پنج پارتی پارت سه
نامجون نگاهشو از لورا گرفت نگاهم کرد - این دختر منه؟ + دختر منه دختر تو نیست با دادی که زد بدنم لرزید - دخترمو ازم پنهان کردی بعد میگی دختر توعه؟؟؟؟ لورا زد زیر گریه خودمو از یونا جدا کردم رفتم سمت لورا نشستم روی زمین و بغلش کردم + چیشد مامانی چرا گریه میکنی ؟° اوما این آجوشی چی میگه ؟چلا داد میزنه؟ توی آغوشم فشردمش + لورای قشنگم ،بعدا میفهمی ... لورا سرشو تکون داد و خودشو بیشتر توی بغلم جا کرد . موهاشو بوسیدم و لمس کردم . ازم جدا شد. به چشماش نگاه کردم .مثل خودم عسلی بود. چشماش کپی چشمام بود . + لورا قشنگم میری توی اتاقت؟ ° چلا اوما+ خواهش میکنم لورای قشنگم برو تو اتاقت . این دفعه چیزی نگفت و رفت توی اتاقش.+ یونا میشه کمکم کنی بلند شم ؟یونا بی حرفی اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد . منو گذاشت روی مبل و نشستم .خودش هم رفت توی اتاق پیش لورا. نامجون داشت نگاهم میکرد .+ بیا اینجا بشین . اومد کنارم نشست . چشمامو بهش دوختم .شروع به حرف زدن کرد- میخوام برام بگی!+ چی رو بگم؟- از این سه سال برام بگو! از وقتی که فهمیدی بارداری برام بگو!+ باشه میگم ولی توهم باید برام بگی از این سه سال بهم بگو چرا ولم کردی توهم باید بگی چرا عشقی که بهت داشتمو زیر پات گذاشتی! - باشه میگم .اول تو بگو ! نفس عمیقی کشیدم . + از کجاش برات بگم... از وقتی که فهمیدم باردارم؟یا از وقتایی که از عشقت سوختم! یا وقتایی که دلم میخواست بمیرم! از کجا بگم! از تنهاییام؟ از کجا ،از عشق کهنه ای که توی دلم بودو فراموش نمیشد؟از اون حال های خرابم؟ بغض کردم... بغض گلوم رو میفشرد ... اما خودمو کنترل کردم فلش بک سه سال پیش: یه هفته ای از اون شب میگذره . نامجون بهم سر نمیزنه جواب تلفنامو نمیده یا اگه میده میگه کار دارمو و قطع میکنه و سرد شده ... قلبم درد میگیره از این کاراش .... نفس عمیقی کشیدم . بلند شدم و رفتم داخل آشپزخونه . نودلی رو از کابینتم برداشتم . پختمش . میزو چیدم . تا خواستم شروع کنم به خوردنش حالت تهوع بدی بهم دست داد و سریع به سمت سرویس بهداشتی رفتم . تا تونستم آوردم بالا. نکنه بخاطر اون شبه... سریع یه هودی آبی تنم کردم با شلوار لی . کیفمو برداشتم و داخلش کیف پولیمو و گوشیمو گذاشتم .سریع از خونه زدم بیرون. .
۲۴.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.