فیک تهیونگ، تنفروعشق پایانی پارت 6
سلام بریم بقیه فیکککک
توی حیاط داشتم دور میزدم که تهیونگ اومد پیشم سریع بغلش کردم اونم بغلم کرد،.................
مامان و بابای تهیونگ با مامان و بابای من دوست بودن برای همین گفتن یکم بزرگتر بشین بعد ازدواج کنین
امشب مامان بابای تهیونگ قراره بیان خونه ی ما
پرش زمانی
اوووف مامان از گشنگیمردم پس کی میانننن
تق تق
عههههه اومدنننن من میرمممم
درو باز کرد، سلام
_سلام
_سلام دخترم
تهیونگ: سلام
مامان و بابام اومدن احوال پرسیییی اووووه اره دیگه
بعد نشستیم روی مبل بحث و شروع کردن مامان تهیونگ گفت خب بهتره شما دوتا برین باهم صحبت کنید
رفتیم بالا توی اتاقم نشستیم روی تخت یکمی حرف زدیم بعد رفتیم پایین...................
ما تصمیم گرفتیم 3بعد مراسم ازدواج باشه 2روزه دیگه هم میریم برای خرید.......
پرش زمانی
از خواب بیدار شدم ویه لباس خیلی قشنگ پوشیدم تهیونگ و خانوادش اومدن مامان و بابام رفتن مامان و بابای تهیونگم رفتم فقط تهیونگ مونده بود
اِههههه مامانیییی پس من باید باکییی بیام
تهیونگ:با من
اها، رفتم سوار شدم تهیونگ: چه خوشکل شدی
لباسم طوری بود که رونای پاهام معلوم میشدن یکمی معذب بودم جلو تهیونگ
تهیونگ گفت: چیه خجالت میکشی
گفتم:چی نه ام چیزه ن اره نمیدونم
تهیونگ:خجالت نکش تا فردا اسمت توی شناسنامم به عنوان زن رسمیم میشی
گفتم:اها رفتیم رسیدیم اول لباس عروس خریدیم،بعدم کت و شلوار برای تهیونگ، بعدم رفتیم یه خونه بخریم (عکساشونو پست میکنم)
خب اینم پارت 6 امید وارم خوشتون اومده باشه شرط پارت بعد 50کامنت به خودتون بستگی داره چقدر میزارین بای
توی حیاط داشتم دور میزدم که تهیونگ اومد پیشم سریع بغلش کردم اونم بغلم کرد،.................
مامان و بابای تهیونگ با مامان و بابای من دوست بودن برای همین گفتن یکم بزرگتر بشین بعد ازدواج کنین
امشب مامان بابای تهیونگ قراره بیان خونه ی ما
پرش زمانی
اوووف مامان از گشنگیمردم پس کی میانننن
تق تق
عههههه اومدنننن من میرمممم
درو باز کرد، سلام
_سلام
_سلام دخترم
تهیونگ: سلام
مامان و بابام اومدن احوال پرسیییی اووووه اره دیگه
بعد نشستیم روی مبل بحث و شروع کردن مامان تهیونگ گفت خب بهتره شما دوتا برین باهم صحبت کنید
رفتیم بالا توی اتاقم نشستیم روی تخت یکمی حرف زدیم بعد رفتیم پایین...................
ما تصمیم گرفتیم 3بعد مراسم ازدواج باشه 2روزه دیگه هم میریم برای خرید.......
پرش زمانی
از خواب بیدار شدم ویه لباس خیلی قشنگ پوشیدم تهیونگ و خانوادش اومدن مامان و بابام رفتن مامان و بابای تهیونگم رفتم فقط تهیونگ مونده بود
اِههههه مامانیییی پس من باید باکییی بیام
تهیونگ:با من
اها، رفتم سوار شدم تهیونگ: چه خوشکل شدی
لباسم طوری بود که رونای پاهام معلوم میشدن یکمی معذب بودم جلو تهیونگ
تهیونگ گفت: چیه خجالت میکشی
گفتم:چی نه ام چیزه ن اره نمیدونم
تهیونگ:خجالت نکش تا فردا اسمت توی شناسنامم به عنوان زن رسمیم میشی
گفتم:اها رفتیم رسیدیم اول لباس عروس خریدیم،بعدم کت و شلوار برای تهیونگ، بعدم رفتیم یه خونه بخریم (عکساشونو پست میکنم)
خب اینم پارت 6 امید وارم خوشتون اومده باشه شرط پارت بعد 50کامنت به خودتون بستگی داره چقدر میزارین بای
۲۷.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.