My wild mafia ادامه پارت 11
کرد خیلیییی خوشگل بود ولی یکم زیادی باز بود فکر نکنم جیمین بزاره قطعا پا. رم میکنه واییی با حالت مظلوم گفتم
ات: جیمیناااا
جیمین: بله
ات: میشه بلام اون لباسرو بگیلی لفطا🥺🥺
جیمین ی نگاه ب لباسه کرد گفت
جیمین: باشه ولییی قول نمیدم شب خودمو نگه دارم
ات: هعییی جیمینننننن
جیمین خندید گفت باشه دختره لوس بریم بگیریمش
ات: وایسا وایسا تو خندیدی
جیمین: کی من نه
ات: چرا خندیدی من دیدم
جیمین: نخیرم اصلا هرچی بریم رفتیم داخل لباسرو گرفتیم چیزای ست ک بهش بخوره هم گرفتم جیمین بهم گفت بشینم اینجا خودش رفت تو ی طلا فروشی برگشت گفت بریم نمیدونم چرا رفت اونجا
جیمین
ب ات گفتم بشینه تا من بیام رفتم طلا فروشی ی ست گردنبند براش خریدم رفتیم تو ماشین نشستیم را افتادیم ب سمت عمارت
ات
همه در حال کار بودن
جیمین گفت
جیمین: خررگوشتو ک باهاش بازی میکردیو گذاشتم تو اتاقت دیگه نزار جایی بره گم بشه بعدا بشینی عر بزنی
از حرفش خندم گرفت باشه ای گفتم رفتم سمت اتاقم نزدیکای شب بود نشستم ی ارایش ملایم کردم موهامو فر کردم و لباسمو پوشیدم کفشمم پوشیدم ک جیمین اومد داخل
ات: مثل اینکه در زدن بلد نیستی
جیمین: نچ اومد نزدیکم ی جعبه دستش بود بازش کرد ی گردنبد ظریففف خیلی خوشگل توش بود ذوق زده گفتم
.ات: مال منهههه
جیمین: اره ی هدیس دوستش داری
ات: خیلییی خوشگله مرسییی پریدم بغل جیمین احساس خوبی بهم میداد از کارم تعجب کرده بود از بغلش اومدم بیرون گردنبندو برداشت دور گردنم انداخت تو اینه همو نگاه کردیم واقعا خوشگل شده بود بهم برای اولین بار گفت
جیمین: خیلی خوشگل شدی
ات: واقعا م. ممرسیی 🥰
دستمو گرفت رفتیم پایین واقعا جیمین با اولاش خیلی فرق کرده بود از ی ادم مغرور تبدیل شد ب ی ادم مهربون کیوت من عاشققق هر دو تا اخلاقشم
اعضا با دوست دختراشون بودن چند دقیقه ای گذشت ک جیمین اومد پیشم گفت
جیمین: افتخار رقص میدید
ات: با کمال میلل
رفتیم با هم رقصیدیم ک موزیک قطع شد همه رفتم کنار منو جیمین فقط وسط بودیم اومدم برم کنار ک جیمین دستمو گرفت گفت همینجا وایسم
شروع کرد حرف زدن
جیمین: ات دختری ک از بچگی دوستش داشتم احساساسم واقعی بود جوری ک ازش دور بودم انگار زندگی برام معنایی نداشت
ات: جیمیناااا
جیمین: بله
ات: میشه بلام اون لباسرو بگیلی لفطا🥺🥺
جیمین ی نگاه ب لباسه کرد گفت
جیمین: باشه ولییی قول نمیدم شب خودمو نگه دارم
ات: هعییی جیمینننننن
جیمین خندید گفت باشه دختره لوس بریم بگیریمش
ات: وایسا وایسا تو خندیدی
جیمین: کی من نه
ات: چرا خندیدی من دیدم
جیمین: نخیرم اصلا هرچی بریم رفتیم داخل لباسرو گرفتیم چیزای ست ک بهش بخوره هم گرفتم جیمین بهم گفت بشینم اینجا خودش رفت تو ی طلا فروشی برگشت گفت بریم نمیدونم چرا رفت اونجا
جیمین
ب ات گفتم بشینه تا من بیام رفتم طلا فروشی ی ست گردنبند براش خریدم رفتیم تو ماشین نشستیم را افتادیم ب سمت عمارت
ات
همه در حال کار بودن
جیمین گفت
جیمین: خررگوشتو ک باهاش بازی میکردیو گذاشتم تو اتاقت دیگه نزار جایی بره گم بشه بعدا بشینی عر بزنی
از حرفش خندم گرفت باشه ای گفتم رفتم سمت اتاقم نزدیکای شب بود نشستم ی ارایش ملایم کردم موهامو فر کردم و لباسمو پوشیدم کفشمم پوشیدم ک جیمین اومد داخل
ات: مثل اینکه در زدن بلد نیستی
جیمین: نچ اومد نزدیکم ی جعبه دستش بود بازش کرد ی گردنبد ظریففف خیلی خوشگل توش بود ذوق زده گفتم
.ات: مال منهههه
جیمین: اره ی هدیس دوستش داری
ات: خیلییی خوشگله مرسییی پریدم بغل جیمین احساس خوبی بهم میداد از کارم تعجب کرده بود از بغلش اومدم بیرون گردنبندو برداشت دور گردنم انداخت تو اینه همو نگاه کردیم واقعا خوشگل شده بود بهم برای اولین بار گفت
جیمین: خیلی خوشگل شدی
ات: واقعا م. ممرسیی 🥰
دستمو گرفت رفتیم پایین واقعا جیمین با اولاش خیلی فرق کرده بود از ی ادم مغرور تبدیل شد ب ی ادم مهربون کیوت من عاشققق هر دو تا اخلاقشم
اعضا با دوست دختراشون بودن چند دقیقه ای گذشت ک جیمین اومد پیشم گفت
جیمین: افتخار رقص میدید
ات: با کمال میلل
رفتیم با هم رقصیدیم ک موزیک قطع شد همه رفتم کنار منو جیمین فقط وسط بودیم اومدم برم کنار ک جیمین دستمو گرفت گفت همینجا وایسم
شروع کرد حرف زدن
جیمین: ات دختری ک از بچگی دوستش داشتم احساساسم واقعی بود جوری ک ازش دور بودم انگار زندگی برام معنایی نداشت
۴۰.۸k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.