وقتی به بچش بیشتر از تو اهمیت میداد
وقتی به بچش بیشتر از تو اهمیت میداد
خلاصه
سلام من اتم با هوپی ازدواج کردم یه بچه به نام لارا داریم اما اون ببشتر به لارا اهمیت میده و ۵سالشه شایدم برا این که کوچیکتره براهمون به هرحال صبحونه درست کردم که هوپی لارا بیدار
شدند علامت ات☆هوپی♡
☆سلاممم
♡سلام عزیزم
☆لارا بیا اینجا بشین
♡بعدش کاراتو کن باهم بریم بیرون
☆اوو کجا
♡یه دوری بزنیم
☆منم بیام؟
♡تورا یه وقت دیگه میبرم بیبی
☆اوو باشه(ناراحت)
بعد سریع رفتن باهم بیرون منم نبردن ناراحت شده بودم به من اهمیت نمیداد شایدم دیگه دوستم نداره
ایش بعدش رفتم برا خودم یه نودل درست کردم۲روز دیگه تولده اصلا یادش نیس
(گریه)
دست صورتم شستم به تخت خواب رفتم البته پا گوشیم بودم چون کاری برا انجام دادنش نداشتم
کمکم دوباره گریم گرفت چون فک میکردم دیگه دوستم نداره
یک ساعت بعد.....
ویو هوپی
فک کنم ناراحت شد به کارام فک کردم من اصلا به اون اهمیت نمیدادم برااین گفتم نیاد
که چیزای تولدش براش بخر رفتم تو اتاقش خواب بود به صورت خوشگلش نگاه کردم واووو بی نظیر بود یه تکون خورد
♡بیدار شدی بییی امیدم
☆هوپی
♡جانم
☆تودیگه دوستم نداری؟
♡این چه حرفیه کی. بهت گفته من هنوزم تورو بیشتر قبل دوست دارم
☆پس چرا اهمیت نمیدی فقط لارا لارا لاراـ
♡حسود من من دوتاتون خیلی دوست دارم میدونی دیگه؟
☆اهوم
♡خب پاشو باهم بریم فیلم ببنیم
☆ایول بریممم لارا مامانی بیا
آمدم
۲روز بعد
ویو هوپی
خب امروز تولد اته باهمه هماهنگم خیلی استرس دارم فقط ات تو خونه بود زنگش زدم
♡الو عزیزم
☆سلام چرا غیبتون زد
♡چیزه یع چیزی برا خونه میخواستیم رفتم اونو بگیرم
☆عجب خوب
♡به این ادرسی که میفرستم بیا
♡او باشه
ویو ات
رفتم که همه باهم گفتن تولدت مبارکک خیلی خوشحال شده بودم اون روز همچی عالی بود که بهترین روز زنذگیم بود
تماممممم
خلاصه
سلام من اتم با هوپی ازدواج کردم یه بچه به نام لارا داریم اما اون ببشتر به لارا اهمیت میده و ۵سالشه شایدم برا این که کوچیکتره براهمون به هرحال صبحونه درست کردم که هوپی لارا بیدار
شدند علامت ات☆هوپی♡
☆سلاممم
♡سلام عزیزم
☆لارا بیا اینجا بشین
♡بعدش کاراتو کن باهم بریم بیرون
☆اوو کجا
♡یه دوری بزنیم
☆منم بیام؟
♡تورا یه وقت دیگه میبرم بیبی
☆اوو باشه(ناراحت)
بعد سریع رفتن باهم بیرون منم نبردن ناراحت شده بودم به من اهمیت نمیداد شایدم دیگه دوستم نداره
ایش بعدش رفتم برا خودم یه نودل درست کردم۲روز دیگه تولده اصلا یادش نیس
(گریه)
دست صورتم شستم به تخت خواب رفتم البته پا گوشیم بودم چون کاری برا انجام دادنش نداشتم
کمکم دوباره گریم گرفت چون فک میکردم دیگه دوستم نداره
یک ساعت بعد.....
ویو هوپی
فک کنم ناراحت شد به کارام فک کردم من اصلا به اون اهمیت نمیدادم برااین گفتم نیاد
که چیزای تولدش براش بخر رفتم تو اتاقش خواب بود به صورت خوشگلش نگاه کردم واووو بی نظیر بود یه تکون خورد
♡بیدار شدی بییی امیدم
☆هوپی
♡جانم
☆تودیگه دوستم نداری؟
♡این چه حرفیه کی. بهت گفته من هنوزم تورو بیشتر قبل دوست دارم
☆پس چرا اهمیت نمیدی فقط لارا لارا لاراـ
♡حسود من من دوتاتون خیلی دوست دارم میدونی دیگه؟
☆اهوم
♡خب پاشو باهم بریم فیلم ببنیم
☆ایول بریممم لارا مامانی بیا
آمدم
۲روز بعد
ویو هوپی
خب امروز تولد اته باهمه هماهنگم خیلی استرس دارم فقط ات تو خونه بود زنگش زدم
♡الو عزیزم
☆سلام چرا غیبتون زد
♡چیزه یع چیزی برا خونه میخواستیم رفتم اونو بگیرم
☆عجب خوب
♡به این ادرسی که میفرستم بیا
♡او باشه
ویو ات
رفتم که همه باهم گفتن تولدت مبارکک خیلی خوشحال شده بودم اون روز همچی عالی بود که بهترین روز زنذگیم بود
تماممممم
۱۱.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.