فیک : در آغوش دوبرادر
#𝐼𝓃_𝓉𝒽𝑒_𝒶𝓇𝓂𝓈_𝑜𝒻_𝓉𝓌𝑜_𝒷𝓇𝑜𝓉𝒽𝑒𝓇𝓈
پارت 4
هانول یه دختر کیوت که با پدرش زندگی میکنه و خیلی برونگراس و جیمین یه پسر که با مامانش رابطه ی خوبی نداره و با پدرش بهتر از مامانش رابطه اش و یونگی هم یه پسر که با مادرش زندگی میکنه و هیچ خبری از پدرش نداره و اونو تا حالا ندیده حالا این سه چجوری سر راه هم قرار میگیرن ؟؟؟!
___&&
جیمین *
از خواب بلند شدم و دیدم صدای دعوا میاد فهمیدم پدر مادرم دارن دعوا میکنن یهو در باز شد و
سولی : رفتم سمتش و دستش و گرفتم و پرتش کردم رو زمین و گشون کشون بردمش
خدا لعنتت کنه همه چی تقصیر توعه بخاطر تو داریم دعوا میکنیم بلند شو گمشو بیرون خونه
جیمین: یهو دوتا دستامو گرفت و پرتم کرد بیرون خونه و سرم خورد به نرده های پله و از شدت درد نمیتونستم تکون بخورم
بزور بلند شدم و رو پله ها نشستم و صدای دعواشون کل ساختمون و برداشته بود منم سرمو گذاشتم رو پام و شروع کردم گریع کردن
هیون جو: واقعا برات متاسفم این کارا چیه ازت سر میزنه تو روانی شدی اوایل اصلا اینجوری نبودی بس کن به خودت بیا دیگه
سولی : اوففف
رفتم سمت اتاقم و وسایلم و جمع کردم و رفتم بیرون
هیون جو: کدوم گوری داری میری
اگه میری به جوری برو که دیگه نبینمت دیگه حوصلتو ندارم دیگه برنگرد نه من نه جیمین نمیخوایم تو دیگه برگردی
سولی رفت و پشت سرش و هم نگاه نکرد منم رفتم سمت جیمین و بغلش کردم و بردمش توی خونه دیدم گوشه سرش داره خون میاد. پانسمانش کردم و یهو زنگ درو زدن
رفتم درو باز کردم و دیدم جیحونه
خوش اومدی بیا تو
جیحون: هانول تو برو با جیمین بازی کن من و هیون جو میخوایم صحبت کنیم
میرن *
چیشدع چرا صدات همه جارو برداشته
هیون جو: با همسرم. دعوام شد و رفت خیلی عجیب شده همش داره جیمن و اذیت میکنه و کتکش میزنع واقعا دیگه طاقت ندارم ببینم جیمین داره کتک میخوره
جیحون : خوب ببین الان باید یه کاری کنی تا بتونی از پس خرجت بر بیای همسرت هم که دیگه نیست یه فکری دارم
پارت 4
هانول یه دختر کیوت که با پدرش زندگی میکنه و خیلی برونگراس و جیمین یه پسر که با مامانش رابطه ی خوبی نداره و با پدرش بهتر از مامانش رابطه اش و یونگی هم یه پسر که با مادرش زندگی میکنه و هیچ خبری از پدرش نداره و اونو تا حالا ندیده حالا این سه چجوری سر راه هم قرار میگیرن ؟؟؟!
___&&
جیمین *
از خواب بلند شدم و دیدم صدای دعوا میاد فهمیدم پدر مادرم دارن دعوا میکنن یهو در باز شد و
سولی : رفتم سمتش و دستش و گرفتم و پرتش کردم رو زمین و گشون کشون بردمش
خدا لعنتت کنه همه چی تقصیر توعه بخاطر تو داریم دعوا میکنیم بلند شو گمشو بیرون خونه
جیمین: یهو دوتا دستامو گرفت و پرتم کرد بیرون خونه و سرم خورد به نرده های پله و از شدت درد نمیتونستم تکون بخورم
بزور بلند شدم و رو پله ها نشستم و صدای دعواشون کل ساختمون و برداشته بود منم سرمو گذاشتم رو پام و شروع کردم گریع کردن
هیون جو: واقعا برات متاسفم این کارا چیه ازت سر میزنه تو روانی شدی اوایل اصلا اینجوری نبودی بس کن به خودت بیا دیگه
سولی : اوففف
رفتم سمت اتاقم و وسایلم و جمع کردم و رفتم بیرون
هیون جو: کدوم گوری داری میری
اگه میری به جوری برو که دیگه نبینمت دیگه حوصلتو ندارم دیگه برنگرد نه من نه جیمین نمیخوایم تو دیگه برگردی
سولی رفت و پشت سرش و هم نگاه نکرد منم رفتم سمت جیمین و بغلش کردم و بردمش توی خونه دیدم گوشه سرش داره خون میاد. پانسمانش کردم و یهو زنگ درو زدن
رفتم درو باز کردم و دیدم جیحونه
خوش اومدی بیا تو
جیحون: هانول تو برو با جیمین بازی کن من و هیون جو میخوایم صحبت کنیم
میرن *
چیشدع چرا صدات همه جارو برداشته
هیون جو: با همسرم. دعوام شد و رفت خیلی عجیب شده همش داره جیمن و اذیت میکنه و کتکش میزنع واقعا دیگه طاقت ندارم ببینم جیمین داره کتک میخوره
جیحون : خوب ببین الان باید یه کاری کنی تا بتونی از پس خرجت بر بیای همسرت هم که دیگه نیست یه فکری دارم
۳.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.