زیر سایه ی آشوبگر p24
بعد از قطع تماس رو به سوکجین گفتم:
_از یکی از دوستام که تجربه تو این موارد داره اطلاعات جمع کردم....ما برای اون شب یا باید لباس سرتا پا سفید بپوشیم و یا پیرهن قرمز با کت شلوار مشکی.....نمیدونم چرا کسایی که تو اون مهمونی بودن اینجوری لباس پوشیدن...تو خودت چی پوشيده بودی اون شب؟؟؟
گفت:
_یه پیرهن سفید با کت شلوار مشکی....اگه تِم خاصی داشت اون شب بابا باید بهم میگفت که من هم مثل اونا بپوشم...پس ممکنه که لباس هاشون یه رمز بین خودشون باشع
با سر تایید کردم:
_ درسته....از اونجایی که تا الان کسانی که اون شب لباس سفید به تن داشتند همگی کشته شدن بهتره که ما پیرهن قرمز و کت شلوار مشکی رو انتخاب کنیم......جاناتان ..اممم همون دوستم رو میگم..اون گفت باید نقاب هم بزنیم...چون اونجا نقاب میزنن تا صورتشون معلوم نشه
_چه هوشمندانه
وقتی شماره پروازمون از بلند گو ها اعلام شد بلند شدیم....۳ ساعت بعد به شهر اینجئون رسیدیم
هوا نسبتا گرم و شرجی بود
به راننده تاکسی ادرس هتلی که از قبل آنلاین رزرو کرده بودن رو دادم
وقتی رسیدیم هتل کلید اتاق رو بهمون دادن و رفتیم به طبقه سومش
_محض احتیاط و امنیت اتاق هامون رو جدا نگرفتم...تو که مشکلی با این موضوع نداری؟
گفت:
_نه مشکلی نیست
ساک هامون رو برداشت و رفت تو...دوتا تخت یه نفره کرم رنگ تو اتاق بود...یخچال کوچک و حموم و سرویس بهداشتی هم وجود داشت
اونقدر خسته بودیم که زود خوابمون برد
صبح صبحانه رو توی رستوران هتل صرف کردیم....بعد راننده ای اجاره کردیم تا کل روز رو در اختیارمون باشه
اول از همه رفتیم به محل اون کلوب ، تا با جاش آشنا بشیم
بعد از اون توی پاساژ های شهر گشتیم تا لباس مورد نظر رو پیدا کنیم
_به نظرم اون خوب باشه
به لباسی اشاره کردم که بالا تنه اش یقه هفت و قرمز رنگ بود آستین های سه ربعش باعث میشد لباس لختی نباشه ..... از کمر به پایین گشاد میشد و مشکی رنگ بود
برای سوکجین هم پیرهن قرمز با کت شلوار مشکی گرفتیم
_ساعت ۳ شده ..از وقت ناهار هتل گذشته
سرمو به شیشه تکیه دادم:
_اره باید بیرون غذا بخوریم
با دیدن فلافلی چشمام برق زد:
_هی میای بریم فلافل بخوریم؟؟...من خیلی دوست دارم
_خواهر کوچولوی منم عاشق فلافل بود
دوباره به یاد خانوادش ناراحت شده بود
عذاب بدی رو تحمل میکرد ....برای اینکه حالش رو عوض کنم در حالی که از ماشین پیاده میشدم گفتم:
_بیا مسابقه بزاریم....هر کی تونست یه فلافل کامل رو تموم کنه برندس...چطوره؟
گوشه لبش بالا اومد:
_خوردن یه فلافل که کاری نداره بچه...معلومه که من برنده میشم...تو با این جثه ی ریزه میزه نصفش هم نمیتونی بخوری
ابرو هامو با شیطنت بالا انداختم:
_منظورم فلافل تند بود جناب کیم
_اوه نه
_از یکی از دوستام که تجربه تو این موارد داره اطلاعات جمع کردم....ما برای اون شب یا باید لباس سرتا پا سفید بپوشیم و یا پیرهن قرمز با کت شلوار مشکی.....نمیدونم چرا کسایی که تو اون مهمونی بودن اینجوری لباس پوشیدن...تو خودت چی پوشيده بودی اون شب؟؟؟
گفت:
_یه پیرهن سفید با کت شلوار مشکی....اگه تِم خاصی داشت اون شب بابا باید بهم میگفت که من هم مثل اونا بپوشم...پس ممکنه که لباس هاشون یه رمز بین خودشون باشع
با سر تایید کردم:
_ درسته....از اونجایی که تا الان کسانی که اون شب لباس سفید به تن داشتند همگی کشته شدن بهتره که ما پیرهن قرمز و کت شلوار مشکی رو انتخاب کنیم......جاناتان ..اممم همون دوستم رو میگم..اون گفت باید نقاب هم بزنیم...چون اونجا نقاب میزنن تا صورتشون معلوم نشه
_چه هوشمندانه
وقتی شماره پروازمون از بلند گو ها اعلام شد بلند شدیم....۳ ساعت بعد به شهر اینجئون رسیدیم
هوا نسبتا گرم و شرجی بود
به راننده تاکسی ادرس هتلی که از قبل آنلاین رزرو کرده بودن رو دادم
وقتی رسیدیم هتل کلید اتاق رو بهمون دادن و رفتیم به طبقه سومش
_محض احتیاط و امنیت اتاق هامون رو جدا نگرفتم...تو که مشکلی با این موضوع نداری؟
گفت:
_نه مشکلی نیست
ساک هامون رو برداشت و رفت تو...دوتا تخت یه نفره کرم رنگ تو اتاق بود...یخچال کوچک و حموم و سرویس بهداشتی هم وجود داشت
اونقدر خسته بودیم که زود خوابمون برد
صبح صبحانه رو توی رستوران هتل صرف کردیم....بعد راننده ای اجاره کردیم تا کل روز رو در اختیارمون باشه
اول از همه رفتیم به محل اون کلوب ، تا با جاش آشنا بشیم
بعد از اون توی پاساژ های شهر گشتیم تا لباس مورد نظر رو پیدا کنیم
_به نظرم اون خوب باشه
به لباسی اشاره کردم که بالا تنه اش یقه هفت و قرمز رنگ بود آستین های سه ربعش باعث میشد لباس لختی نباشه ..... از کمر به پایین گشاد میشد و مشکی رنگ بود
برای سوکجین هم پیرهن قرمز با کت شلوار مشکی گرفتیم
_ساعت ۳ شده ..از وقت ناهار هتل گذشته
سرمو به شیشه تکیه دادم:
_اره باید بیرون غذا بخوریم
با دیدن فلافلی چشمام برق زد:
_هی میای بریم فلافل بخوریم؟؟...من خیلی دوست دارم
_خواهر کوچولوی منم عاشق فلافل بود
دوباره به یاد خانوادش ناراحت شده بود
عذاب بدی رو تحمل میکرد ....برای اینکه حالش رو عوض کنم در حالی که از ماشین پیاده میشدم گفتم:
_بیا مسابقه بزاریم....هر کی تونست یه فلافل کامل رو تموم کنه برندس...چطوره؟
گوشه لبش بالا اومد:
_خوردن یه فلافل که کاری نداره بچه...معلومه که من برنده میشم...تو با این جثه ی ریزه میزه نصفش هم نمیتونی بخوری
ابرو هامو با شیطنت بالا انداختم:
_منظورم فلافل تند بود جناب کیم
_اوه نه
۲۶.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.