گس لایتر/ادامه پارت ۲۱۵
.
یون ها توی تراس طبقه ی دوم نشسته بود و با جونگ هون بازی میکرد... با دیدن ماشینی که وارد حیاط شد ترسید... میشناختش!
بچه رو بغل کرد و زیر لب از روی نگرانی لب زد...
یون ها: باز میخواد چه دردسری درست کنه لعنتی! .....
.
.
.
جونگکوک از ماشینش پیاده شد و سمت در خونه رفت...
به در ضربه زد و منتظر موند کسی در رو به روش باز کنه....
جی وون بدون اطلاع از اینکه کی پشت دره بازش کرد...
با دیدن مردی که اول پشتش بهش بود و بعد سمتش چرخید جا خورد... قدمی عقب رفت و آب دهنشو قورت داد...
جونگکوک متوجه هراس جی وون شد... از صورتش تا پاهاش نگاهی بهش انداخت و با خونسردی گفت: میخوام پسرمو ببینم... بگو بیارنش...
یون ها درحالیکه جونگ هون رو توی بغلش داشت از پله ها پایین دوید تا اجازه نده کسی در رو باز کنه... اما دیر رسید و جی وون رو در حال مکالمه با جونگکوک دید...
جونگکوک وقتی از پشت سرِ جی وون، پسرشو در آغوش یون ها دید صبر نکرد و وارد خونه شد...
جونگ هون با دیدن پدرش خندید و دستشو به سمتش دراز کرد...
جونگکوک که با یون ها فاصله قابل توجهی داشت از اینکه اون حرکتی نمیکرد عصبانی شد...
جونگکوک: نمیخوای جلوتر بیای؟...
یون ها متوجه شد چاره ای نداره جز اینکه نزدیکتر بشه... نه مادرش و نه بایول خونه نبودن و چیزی به ذهنش نمیرسید... از طرفی نگران بود که اگر طبق میل جونگکوک رفتار نکنه وضعیت بدتر بشه....
.
.
.
آغوششو باز کرد و پسرشو بی صبرانه بغل کرد... روی سرش دست میکشید و پشت سر هم میبوسیدش...
جونگ هون محکم یقه ی لباس جونگکوک رو توی دستش گرفته بود و به صورتش خیره بود....
جونگکوک از وجود جی وون و یون ها احساس راحتی نمیکرد... به محبت کردن واقعی در حالت عادی عادت نداشت... نمیتونست جلوی چشم دیگران ابرازش کنه... برای همین فقط به آرومی دست و سر و صورت بچشو میبوسید...
یون ها نتونست سکوت کنه و چیزی نگه.... وجود کسیکه باعث و بانی تمام مشکلاتشون بود سخت بود.... اونم کسیکه هیچ نشانی از پشیمونی توی ظاهرش ظاهر نمیشد....
یون ها: با چه رویی اینجایی؟ اگر مادرم اینجا بود نشونت میداد!....
جونگکوک با آرامش تمام نگاهشو از صورت پسرش گرفت و به اون داد... چن ثانیه به یون ها خیره بود و بعد با اعتنایی تمام نگاهشو صرف جونگ هون کرد....
.
.
.
.
بایول برگشت... وقتی وارد حیاط شد و ماشین جونگکوک رو دید هراسون شد...
یون ها توی تراس طبقه ی دوم نشسته بود و با جونگ هون بازی میکرد... با دیدن ماشینی که وارد حیاط شد ترسید... میشناختش!
بچه رو بغل کرد و زیر لب از روی نگرانی لب زد...
یون ها: باز میخواد چه دردسری درست کنه لعنتی! .....
.
.
.
جونگکوک از ماشینش پیاده شد و سمت در خونه رفت...
به در ضربه زد و منتظر موند کسی در رو به روش باز کنه....
جی وون بدون اطلاع از اینکه کی پشت دره بازش کرد...
با دیدن مردی که اول پشتش بهش بود و بعد سمتش چرخید جا خورد... قدمی عقب رفت و آب دهنشو قورت داد...
جونگکوک متوجه هراس جی وون شد... از صورتش تا پاهاش نگاهی بهش انداخت و با خونسردی گفت: میخوام پسرمو ببینم... بگو بیارنش...
یون ها درحالیکه جونگ هون رو توی بغلش داشت از پله ها پایین دوید تا اجازه نده کسی در رو باز کنه... اما دیر رسید و جی وون رو در حال مکالمه با جونگکوک دید...
جونگکوک وقتی از پشت سرِ جی وون، پسرشو در آغوش یون ها دید صبر نکرد و وارد خونه شد...
جونگ هون با دیدن پدرش خندید و دستشو به سمتش دراز کرد...
جونگکوک که با یون ها فاصله قابل توجهی داشت از اینکه اون حرکتی نمیکرد عصبانی شد...
جونگکوک: نمیخوای جلوتر بیای؟...
یون ها متوجه شد چاره ای نداره جز اینکه نزدیکتر بشه... نه مادرش و نه بایول خونه نبودن و چیزی به ذهنش نمیرسید... از طرفی نگران بود که اگر طبق میل جونگکوک رفتار نکنه وضعیت بدتر بشه....
.
.
.
آغوششو باز کرد و پسرشو بی صبرانه بغل کرد... روی سرش دست میکشید و پشت سر هم میبوسیدش...
جونگ هون محکم یقه ی لباس جونگکوک رو توی دستش گرفته بود و به صورتش خیره بود....
جونگکوک از وجود جی وون و یون ها احساس راحتی نمیکرد... به محبت کردن واقعی در حالت عادی عادت نداشت... نمیتونست جلوی چشم دیگران ابرازش کنه... برای همین فقط به آرومی دست و سر و صورت بچشو میبوسید...
یون ها نتونست سکوت کنه و چیزی نگه.... وجود کسیکه باعث و بانی تمام مشکلاتشون بود سخت بود.... اونم کسیکه هیچ نشانی از پشیمونی توی ظاهرش ظاهر نمیشد....
یون ها: با چه رویی اینجایی؟ اگر مادرم اینجا بود نشونت میداد!....
جونگکوک با آرامش تمام نگاهشو از صورت پسرش گرفت و به اون داد... چن ثانیه به یون ها خیره بود و بعد با اعتنایی تمام نگاهشو صرف جونگ هون کرد....
.
.
.
.
بایول برگشت... وقتی وارد حیاط شد و ماشین جونگکوک رو دید هراسون شد...
۳۶.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.