پارت۹فصل دوم
پارت۹فصل دوم
سوجین.سویانگ سویانگ کجایی
سویانگ.پاپا منو بزار پایین
تهیونگ.نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار
سویانگ.چی
تهیونگ.هیچی بخاطر نویسندس همنشینی با یک ایرانی روم تاثیر گذاشته
سوجین.سویانگ کجایی
سویانگ.اینجام
سوجین*سویانگ و بغل کردم(نگاه کن بچه های این دوره زمونه چه جورین البته این مال دوره چوسانه ولی خب در هر حال)
سویانگ.سوجین میخوام یک چیزی بهت بگم
سوجین.چی
سویانگ.ما قراره از اینجا بریم
سوجین.چی چرا
سویانگ.پاپا میگه مجبوریم بریم قصر
سوجین.پس من چی
سویانگ.یکلحظه واستا....این دستبند و بگیر و وقتی بزرگ شدی همونطور که قول دادی به قصر بیا و اون موقع من تورو میشناسم
سوجین.پس تو هم دستبند منو بگیر
سویانگ.من هیچ وقت فراموشت نمیکنم
سوجین.منم همینطور
تهیونگ.سویانگ وقت رفتنه
سویانگ.الان میام
سوجین.مراقب خودت باش
سویانگ. قولت و فراموش نکن
سوجین.هیچ وقت فراموش نمیکنم
(یک چیزی اینجا سوجین۱۱ سالشه)
مین هی.سوجین تو خیلی پسر خوبی بودی ممنونم که وقتی من نبودم از سویانگ مراقبت میکردی شما الان بچه اید وقتی بزرگ شدین اون وقته که میتونی تصمیم بگیری که با چه کسی ازدواج کنی الان برات زوده
سوجین.ممنون خاله مین ولی من بهتون قول میدم که بزرگ میشم و اینقدر تلاش میکنم تا لایق دختر شما باشم
تهیونگ.اهم اهم ...خب سوجین با اینکه خیلی نیست که میشناسمت ولی خب باز از اشناییت پشیمون نیستم
سوجین.عمو ته بی انصاف نباش دیگه ...کرم ریزی هایی که باهم میکردم که سویانگ و خاله مین بترسونیم و یادته
تهیونگ.وای آره خدایی چقدر کیف میداد مخصوصا اون سوسک مردهه
سوجین.وای آره
سویانگ و مین هی.اقایووووون
تهیونگ.باشهاومدم خداحافظ سوجین
سوجین.خداحافظ ...نه قرار منو دوباره ببینید
مین هی.پس به امید دیدار
سوجین.به امید دیدار
تهیونگ.راه بیافتید
سوجین.سویانگ سویانگ کجایی
سویانگ.پاپا منو بزار پایین
تهیونگ.نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار
سویانگ.چی
تهیونگ.هیچی بخاطر نویسندس همنشینی با یک ایرانی روم تاثیر گذاشته
سوجین.سویانگ کجایی
سویانگ.اینجام
سوجین*سویانگ و بغل کردم(نگاه کن بچه های این دوره زمونه چه جورین البته این مال دوره چوسانه ولی خب در هر حال)
سویانگ.سوجین میخوام یک چیزی بهت بگم
سوجین.چی
سویانگ.ما قراره از اینجا بریم
سوجین.چی چرا
سویانگ.پاپا میگه مجبوریم بریم قصر
سوجین.پس من چی
سویانگ.یکلحظه واستا....این دستبند و بگیر و وقتی بزرگ شدی همونطور که قول دادی به قصر بیا و اون موقع من تورو میشناسم
سوجین.پس تو هم دستبند منو بگیر
سویانگ.من هیچ وقت فراموشت نمیکنم
سوجین.منم همینطور
تهیونگ.سویانگ وقت رفتنه
سویانگ.الان میام
سوجین.مراقب خودت باش
سویانگ. قولت و فراموش نکن
سوجین.هیچ وقت فراموش نمیکنم
(یک چیزی اینجا سوجین۱۱ سالشه)
مین هی.سوجین تو خیلی پسر خوبی بودی ممنونم که وقتی من نبودم از سویانگ مراقبت میکردی شما الان بچه اید وقتی بزرگ شدین اون وقته که میتونی تصمیم بگیری که با چه کسی ازدواج کنی الان برات زوده
سوجین.ممنون خاله مین ولی من بهتون قول میدم که بزرگ میشم و اینقدر تلاش میکنم تا لایق دختر شما باشم
تهیونگ.اهم اهم ...خب سوجین با اینکه خیلی نیست که میشناسمت ولی خب باز از اشناییت پشیمون نیستم
سوجین.عمو ته بی انصاف نباش دیگه ...کرم ریزی هایی که باهم میکردم که سویانگ و خاله مین بترسونیم و یادته
تهیونگ.وای آره خدایی چقدر کیف میداد مخصوصا اون سوسک مردهه
سوجین.وای آره
سویانگ و مین هی.اقایووووون
تهیونگ.باشهاومدم خداحافظ سوجین
سوجین.خداحافظ ...نه قرار منو دوباره ببینید
مین هی.پس به امید دیدار
سوجین.به امید دیدار
تهیونگ.راه بیافتید
۱.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.