P33
راست میگفت هردوشون مثل ا/ت خوابالوان .
جونگ کوک : خیلی خب بیاید بیرون الان بیدار میشن
جین : جونگ کوک پدر شدن جذاب ترت کرده
جونگ کوک : جذاب بودم
باهم از اتاق بچه ها اومدیم بیرون ، در اتاق رو آروم بستم تا بیدار نشن بعدم زدم رو شونه جیمین و جین و گفتم : برید ، برید بخوابید
جین : چشم بابابزرگ
جونگ کوک : بابابزرگو ..... آره
جین : آره یعنی چی ؟
جونگ کوک : آره میتونه خیلی چیزا باشه
بعدم به سمت اتاقشون هلشون دادم تا برن بخوابن ، خودمم برگشتم تا برم بخوابم.
حقیقتا با دیدن اینکه ا/ت خوابش میومد منم خوابم گرفته بود ، رفتم تو اتاق و دوباره کنار ا/ت خوابیدم ، با حالتی که انگار حضورم رو حس کرد یکم تکون خورد و نزدیکم شد که منم تقریبا بغلش کردم .
(ا/ت ویو)
ساعت نزدیک های 9 صبح بود که از خواب بیدار شدم انگار امروز خیلی انرژیم از دیشب بیشتر بود به اطرافم نگاه کردم اما جونگ کوک رو ندیدم برای همین پاشدم و رفتم سمت پذیرایی ، یکی از بچه دست تهیونگ و اون یکی دست جونگ کوک بود باورم نمیشد که اینا بچه های منن واقعا ناز بودن ، تهیونگ با دیدن من اومد سمتم و گفت : ا/ت بچتم مثل خودت نازه
به خاطر این حرفش یه لبخند روی لبم ظاهر شد که بچه رو داد دستم ، جیسو و بقیه هم با دیدنم اومدن سمتم و جیمین با لحن همیشه شیطونش گفت : به به ا/ت خانم از رخت خواب دل کندی
بهش خندیدم و گفتم : رخت خواب ولم نمیکرد
جیسو اومد و دستش رو انداخت دور گردنم و گفت : چطوری رفیق قدیمی
ا/ت : تو چطوری خانم کم پیدا
جیسو : باور کن گرفتار بودم وگرنه تو که تو الویتی
ا/ت : زبونت برای خر کردن واقعا عالیه ها
جیسو : بستگی داره کی باشه
زدم بهش و گفتم : ببند
خندید و گفت : شوخی کردم
چند ثانیه بعد جونگ کوک اومد پیشم وایساد گفت : اونی که دستته بچه ی شماره1
سرم رو کج کردم و با خنده گفتم : خیلی برای اسم عجله داریا
جونگ کوک : بدجور
یه چند ساعتی هممون پیش هم بودیم از اینکه این همه ادم درومن که واقعا به بودنشون احتیاج دارم خوشحالم درسته کل زندگیم کسی به غیر از جیسو پیشم نبود اما الان آدم هایی دورمن که اگه همه مردم اینجوری مهربون و خوش قلب بودن دنیا جای بهتری میشد . تهیونگ و جیسو قرار بود بزودی ازدواج کنن برای همین بعد از کلی بازی با بچه ها رفتن ، جین و جیمین هم به جای جونگ کوک امروز رفتن شرکت تا شرکت خالی نباشه .
منم همینطوری که روی مبل نشسته بودم به بچه های توی بغلم نگاه کردم خیلی آروم توی بغلم نشسته بودن و به در و دیوار نگاه میکردن جونگ کوک میگه شبیه منن اما امیدوارم یکیشون هم شبیه جونگ کوک بشه ، درحال نگاه کردن بهشون بودم که جونگ کوک اومد و کنارم نشست و گفت : خوش میگذره ؟
ا/ت : بدون باباشون نه
خندید و گونم رو بوسید و گفت : میگم همه که رفتن ماهم بریم بیرون
ا/ت : کجا ؟
جونگ کوک : مثلا خرید
ا/ت : باشه بریم
جونگ کوک : خیلی خب بیاید بیرون الان بیدار میشن
جین : جونگ کوک پدر شدن جذاب ترت کرده
جونگ کوک : جذاب بودم
باهم از اتاق بچه ها اومدیم بیرون ، در اتاق رو آروم بستم تا بیدار نشن بعدم زدم رو شونه جیمین و جین و گفتم : برید ، برید بخوابید
جین : چشم بابابزرگ
جونگ کوک : بابابزرگو ..... آره
جین : آره یعنی چی ؟
جونگ کوک : آره میتونه خیلی چیزا باشه
بعدم به سمت اتاقشون هلشون دادم تا برن بخوابن ، خودمم برگشتم تا برم بخوابم.
حقیقتا با دیدن اینکه ا/ت خوابش میومد منم خوابم گرفته بود ، رفتم تو اتاق و دوباره کنار ا/ت خوابیدم ، با حالتی که انگار حضورم رو حس کرد یکم تکون خورد و نزدیکم شد که منم تقریبا بغلش کردم .
(ا/ت ویو)
ساعت نزدیک های 9 صبح بود که از خواب بیدار شدم انگار امروز خیلی انرژیم از دیشب بیشتر بود به اطرافم نگاه کردم اما جونگ کوک رو ندیدم برای همین پاشدم و رفتم سمت پذیرایی ، یکی از بچه دست تهیونگ و اون یکی دست جونگ کوک بود باورم نمیشد که اینا بچه های منن واقعا ناز بودن ، تهیونگ با دیدن من اومد سمتم و گفت : ا/ت بچتم مثل خودت نازه
به خاطر این حرفش یه لبخند روی لبم ظاهر شد که بچه رو داد دستم ، جیسو و بقیه هم با دیدنم اومدن سمتم و جیمین با لحن همیشه شیطونش گفت : به به ا/ت خانم از رخت خواب دل کندی
بهش خندیدم و گفتم : رخت خواب ولم نمیکرد
جیسو اومد و دستش رو انداخت دور گردنم و گفت : چطوری رفیق قدیمی
ا/ت : تو چطوری خانم کم پیدا
جیسو : باور کن گرفتار بودم وگرنه تو که تو الویتی
ا/ت : زبونت برای خر کردن واقعا عالیه ها
جیسو : بستگی داره کی باشه
زدم بهش و گفتم : ببند
خندید و گفت : شوخی کردم
چند ثانیه بعد جونگ کوک اومد پیشم وایساد گفت : اونی که دستته بچه ی شماره1
سرم رو کج کردم و با خنده گفتم : خیلی برای اسم عجله داریا
جونگ کوک : بدجور
یه چند ساعتی هممون پیش هم بودیم از اینکه این همه ادم درومن که واقعا به بودنشون احتیاج دارم خوشحالم درسته کل زندگیم کسی به غیر از جیسو پیشم نبود اما الان آدم هایی دورمن که اگه همه مردم اینجوری مهربون و خوش قلب بودن دنیا جای بهتری میشد . تهیونگ و جیسو قرار بود بزودی ازدواج کنن برای همین بعد از کلی بازی با بچه ها رفتن ، جین و جیمین هم به جای جونگ کوک امروز رفتن شرکت تا شرکت خالی نباشه .
منم همینطوری که روی مبل نشسته بودم به بچه های توی بغلم نگاه کردم خیلی آروم توی بغلم نشسته بودن و به در و دیوار نگاه میکردن جونگ کوک میگه شبیه منن اما امیدوارم یکیشون هم شبیه جونگ کوک بشه ، درحال نگاه کردن بهشون بودم که جونگ کوک اومد و کنارم نشست و گفت : خوش میگذره ؟
ا/ت : بدون باباشون نه
خندید و گونم رو بوسید و گفت : میگم همه که رفتن ماهم بریم بیرون
ا/ت : کجا ؟
جونگ کوک : مثلا خرید
ا/ت : باشه بریم
۲۵.۷k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.