فیک کوک ( عشق مافیا) پارت ۲۷
از زبان ا/ت
وای خدا چند روزه چیزی نخوردم فوراً رفتم سره میز و شروع به خوردن کردم اصلا گوره بابای جونگ کوک و آزادی ، اصلا غذا یه چیزه دیگَست وقتی تموم کردم آجوما اومد وقتی منو دید گفت : عزیزم رفتم و بغلش کردم گفتم : آجوما من خوب شدم و بهش لبخند زدم گفت : خوشحالم گفتم : میخوام یه زندگی جدید رو شروع کنم با خوشحالی اما نمیدونم چطوری باید از پسش بر بیام
گفت : تو میتونی مطمئنم
از زبان کوک
از خواب بیدار شدم اما ا/ت رو پیشم ندیدم نکنه دوباره رفته من شب هم در رو قفل نکردم بلند شدم اتاق رو گشتم اما نبود رفتم پایین که دیدم داره با آجوما حرف میزنه
از زبان ا/ت
غرق در صحبت با آجوما بودم که جونگ کوک از پشت صدام کرد وقتی برگشتم اومد و محکم بغلم کرد گفتم : هی چیکار میکنی خفه شدم ولم کن گفت : خیلی ترسیدم گفتم : از چی اینقدر ترسیدی گفت : از رفتنت ازش جدا شدم و گفتم : هع خودت بهم گفتی هرجا برم پیدام میکنی پس مشکلی نیست میخواستم برم که دستم و گرفت صبر کردم گفتم : دیگه چیشده دستم رو کشید که لباش رو گذاشت روی لبام ایندفعه تقلا یا کاره دیگه ای نکردم همکاری کردم اما یه لحظه یادم افتاد آجوما اینجاست آروم زدم روی سینش وقتی ازم جدا شد گفت : چیشد آروم به آجوما اشاره کردم و گفتم : آجوما... اینجاست
جونگ کوک اون ور رو نگاه کرد و گفت : ببخشید آجوما خندید و گفت : اشکالی نداره
.................
وای خدا چند روزه چیزی نخوردم فوراً رفتم سره میز و شروع به خوردن کردم اصلا گوره بابای جونگ کوک و آزادی ، اصلا غذا یه چیزه دیگَست وقتی تموم کردم آجوما اومد وقتی منو دید گفت : عزیزم رفتم و بغلش کردم گفتم : آجوما من خوب شدم و بهش لبخند زدم گفت : خوشحالم گفتم : میخوام یه زندگی جدید رو شروع کنم با خوشحالی اما نمیدونم چطوری باید از پسش بر بیام
گفت : تو میتونی مطمئنم
از زبان کوک
از خواب بیدار شدم اما ا/ت رو پیشم ندیدم نکنه دوباره رفته من شب هم در رو قفل نکردم بلند شدم اتاق رو گشتم اما نبود رفتم پایین که دیدم داره با آجوما حرف میزنه
از زبان ا/ت
غرق در صحبت با آجوما بودم که جونگ کوک از پشت صدام کرد وقتی برگشتم اومد و محکم بغلم کرد گفتم : هی چیکار میکنی خفه شدم ولم کن گفت : خیلی ترسیدم گفتم : از چی اینقدر ترسیدی گفت : از رفتنت ازش جدا شدم و گفتم : هع خودت بهم گفتی هرجا برم پیدام میکنی پس مشکلی نیست میخواستم برم که دستم و گرفت صبر کردم گفتم : دیگه چیشده دستم رو کشید که لباش رو گذاشت روی لبام ایندفعه تقلا یا کاره دیگه ای نکردم همکاری کردم اما یه لحظه یادم افتاد آجوما اینجاست آروم زدم روی سینش وقتی ازم جدا شد گفت : چیشد آروم به آجوما اشاره کردم و گفتم : آجوما... اینجاست
جونگ کوک اون ور رو نگاه کرد و گفت : ببخشید آجوما خندید و گفت : اشکالی نداره
.................
۱۸۰.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.