Part 16
Part 16
ویو ات
سریال oh! Boarding House گذاشتم فیلمش بی ال بود و عاشقانه هم بود نشستیم دیدم
ات:جیمین ویسگی نداری و چیپس و اینا؟
جیمین:دارم اجومااااا
اجوما اومد
اجوما:بله رئیس
جیمین:وی....
ات:ویسگی بیار با سه تا لیوان با چیپس و پفک و پاستیل ترش هم اگه هست بیار
اجوما:چشم قربان
اجوما رفت و با همه اینا برگشت با ذوق خوردم
ویو جیمین
تا اجوما آورد ات پاستیل های ترش رو تو دهنش گذاشت و خورد خیلی کیوت شده بود هیچ وقت تاحالا انقدر کیوت ندیده بودم شبیه بچه هایی بود که اسباببازی مورد علاقه شون رو بهشون دادی بهش یه لبخند زدم
یونا:جیمین میتونیم باهم صحبت کنیم؟
جیمین:حتما ات ما الان میایم
ات:باشه
رفتیم بالا تو راهرو
یونا:جیمین متمعنی که این ات همون ات هست؟
جیمین:نه یه ات دیگه هست بابا چرا حرف الکی میزنی آره همون ات هست
یونا:آخه..
جیمین:آخه چی؟
یونا:آخه حس میکنم اون ات نیست
جیمین:نونا نونا نونا همون اته فقط چون داری بعد ۶ سال میبینیش اینو میگی
یونا:راست میگی خوب بریم
جیمین:بریم
رفتیم پایین و پیش ات نشستیم
جیمین:ببخشید عزیزم
ات سرش رو گذاشت رو شونم
ات:مشکلی نیست
دستم رو دور کمرش حلقه کردم
پرش زمانی به ۱:۳۰ بعد
ویو جیمین
فیلم تموم شد ات رو دیدم خوابش برده بود براید استایل بغلش کردم بردم تو اتاق و گذاشتمش رو تخت یه بوسه رو لبش گذاشتم و روش پتو کشیدم کولر اتاق رو روشن کردم چون تابستون بود متمعن بودم گرمش میشه درجه کولر رو رو ۲۶ گذاشتم که سردش نشه رفتم پایین رو مبل نشستم لیا هم اومد پیشم نشست انگار میخواست یه چی بگه ولی نمیتونست
جیمین:چی میخوای بگی؟
یونا:از کجا متوجه شدی؟
جیمین:حالا بگو چی میخوای بگی؟
یونا:جی.مین من دو.ست پس.ر دا.رم*با ترس*
به بهت برگشتم سمتش جدی بود؟انگار
جیمین:هه شوخی خوبی نبود
یونا:شو.خی نمی.کنم را.ست گفت.م اسم.ش
ج.ی.نه
جیمین:میفهمی چی میگی؟هزار بار گفتم حق نداری دوست پسر داشته باشی ولی تو گوش نکردی و الان هم دوست من دوستپسر تو از آب در اومد
یونا:چرا نمیتونم واسه زندگی خودم تصمیم بگیرم؟
جیمین:چون مامان و بابا تورو به من سپردن گفتن حق نداره دوست پسر داشته باشه
یونا:من دوس پسر دارم و باهاش هم زندگی میکنم تو خونه خودش
جیمین:داری پررو میشی یا برو تو یکی از اتاق ها یا برو خونه ات
یونا:اگه نرم چیکار میکنی؟
جیمین:هر جور شده پسره رو پیدا میکنم و جنازه اش رو بهت تحویل میدم فهمیدی؟*داد نسبتا آروم*
یونا رفت لباساش رو گرفت و رفت خونه اوفف چرا اینجوری کردم؟من تو زندگی اون دخالت میکنم ولی به اون اجازه چنین کاری رو نمیدم رفتم بالا تو اتاقمون که دیدم ات زانو هاش رو بغل کرده و داره گریه میکنه سریع رفتم سمتش و..ادامه دارد
لایک:۱۰
کامنت:۲۰
دوستون دارم بابای
ویو ات
سریال oh! Boarding House گذاشتم فیلمش بی ال بود و عاشقانه هم بود نشستیم دیدم
ات:جیمین ویسگی نداری و چیپس و اینا؟
جیمین:دارم اجومااااا
اجوما اومد
اجوما:بله رئیس
جیمین:وی....
ات:ویسگی بیار با سه تا لیوان با چیپس و پفک و پاستیل ترش هم اگه هست بیار
اجوما:چشم قربان
اجوما رفت و با همه اینا برگشت با ذوق خوردم
ویو جیمین
تا اجوما آورد ات پاستیل های ترش رو تو دهنش گذاشت و خورد خیلی کیوت شده بود هیچ وقت تاحالا انقدر کیوت ندیده بودم شبیه بچه هایی بود که اسباببازی مورد علاقه شون رو بهشون دادی بهش یه لبخند زدم
یونا:جیمین میتونیم باهم صحبت کنیم؟
جیمین:حتما ات ما الان میایم
ات:باشه
رفتیم بالا تو راهرو
یونا:جیمین متمعنی که این ات همون ات هست؟
جیمین:نه یه ات دیگه هست بابا چرا حرف الکی میزنی آره همون ات هست
یونا:آخه..
جیمین:آخه چی؟
یونا:آخه حس میکنم اون ات نیست
جیمین:نونا نونا نونا همون اته فقط چون داری بعد ۶ سال میبینیش اینو میگی
یونا:راست میگی خوب بریم
جیمین:بریم
رفتیم پایین و پیش ات نشستیم
جیمین:ببخشید عزیزم
ات سرش رو گذاشت رو شونم
ات:مشکلی نیست
دستم رو دور کمرش حلقه کردم
پرش زمانی به ۱:۳۰ بعد
ویو جیمین
فیلم تموم شد ات رو دیدم خوابش برده بود براید استایل بغلش کردم بردم تو اتاق و گذاشتمش رو تخت یه بوسه رو لبش گذاشتم و روش پتو کشیدم کولر اتاق رو روشن کردم چون تابستون بود متمعن بودم گرمش میشه درجه کولر رو رو ۲۶ گذاشتم که سردش نشه رفتم پایین رو مبل نشستم لیا هم اومد پیشم نشست انگار میخواست یه چی بگه ولی نمیتونست
جیمین:چی میخوای بگی؟
یونا:از کجا متوجه شدی؟
جیمین:حالا بگو چی میخوای بگی؟
یونا:جی.مین من دو.ست پس.ر دا.رم*با ترس*
به بهت برگشتم سمتش جدی بود؟انگار
جیمین:هه شوخی خوبی نبود
یونا:شو.خی نمی.کنم را.ست گفت.م اسم.ش
ج.ی.نه
جیمین:میفهمی چی میگی؟هزار بار گفتم حق نداری دوست پسر داشته باشی ولی تو گوش نکردی و الان هم دوست من دوستپسر تو از آب در اومد
یونا:چرا نمیتونم واسه زندگی خودم تصمیم بگیرم؟
جیمین:چون مامان و بابا تورو به من سپردن گفتن حق نداره دوست پسر داشته باشه
یونا:من دوس پسر دارم و باهاش هم زندگی میکنم تو خونه خودش
جیمین:داری پررو میشی یا برو تو یکی از اتاق ها یا برو خونه ات
یونا:اگه نرم چیکار میکنی؟
جیمین:هر جور شده پسره رو پیدا میکنم و جنازه اش رو بهت تحویل میدم فهمیدی؟*داد نسبتا آروم*
یونا رفت لباساش رو گرفت و رفت خونه اوفف چرا اینجوری کردم؟من تو زندگی اون دخالت میکنم ولی به اون اجازه چنین کاری رو نمیدم رفتم بالا تو اتاقمون که دیدم ات زانو هاش رو بغل کرده و داره گریه میکنه سریع رفتم سمتش و..ادامه دارد
لایک:۱۰
کامنت:۲۰
دوستون دارم بابای
۵.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.