وقتی سر لباست دعوا میکنین...) پارت ۲ (آخر )
#لینو
#استری_کیدز
سرش رو بالا آورد و چشمای نگران و ناراحتش رو به چشمان اشکی تو داد
_ من...من واقعاً متأسفم....میدونم خیلی حساس شدم ولی....فقط..فقط...نمیخوام از دستت بدم...م...من...نمیخوام آسیب ببینی....نمیخوام... واقعاً اسی
نزاشتی حرفش تموم بشه و لبات رو روی لباش گذاشتی و شروع کردی با ولع بوسیدنش...
بعد از چند دقیقه ازش جدا شدی و توی چشماش خیره شدی
+ میدونم...میدونم که بخاطر چه چیزی اینطوری رفتار میکنی...متاسفم....منم اشتباه کردم
لینو لبخندی زد و آروم پشت دستش رو روی گونت کشید
_ میتونی...بری...ولی..میشه لطفاً قبلش...یک لباس دیگه بپوشی ؟...م.من...نمیخوام محدودت کنم ف...فقط....
انگشتت رو روی لبش گذاشتی که نتونست جملش رو کامل کنه
+ من جایی نمیرم...فقط الان...تورو میخوام
لبخندی زد و کمرت رو گرفت و شروع کرد به مک زدن لبات...
#استری_کیدز
سرش رو بالا آورد و چشمای نگران و ناراحتش رو به چشمان اشکی تو داد
_ من...من واقعاً متأسفم....میدونم خیلی حساس شدم ولی....فقط..فقط...نمیخوام از دستت بدم...م...من...نمیخوام آسیب ببینی....نمیخوام... واقعاً اسی
نزاشتی حرفش تموم بشه و لبات رو روی لباش گذاشتی و شروع کردی با ولع بوسیدنش...
بعد از چند دقیقه ازش جدا شدی و توی چشماش خیره شدی
+ میدونم...میدونم که بخاطر چه چیزی اینطوری رفتار میکنی...متاسفم....منم اشتباه کردم
لینو لبخندی زد و آروم پشت دستش رو روی گونت کشید
_ میتونی...بری...ولی..میشه لطفاً قبلش...یک لباس دیگه بپوشی ؟...م.من...نمیخوام محدودت کنم ف...فقط....
انگشتت رو روی لبش گذاشتی که نتونست جملش رو کامل کنه
+ من جایی نمیرم...فقط الان...تورو میخوام
لبخندی زد و کمرت رو گرفت و شروع کرد به مک زدن لبات...
۴۸.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.