پارت۱۲
پارت۱۲#
همه سری تکون دادیم و تشکر کردیم وهمزمان بلند شدیم
احترام گذاشتیم. خداییش باحال درومدخخخ به طرف در رفتیم اول خانوما رفتن بعدشم برگشتیم تو اتاقامونه که وسایلامون برداریم و بریم
تو اتاقم که رفتم ازتو قفسه ایی که وسایلمو میزاشتم یه دست لباس برداشتم شلوار پارچه ایی سورمه ایی و بلوز سفید پوشیدم و دراخر کت
سورمه ای رو از توی کاور دراوردم پوشیدمو لباس فرممو گذاشتم داخل و رفتم گوشی و کیف پول سوییچمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون
رامینم که همون موقعه بیرون اومد باهم رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم پاتوق دوستام و شب بعد از کلی شوخی و خنده خداحافظی کردیم
و رفتیم خونه و وسایلامون توی چمدون چیدیم. روز بعدساعت یک ونیم بعد از ظهرفرودگاه مهراباداززبون رویا# همه اماده و حاظر توی
فرودگاه بودیم منو روژی مامان بابا و کل خانواده امیری و عمو سرهنگ اینجا بودن . عمو سرهنگ اومد سمته ما وگفت* بچه ها اسلحه هاتون
رو بدین که برم هماهنگ کنم مشکلی براتون پیش نیاد هر چهارنفرمون دادیم و عمو رفت دیگه وقت خداحافظی بود مامان بابا رو بقل کردیم
اوناهم کلی سفارش کردن مراقب خودمون باشیم و این جور چیزا البته به پسراهم سفارش کردن که مواظب ما باشنا خلاصه عمو اومد
کلت هامونو داد و برامون ارزوی موفقیت کرد که شماره پرواز مونو اعلام کردن و ما چهار نفر دوشا دوش هم به طرف گیت رفتیم
بعداز بازرسی و وتحویل دادن چمدون هامون رفتیم تو هواپیما وهرکی روی صندلی خودش نشست تا نشستم از شانس خوشگلم یکی از این
پسرای سوسول مامانی اومد کنارم نشست به چشمای گرد گفتم* مطمعنی جای تو اینجاست؟. پسره هیز گفت* اره خوشگلم . باحالت چندش
نگاش کردم و سرمو برگردوندم دیدم روژی هم کنار یه زن نشسته که زنه مشخصه از اون پر چونه های حرافه و پسرا کوفتشون بشه
کنارهم افتاده بودن تو گلوشون گیرکنه ایشالا. واای من از دست این پسره سه نقطه روانی شدم خیلی زرمفت میزنه اه اه . هرکدوم یه بلایی
رومون نازل شده بود روژی که داشت میپوکید از دست زنه از بس حرف میزد اون دوتا پسراهم هی یه مهماندار از اون عملیاش هی عشوه
میومد و هی میخواست نخ بده دیگه کلافگی تو صورتشون مشخص بود رامین که خودشو زده بود به خواب مونده بود رامتین بیچاره هع هع
دیگه میخواستم کلتمو کنم تو حلق پسره هاا. رو به مهماندار گفتم*ببخشید میشه بیاید . مهماندار که اومد گفتم*این اقا مزاحمت ایجاد میکنه میشه
جاشونو عوض کنید. مهماندار تا خواست چیزی بگه رامتین سریع بلند شد وگفت* من جامو عوض میکنم .و یه چشم غره خفن به پسره
که من زرد کردم چه برسه پسره . دیگه اون سوسوله بلند شد رفت جای اون نشست. رامتین اومد نشست مهماندار که دید اوضاع درست
شده رفت روبه رامتین گفتم*مرسی واقعا دیگه نزدیک بود گلوله رو تومخ معیوبش خالی کنم. تک خنده ایی کرد که تازه متوجه شدم اونم
مثه من دو طرف صورتش چال میوفته گفت* خواهش میکنم.سری تکون دادم و گوشیمو برداشتم رمان بخونم داشتم میخوندم که صدای کلافه
رامتین که گفت* باز این داره میاد اینور.سری بلند کردم دیدم عه همون دختره فیسوعه ایش قیافه اش شبیه عنه اه اه < دوستان شما ببخشید
این بچه بی ادبه><خفه وجدان جان> من* میخوای کمکت کنم این دختره پلاستیکیه از سرت باز بشه .رامتین*اره اره اصلا حوصله اشو ندارم
دختره اومد سمته ما وگفت*ببخشید میتونم شماره تونو داشته باشم ؟. چشمام از این گشاد تر نمیشد از پروویی این بشر.منم خودمو انداختم وسط
گفتم*اره بیا تا شمارمو بهت بدم. دختره گفت*با اقا بودم.رامتینم تعجب کرده بود ولی به خودش مصلت شده بود. منم به اجبارگفتم*من خانومشم
دختره*خب باشی به منچه. رامتین*درست صحبت کن باخانومم. دختر*درست صحبت نکنم چی میشه. اخمی کردم بلندشدم یه کشیده افسری
خوابوندم زیر گوشش. اونم چند دقیقه رفت تو شوک بعدخواست دست بلندکردبزنه تو صورتم که رامتین سریع مچشو گرفت و زد اونور
صورتشو سرخ کرد.پوزخندی بهش زدم که اتیشی شد و ناقافل زد تو صورتم که برگشت سمته دیگه .رامتی با صورتی که خشم توش
مشخص بود با صدای نسبتا بلند گفت* تو الان چه گوهی خوردی دختره ی......تا خواست ادامه حرفش رو بزنه که روژی با صورت سرخ
وخشمگین رفت سمته دختره یقشو گرفت و کوبیدش به دره کابین تو صورتش داد زد و گفت*تو الان چه غلت اضافه ایی کردی هان ؟!؟!
و بعد با پشت دست کوبید تو صورتش جوری که از گوشه لب و بینیش خون اومد.یکی از مامورای امنیت پرواز با اخم اومد سمتش و
گفت* این چه وضعیه ؟؟مگه اینجا چاله میدونه ول کن خانوم یقه ایشون رو. روژی با خشم یقه اش رو ول کردوچشم غره ایی رفت
ماموره گفت*خانوم این رفتارتون درست نبود مطمعن باشید بعد از پرواز براتون مشکل پیش میاد . روژی پوزخندی زدوگفت*خیلی چرته
ما باید شاکی باشیم .رامین از جاش بلند شد وکنا
همه سری تکون دادیم و تشکر کردیم وهمزمان بلند شدیم
احترام گذاشتیم. خداییش باحال درومدخخخ به طرف در رفتیم اول خانوما رفتن بعدشم برگشتیم تو اتاقامونه که وسایلامون برداریم و بریم
تو اتاقم که رفتم ازتو قفسه ایی که وسایلمو میزاشتم یه دست لباس برداشتم شلوار پارچه ایی سورمه ایی و بلوز سفید پوشیدم و دراخر کت
سورمه ای رو از توی کاور دراوردم پوشیدمو لباس فرممو گذاشتم داخل و رفتم گوشی و کیف پول سوییچمو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون
رامینم که همون موقعه بیرون اومد باهم رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم پاتوق دوستام و شب بعد از کلی شوخی و خنده خداحافظی کردیم
و رفتیم خونه و وسایلامون توی چمدون چیدیم. روز بعدساعت یک ونیم بعد از ظهرفرودگاه مهراباداززبون رویا# همه اماده و حاظر توی
فرودگاه بودیم منو روژی مامان بابا و کل خانواده امیری و عمو سرهنگ اینجا بودن . عمو سرهنگ اومد سمته ما وگفت* بچه ها اسلحه هاتون
رو بدین که برم هماهنگ کنم مشکلی براتون پیش نیاد هر چهارنفرمون دادیم و عمو رفت دیگه وقت خداحافظی بود مامان بابا رو بقل کردیم
اوناهم کلی سفارش کردن مراقب خودمون باشیم و این جور چیزا البته به پسراهم سفارش کردن که مواظب ما باشنا خلاصه عمو اومد
کلت هامونو داد و برامون ارزوی موفقیت کرد که شماره پرواز مونو اعلام کردن و ما چهار نفر دوشا دوش هم به طرف گیت رفتیم
بعداز بازرسی و وتحویل دادن چمدون هامون رفتیم تو هواپیما وهرکی روی صندلی خودش نشست تا نشستم از شانس خوشگلم یکی از این
پسرای سوسول مامانی اومد کنارم نشست به چشمای گرد گفتم* مطمعنی جای تو اینجاست؟. پسره هیز گفت* اره خوشگلم . باحالت چندش
نگاش کردم و سرمو برگردوندم دیدم روژی هم کنار یه زن نشسته که زنه مشخصه از اون پر چونه های حرافه و پسرا کوفتشون بشه
کنارهم افتاده بودن تو گلوشون گیرکنه ایشالا. واای من از دست این پسره سه نقطه روانی شدم خیلی زرمفت میزنه اه اه . هرکدوم یه بلایی
رومون نازل شده بود روژی که داشت میپوکید از دست زنه از بس حرف میزد اون دوتا پسراهم هی یه مهماندار از اون عملیاش هی عشوه
میومد و هی میخواست نخ بده دیگه کلافگی تو صورتشون مشخص بود رامین که خودشو زده بود به خواب مونده بود رامتین بیچاره هع هع
دیگه میخواستم کلتمو کنم تو حلق پسره هاا. رو به مهماندار گفتم*ببخشید میشه بیاید . مهماندار که اومد گفتم*این اقا مزاحمت ایجاد میکنه میشه
جاشونو عوض کنید. مهماندار تا خواست چیزی بگه رامتین سریع بلند شد وگفت* من جامو عوض میکنم .و یه چشم غره خفن به پسره
که من زرد کردم چه برسه پسره . دیگه اون سوسوله بلند شد رفت جای اون نشست. رامتین اومد نشست مهماندار که دید اوضاع درست
شده رفت روبه رامتین گفتم*مرسی واقعا دیگه نزدیک بود گلوله رو تومخ معیوبش خالی کنم. تک خنده ایی کرد که تازه متوجه شدم اونم
مثه من دو طرف صورتش چال میوفته گفت* خواهش میکنم.سری تکون دادم و گوشیمو برداشتم رمان بخونم داشتم میخوندم که صدای کلافه
رامتین که گفت* باز این داره میاد اینور.سری بلند کردم دیدم عه همون دختره فیسوعه ایش قیافه اش شبیه عنه اه اه < دوستان شما ببخشید
این بچه بی ادبه><خفه وجدان جان> من* میخوای کمکت کنم این دختره پلاستیکیه از سرت باز بشه .رامتین*اره اره اصلا حوصله اشو ندارم
دختره اومد سمته ما وگفت*ببخشید میتونم شماره تونو داشته باشم ؟. چشمام از این گشاد تر نمیشد از پروویی این بشر.منم خودمو انداختم وسط
گفتم*اره بیا تا شمارمو بهت بدم. دختره گفت*با اقا بودم.رامتینم تعجب کرده بود ولی به خودش مصلت شده بود. منم به اجبارگفتم*من خانومشم
دختره*خب باشی به منچه. رامتین*درست صحبت کن باخانومم. دختر*درست صحبت نکنم چی میشه. اخمی کردم بلندشدم یه کشیده افسری
خوابوندم زیر گوشش. اونم چند دقیقه رفت تو شوک بعدخواست دست بلندکردبزنه تو صورتم که رامتین سریع مچشو گرفت و زد اونور
صورتشو سرخ کرد.پوزخندی بهش زدم که اتیشی شد و ناقافل زد تو صورتم که برگشت سمته دیگه .رامتی با صورتی که خشم توش
مشخص بود با صدای نسبتا بلند گفت* تو الان چه گوهی خوردی دختره ی......تا خواست ادامه حرفش رو بزنه که روژی با صورت سرخ
وخشمگین رفت سمته دختره یقشو گرفت و کوبیدش به دره کابین تو صورتش داد زد و گفت*تو الان چه غلت اضافه ایی کردی هان ؟!؟!
و بعد با پشت دست کوبید تو صورتش جوری که از گوشه لب و بینیش خون اومد.یکی از مامورای امنیت پرواز با اخم اومد سمتش و
گفت* این چه وضعیه ؟؟مگه اینجا چاله میدونه ول کن خانوم یقه ایشون رو. روژی با خشم یقه اش رو ول کردوچشم غره ایی رفت
ماموره گفت*خانوم این رفتارتون درست نبود مطمعن باشید بعد از پرواز براتون مشکل پیش میاد . روژی پوزخندی زدوگفت*خیلی چرته
ما باید شاکی باشیم .رامین از جاش بلند شد وکنا
۹.۶k
۰۴ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.