بهتون اطلاع بدیم که برای رسمی کردن کارا فردا صبح اول وقت تشریف بیارید شرکت
_خیلی خب باشه..ممنون از اطلاعتون
گوشی قطع کردم و دست به کمر به یتسه خیره شدم
_چیشد ؟ کی بود ؟
ادای منشیه رو در آوردم: سلام من منشی جنابه کیم تهیونگ هستم..از الان معلومه با کیا سر و کار دارم زحمت نکشیده خودش بهم زنگ بزنه..عه عه پسره رو ببین خودت نمیتونستی خیلی متشخصانه بهم زنگ بزنی بگی
_هیناه دلت میخواد برات کارت دعوت هم بفرسته ؟ یکم غرورو بزار کنار خواهش میکنم کار دستمون نده
_الان تو طرف منی یا اون ؟
با خنده گفت : این چه سوالیه معلومه تو
_خوبه..مامان کجاست ؟
_گفتش یه دورهمی دوستانه میره
_من میرم یکم استراحت کنم
رفتم سمت پله ها که صدای یتسه بلند شد
_داری میری استراحت کنی و نقشه مرگه کیم تهیونگ رو بکشی ؟
_بسههه
_چشممم
بالاخره زمان به سرعت گذشتو صبح شد
از خواب بیدار شدم و آماده شدم فکر کنم مامان و یتسه خواب بودن چون هیچ صدایی نبود تو خونه ، در سکوت کامل صبحونه خوردمو زدم بیرون ، ماشینم هنوز داغون گوشه باغ بود و دوباره مجبور شدم با ماشین مامان برم البته بی اجازه.
وقتی رسیدم جلوی ساختمون کیف دستیمو برداشتم و عینکمم بالا سرم گذاشتم ، وقتی به طبقه مورد نظر رسیدم با غرور هرچه تمام تر رفتم سمت منشی..داشت با تلفن حرف میزد پس چند ثانیه وایستادم تا حرفش تموم بشه اما انگار تمومی نداشت
با صدای آرومی گفتم : خانم ؟
نشنید چون با اون صدای کلفتش بدجوری درحال خوش و بش کردن با تلفن بود یه بار دیگه گفتم : خانم ؟
اینبار هم جواب نداد دست به سینه صدامو صاف کردم و با صدای بلندی گفتم : خانممم ؟
ایندفعه بهت زده برگشت سمتم و گفت : امری دارین ؟
_من با رییستون قرار داشتم
_اسم ؟
_بله ؟
_میگم اسمتون چیه ؟
منشیش هم عینه خودشه
_مین هیناه هستم
انگار که با شنیدن اسمم شوک الکتریکی بهش دادن که سیخ سره جاش وایستاد و بعد از تعظیم هایی که کرد گفت : منو ببخشید خانم نشناختمتون
تو دلم گفتم چه آدمی بودم خبر نداشتم "
_الان به رییس اطلاع میدم
از روی نزدیک ترین مبلی که بهم بود بالش کوچیکشو برداشتمو پرت کردم سمتش
_نخنددد بچه
همچنان داشت قهقهه میزد
_هیناه..به خدا خیلی حرص خوردنت قشنگه
خواستم چیزی بگم که گوشیم زنگ خورد..شماره ناشناس بود نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم
_بله بفرمایید
_سلام مین هیناه ؟
_بله خودمم
_من منشی جنابه کیم تهیونگ هستم ایشون گفتن بهتون اطلاع بدیم که برای رسمی کردن کارا فردا صبح اول وقت تشریف بیارید شرکت
_خیلی خب باشه..ممنون از اطلاعتون
گوشی قطع کردم و دست به کمر به یتسه خیره شدم
_چیشد ؟ کی بود ؟
ادای منشیه رو در آوردم: سلام من منشی جنابه کیم تهیونگ هستم..از الان معلومه با کیا سر و کار دارم زحمت نکشیده خودش بهم زنگ بزنه..عه عه پسره رو ببین خودت نمیتونستی خیلی متشخصانه بهم زنگ بزنی بگی
_هیناه دلت میخواد برات کارت دعوت هم بفرسته ؟ یکم غرورو بزار کنار خواهش میکنم کار دستمون نده
_الان تو طرف منی یا اون ؟
با خنده گفت : این چه سوالیه معلومه تو
_خوبه..مامان کجاست ؟
_گفتش یه دورهمی دوستانه میره
_من میرم یکم استراحت کنم
رفتم سمت پله ها که صدای یتسه بلند شد
_داری میری استراحت کنی و نقشه مرگه کیم تهیونگ رو بکشی ؟
_بسههه
_چشممم
بالاخره زمان به سرعت گذشتو صبح شد
از خواب بیدار شدم و آماده شدم فکر کنم مامان و یتسه خواب بودن چون هیچ صدایی نبود تو خونه ، در سکوت کامل صبحونه خوردمو زدم بیرون ، ماشینم هنوز داغون گوشه باغ بود و دوباره مجبور شدم با ماشین مامان برم البته بی اجازه.
وقتی رسیدم جلوی ساختمون کیف دستیمو برداشتم و عینکمم بالا سرم گذاشتم ، وقتی به طبقه مورد نظر رسیدم با غرور هرچه تمام تر رفتم سمت منشی..داشت با تلفن حرف میزد پس چند ثانیه وایستادم تا حرفش تموم بشه اما انگار تمومی نداشت
با صدای آرومی گفتم : خانم ؟
نشنید چون با اون صدای کلفتش بدجوری درحال خوش و بش کردن با تلفن بود یه بار دیگه گفتم : خانم ؟
اینبار هم جواب نداد دست به سینه صدامو صاف کردم و با صدای بلندی گفتم : خانممم ؟
ایندفعه بهت زده برگشت سمتم و گفت : امری دارین ؟
_من با رییستون قرار داشتم
_اسم ؟
_بله ؟
_میگم اسمتون چیه ؟
منشیش هم عینه خودشه
_مین هیناه هستم
انگار که با شنیدن اسمم شوک الکتریکی بهش دادن که سیخ سره جاش وایستاد و بعد از تعظیم هایی که کرد گفت : منو ببخشید خانم نشناختمتون
تو دلم گفتم چه آدمی بودم خبر نداشتم "
_الان به رییس اطلاع میدم
۹.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.