عشق دختر باز من
پارت26
کوک: نترس با اون کار ندارم.
ات: ن بابا بیا کار داشته باش.
کوک: من باید برم امشب بهت زنگ میزنمم.
ات: باش، خدافز.
کوک: بای.
ات: وایسا.
کوک: بلع
ات: چیزه، خبب چجور بگم، بیا قرار بزاریم(با اضطراب)
کوک: هان.
با این حرفش دستمو روی دهنم گذاشتم با تعجب و ذوق دور خودم تاب خوردمو گفتم.
کوک: باش.
ات: میبوسمت بای.
ویو ات
نمیخواستم بیشتر از این رابطمونو پیچیده کنم. پس خوب شد که اینو گفتم.
بعد از چند دقیقه برگشتم خونه وقتی در زدم بچه ها همه جلوم وایساده بودن.
یونسو: کجا بودی ات.
ات: راستش....
نذاشتن حرفمو ادامخ بدم
سه بوم: تو برامون مثل امانتی کوک تورو به ما سپرده(با نگرانی)
یونسو: چرا خیسی(با زدن تو سر ات)
ات: دیدم دارن میخورنم از لابه لاشون رفتم اونور و گفتم: نترسین من خوبم.
رفتم بالا دوش گرفتم لباس راحتی پوشیدم، و دراز کشیدم روی تخت، منتظر تماس کوک بودم.
ویو کوک
رفتم پیش مامانم دیدم دارن داخل سرمش دارو طزیق میکنن.
کوک: کی به هوش میان.
پرستار: تا وقتی که سرمشون خالی شدن.
کوک: اها ممنون.
تعظیم کردم و بعد رفتن پرستار نشستم که یادم اومد باید زنگ بزنم ات، گوشیمو برداشتم و زنگ زدم.
کوک: الو، عشقم.(برادر بزار یه روز بگذره بعد بگو عشقم😂😂🫤)
ات: سلام بیب(اینم که از اون بدتر کرد عع😐😂)
کوک: خوبی؟!
ات: اره، حال عمه چطور.
کوک: خوبه فعلا بیهوش.
ات: سلام برسون.
کوک: ات
ات: جانم
کوک: ممکنه اومدنم طول بکشه باهاش مشکلی نداری.
ات: مشکل که...... چی بگم... ولی تو به کارات برس... حال عمه خوب نیست.
کوک: ممکنه یه دو هفته دیگ بیام چون باید برای کارای مادرم بیام و بر گردم.
ات: اها خوبه پس.
کوک: ات گلم برو بخواب باید فردا بری مدرسه(اخی بچم نگرانه) 😌
ات:باشه شب بخیر.
کوک: شب توهم بخیر خدافظ.
ویو کوک
گوشیو قطع کردم که مامانم به هوش اومد. اومدم بگم حالت خوبه که با حرفش زبونم بند اومد.
(مامان کوک رو اینجوری مینویسم.... م.ک)
م. ک: کوک نباید اینکارو بکنی ازش جداشو اگ منو دوست داری.
کوک: چی؟ اصن براچی.
م. ک: ضربه بهش نزن تو با اون فرق داری اگ پس فردا دلت بره پیش دختره دیگ چیکار کنم.
کوک: اخه..... نتونستم رو حرفش حرف بزنم چون راست میگفت........ مامان میشه بهم وقت بدی.
از اتاق زدم بیرون و رفتم جایی کرایه کردم و خوابیدم.
کوک: نترس با اون کار ندارم.
ات: ن بابا بیا کار داشته باش.
کوک: من باید برم امشب بهت زنگ میزنمم.
ات: باش، خدافز.
کوک: بای.
ات: وایسا.
کوک: بلع
ات: چیزه، خبب چجور بگم، بیا قرار بزاریم(با اضطراب)
کوک: هان.
با این حرفش دستمو روی دهنم گذاشتم با تعجب و ذوق دور خودم تاب خوردمو گفتم.
کوک: باش.
ات: میبوسمت بای.
ویو ات
نمیخواستم بیشتر از این رابطمونو پیچیده کنم. پس خوب شد که اینو گفتم.
بعد از چند دقیقه برگشتم خونه وقتی در زدم بچه ها همه جلوم وایساده بودن.
یونسو: کجا بودی ات.
ات: راستش....
نذاشتن حرفمو ادامخ بدم
سه بوم: تو برامون مثل امانتی کوک تورو به ما سپرده(با نگرانی)
یونسو: چرا خیسی(با زدن تو سر ات)
ات: دیدم دارن میخورنم از لابه لاشون رفتم اونور و گفتم: نترسین من خوبم.
رفتم بالا دوش گرفتم لباس راحتی پوشیدم، و دراز کشیدم روی تخت، منتظر تماس کوک بودم.
ویو کوک
رفتم پیش مامانم دیدم دارن داخل سرمش دارو طزیق میکنن.
کوک: کی به هوش میان.
پرستار: تا وقتی که سرمشون خالی شدن.
کوک: اها ممنون.
تعظیم کردم و بعد رفتن پرستار نشستم که یادم اومد باید زنگ بزنم ات، گوشیمو برداشتم و زنگ زدم.
کوک: الو، عشقم.(برادر بزار یه روز بگذره بعد بگو عشقم😂😂🫤)
ات: سلام بیب(اینم که از اون بدتر کرد عع😐😂)
کوک: خوبی؟!
ات: اره، حال عمه چطور.
کوک: خوبه فعلا بیهوش.
ات: سلام برسون.
کوک: ات
ات: جانم
کوک: ممکنه اومدنم طول بکشه باهاش مشکلی نداری.
ات: مشکل که...... چی بگم... ولی تو به کارات برس... حال عمه خوب نیست.
کوک: ممکنه یه دو هفته دیگ بیام چون باید برای کارای مادرم بیام و بر گردم.
ات: اها خوبه پس.
کوک: ات گلم برو بخواب باید فردا بری مدرسه(اخی بچم نگرانه) 😌
ات:باشه شب بخیر.
کوک: شب توهم بخیر خدافظ.
ویو کوک
گوشیو قطع کردم که مامانم به هوش اومد. اومدم بگم حالت خوبه که با حرفش زبونم بند اومد.
(مامان کوک رو اینجوری مینویسم.... م.ک)
م. ک: کوک نباید اینکارو بکنی ازش جداشو اگ منو دوست داری.
کوک: چی؟ اصن براچی.
م. ک: ضربه بهش نزن تو با اون فرق داری اگ پس فردا دلت بره پیش دختره دیگ چیکار کنم.
کوک: اخه..... نتونستم رو حرفش حرف بزنم چون راست میگفت........ مامان میشه بهم وقت بدی.
از اتاق زدم بیرون و رفتم جایی کرایه کردم و خوابیدم.
۷.۱k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.