p 26
p 26
# همخونه-شیطون-من
بعد از کلی گپ و گفت و خنده پاشدم رفتم اشپز خونه تا نهار رو اماده کنم دلم چقدر برای ته ته تنگ شده گمونم الان رسیده دلم گرفت و بغض کردم رفتم کنار پنجره ک بارون شدیدی شروع ب باریدن کرده بود یاد اون روزی افتادم ک چاقو خورده بودم و ته نجاتم داد (پارت2) از اون موقع تا الان رو تو ذهنم مرور کردم چقدر خاطره تلخ و شیرین ساختم دلم بغل گرمشو تو این هوای سرد میخواست
اشک از چشمم روونه شد ک با صدای مینجا ب خودم اومدم سریع اشکمو پاک کردم و برگشتم سمتش و گفتم
ا. ت:برو یونا رو صدا کن بیاد نهار بخوریم (اروم)
مینجا: ا. ت تو حالت خوبه؟
ا. ت: من خوبم( اینم اروم گفت )
مینجا: اره چشماتم همینو میگه
ا. ت: مینجا خواهش میکنم....
ا. ت: برو یونا رو صدا کن
مینجا: خیلی خب الان میرم...
مینجا رفت یونا رو صدا کنه اشکامو پاک کردمو ابی ب دستو صورتم زدم
(سر میز)
ا. ت: مینجا بگو ببینم چجوری با جین اوکی شدی؟
مینجا: مممممم خوب اون خودش اومد گفت!
ا. ت: چی گفت؟
مینجا: خوب داستانش مفصله
#فلش بک
ویو مینجا
بعد اینکه تهیونگو از بیمارستان مرخص کردن(پارت 16) رفتم سوار ماشین شدم ک مامان بهم زنگ زد
مینجا: الو سلام مامان
ننش: الو سلام مینجا خوبی
مینجا: اره مامان خوبم تو حالت چطوره؟
ننش: خوبم
مینجا: جانم مامان کار داری؟
ننش: اره مینجا، میخواستم بهت بگم ک خواهرت داره زایمان میکنه من مجبور شدم بدون اطلاع برم (منظورش فرانسه بود) ببخش غذاتم اماده کردم رو اجاقه رفتی خونه حتما بوخور
مینجا: اما مامان......
ننش: مینجا مامان نداره زود برمیگردم، ناراحت نباش ب محض اینکه مجوز ورودتو دادن برات دعوت نامه میفرستم
اره من پاسپورت نداشتم(ازش گرفته بودن) و نمیتونستم برم فرانسه ماشینو روشن کردم داشتم میفرتم ب سمت خونه ک ی شماره ناشناس بهم زنگ زد این شماررو تو گوشی ا. ت دیده بودم ب احتمال زیاد جین بوده ولی رد تماس دادم چون اصلا حوصله نداشتم
# همخونه-شیطون-من
بعد از کلی گپ و گفت و خنده پاشدم رفتم اشپز خونه تا نهار رو اماده کنم دلم چقدر برای ته ته تنگ شده گمونم الان رسیده دلم گرفت و بغض کردم رفتم کنار پنجره ک بارون شدیدی شروع ب باریدن کرده بود یاد اون روزی افتادم ک چاقو خورده بودم و ته نجاتم داد (پارت2) از اون موقع تا الان رو تو ذهنم مرور کردم چقدر خاطره تلخ و شیرین ساختم دلم بغل گرمشو تو این هوای سرد میخواست
اشک از چشمم روونه شد ک با صدای مینجا ب خودم اومدم سریع اشکمو پاک کردم و برگشتم سمتش و گفتم
ا. ت:برو یونا رو صدا کن بیاد نهار بخوریم (اروم)
مینجا: ا. ت تو حالت خوبه؟
ا. ت: من خوبم( اینم اروم گفت )
مینجا: اره چشماتم همینو میگه
ا. ت: مینجا خواهش میکنم....
ا. ت: برو یونا رو صدا کن
مینجا: خیلی خب الان میرم...
مینجا رفت یونا رو صدا کنه اشکامو پاک کردمو ابی ب دستو صورتم زدم
(سر میز)
ا. ت: مینجا بگو ببینم چجوری با جین اوکی شدی؟
مینجا: مممممم خوب اون خودش اومد گفت!
ا. ت: چی گفت؟
مینجا: خوب داستانش مفصله
#فلش بک
ویو مینجا
بعد اینکه تهیونگو از بیمارستان مرخص کردن(پارت 16) رفتم سوار ماشین شدم ک مامان بهم زنگ زد
مینجا: الو سلام مامان
ننش: الو سلام مینجا خوبی
مینجا: اره مامان خوبم تو حالت چطوره؟
ننش: خوبم
مینجا: جانم مامان کار داری؟
ننش: اره مینجا، میخواستم بهت بگم ک خواهرت داره زایمان میکنه من مجبور شدم بدون اطلاع برم (منظورش فرانسه بود) ببخش غذاتم اماده کردم رو اجاقه رفتی خونه حتما بوخور
مینجا: اما مامان......
ننش: مینجا مامان نداره زود برمیگردم، ناراحت نباش ب محض اینکه مجوز ورودتو دادن برات دعوت نامه میفرستم
اره من پاسپورت نداشتم(ازش گرفته بودن) و نمیتونستم برم فرانسه ماشینو روشن کردم داشتم میفرتم ب سمت خونه ک ی شماره ناشناس بهم زنگ زد این شماررو تو گوشی ا. ت دیده بودم ب احتمال زیاد جین بوده ولی رد تماس دادم چون اصلا حوصله نداشتم
۱۹.۱k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.