~~~فیک پرستار~~~
پارت : ۱6
با اخم به سمت سوبین برگشت
_یعنی چی سوبین؟!
بچه پرو ایش
سرشو انداخت پایین
¢ولی بابا من نمیدونستم که سبا....
_ بسه سوبین ، ازپرستارت معذرت خواهی کن
بهم نگاه کرد
¢ببخشید بورام جون
نیشم تا بناگوش باز شد
خب حالا که بیگناهی من ثابت شد بشینیم غذامونو بخوریم
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
خببب ماهم بکپیم
هنوز نیم ساعت نشده بود که خوابید بودم
سنگینی نگاهی رو حس کردم چشمامو نیم باز کردم
وات؟؟؟؟ این اینجا چیکار میکنه
کیم با اون همه عظمت و ماشالله قد و قوارش
به چار چوب در تکیه داده بود
و قشنگ زل زده بود به تخ//م چشمام
مثل سکته ای ها زل زدم بهش
_چته؟! چرا اینجوری نگاه میکنی؟!
اصلا چرا اومدی تو اتاقمو؟! نکنه.....
بسم الله بسم الله اگه اون چیزی که من فکر میکنم....
یهو عین اسب رم کردم داد زدم
هوی عوضی...تو میخ...
تند اومد جلوم دهنمو گرفت
_چته؟! بچه هارو بیدار میکنی ،
نترس همچین مالیم نیستی
نگاهی به سرو روم انداخت
_فقط خواستم بگم فردا قبلواینکه بچه هارو
ببری مدرسه و مهد شون ، بیای اتاقم تا قرارداد ببندیم
بلند شد وبلند به سمت در رفت اما وسط راه دکمه استب زد +و برگشت سمتم . .
_البته اتاق کارم
ایش مثلا اگه نمیگفتی میرفتم اتاق خوابت!
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&
_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&
آخیش بالاخره امروز استخدام میشم !
بعد ااز+مرتب کردن سر و شکلم از اتاق زدم بیرون
اتاق کارش رو به رو اتاقم بود
چند تق زدم به در
_بیا تو !
ایش مگه من زیر دست تمو
وارد اتاق شدم
_بشین
رفتم رو مبل چرم مشکیش نشستم
+خب
برگه ای از کشو میز کارش در اورد
و به سمتم گرفت
_بیا پرش کن
برگه رو گرفتم و میخواستم شروع کنم
که دیدم عین برج زهرمار جلومه ایش
،
بعد از پر کردن برگه ، برگه رو به خودش تحویل دادم
سرش تو برگه استخدامم بود
_من پرستاری بیست و چهار ساعته میخوام پدر و مادرت مشکلی با این قضیه ندارن؟!
سرمو نداختم پایین
+در غید حیاتن
_متاسفم
شنیدم که چند بار اسمو زیر لب زمزمه کرد
من دیگه میتونم برم؟!
_اره
با اخم به سمت سوبین برگشت
_یعنی چی سوبین؟!
بچه پرو ایش
سرشو انداخت پایین
¢ولی بابا من نمیدونستم که سبا....
_ بسه سوبین ، ازپرستارت معذرت خواهی کن
بهم نگاه کرد
¢ببخشید بورام جون
نیشم تا بناگوش باز شد
خب حالا که بیگناهی من ثابت شد بشینیم غذامونو بخوریم
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
خببب ماهم بکپیم
هنوز نیم ساعت نشده بود که خوابید بودم
سنگینی نگاهی رو حس کردم چشمامو نیم باز کردم
وات؟؟؟؟ این اینجا چیکار میکنه
کیم با اون همه عظمت و ماشالله قد و قوارش
به چار چوب در تکیه داده بود
و قشنگ زل زده بود به تخ//م چشمام
مثل سکته ای ها زل زدم بهش
_چته؟! چرا اینجوری نگاه میکنی؟!
اصلا چرا اومدی تو اتاقمو؟! نکنه.....
بسم الله بسم الله اگه اون چیزی که من فکر میکنم....
یهو عین اسب رم کردم داد زدم
هوی عوضی...تو میخ...
تند اومد جلوم دهنمو گرفت
_چته؟! بچه هارو بیدار میکنی ،
نترس همچین مالیم نیستی
نگاهی به سرو روم انداخت
_فقط خواستم بگم فردا قبلواینکه بچه هارو
ببری مدرسه و مهد شون ، بیای اتاقم تا قرارداد ببندیم
بلند شد وبلند به سمت در رفت اما وسط راه دکمه استب زد +و برگشت سمتم . .
_البته اتاق کارم
ایش مثلا اگه نمیگفتی میرفتم اتاق خوابت!
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&
_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&
آخیش بالاخره امروز استخدام میشم !
بعد ااز+مرتب کردن سر و شکلم از اتاق زدم بیرون
اتاق کارش رو به رو اتاقم بود
چند تق زدم به در
_بیا تو !
ایش مگه من زیر دست تمو
وارد اتاق شدم
_بشین
رفتم رو مبل چرم مشکیش نشستم
+خب
برگه ای از کشو میز کارش در اورد
و به سمتم گرفت
_بیا پرش کن
برگه رو گرفتم و میخواستم شروع کنم
که دیدم عین برج زهرمار جلومه ایش
،
بعد از پر کردن برگه ، برگه رو به خودش تحویل دادم
سرش تو برگه استخدامم بود
_من پرستاری بیست و چهار ساعته میخوام پدر و مادرت مشکلی با این قضیه ندارن؟!
سرمو نداختم پایین
+در غید حیاتن
_متاسفم
شنیدم که چند بار اسمو زیر لب زمزمه کرد
من دیگه میتونم برم؟!
_اره
۳.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.