ᴾ¹²
پرش به روز عروسی*
ا/ت ویو: لباس عروس رو پوشیدم و آرایشگرا امدن شروع کردن به ارایشکردن (عکس گذاشتم)
ارایشگر: وای عزیزم چقدر خوشگلی تو از بقیه عروسا خوشگل تری
یجی: بله ا/ت ما یه چیز دیگس
لبخند زدم ولی ته دلم واقعا میخواستم فرار کنم ولی انگار خواهرم پابندی بود برای موندن
از پله ها رفتم پایین بقیه عروس ها با لبخند گفتن: اوووو خوشگلمون امد
بخند زدم و با همشون آشنا شدم که مردا امدن با دیدن تهیونگ لبخندی محو شد چشمام رو بستم و در گوشش گفتم: میشه حداقل ما تظاهر نکنیم؟
تهیونگ : شرمندم
منو تو بغلش گرفت و پیشونیم رو بوسید از شدت عصبانیت سرخ شدم که برگشتم دیدم بله سلام گرگ بی طمع نیست آقای کیم امده بود برای همین از این کارا میکرد
آقای کیم: به به تهیونگ انگار میونت با زنت خوبه
لبخند مصنوعی زدم و با پاشنه بلند روی پای تهیونگ رو فشار دادم که دیدم قرمز شد تو گوشم گفت: اگر به کارت ادامه بدی تضمین نمیکنم بعدش کجا رو بوس کنم لبت خوبه؟
وای باورم نمیشد این چرا امروز همچین شده؟مسته؟
آروم تو گوشش گفتم: مستی؟ خجالت نکش بگو
خندید و رفتیم سمت ماشین
پرش به سالن عروسی*
وای خیلی خنده دار بود ازدواج پنج تا برادر تو یک روز ولی خیلی خنده به لبم نشست چون من جزوی از عروسای بدبخت بودم برادرا یکی از یکی جذاب تر بودن
همه همزمان بله رو گفتیم که عاقد از خدا بی خبر گفت: حالا عروس و داماد همو ببوسن
میخواستم داد بزنم چه گوه خوریا که تهیونگ لبشو رو لبم گذاشت دستشو اروم نشکون دادم تا ولم کنه اما ول نکرد زمانی که آهنگ پخش شد آروم ازم جدا شد و بهش گفتم: خیلی بی حیایی
خندید و گفت:فکر کنم بوسیدن زنم بی حیای نباشه
پرش به خونه*
خسته رفتم به خونه کفشامو تو اتاق پرت کردم رفتم سمت کمد دیدم لباسام نیست رفتم سراغ خانم گو
ا/ت: خانم گو لباسام کجاست؟
خانم گو: اتاقتون
ا/ت: نبود
خانم گو: منظورم اتاق شما و آقای تهیونگه
ا/ت: اتاق منو اون؟نه بابا اشتباه شده(خنده عصبی)
اتاقو نشون داد رفتم سمت اتاق وارد که شدم تهیونگ و یک دختره لخت...
اربده زدم: داری چه غلطی میکنی عوضی؟
تهیونگ برگشت نگام کرد رو به دختره گفت : لباساتو بپوش برو بیرون
خودشم لباساشو پوشید دستمو فشار داد انداخت وسط راهرو هنوز لباس عروسی تنم بود خیلی بیخیال گفتم: لباسامو بده بعد برو بیرون خونه با هرکی خواستی بخواب اینجا با ابروی من بازی نکن
رفت تو اتاق و امد بیرون لباسمو پرت کرد تو صورتم
تهیونگ: بار آخرت باشه به من دستور میدی هرزه(با داد)
لباسامو برداشتم رفتم سمت اتاق بهت زده لباسامو عوض کردم و هیچی نگفتم خیلی خسته بودم دراز کشیدم
پرش به بعد از ظهر*
تا ۴ ظهر خوابیدم گشنه بیدار شدم یک چیزی خوردم رفتم تو گوشی و برگشتم بیرون قدم زدم دیگه یجی پیشم نبود دلم خیلی براش تنگ شده بود مامانم بابام کجان؟...بهشون زنگ زدم مامانم نگران از پشت گوشی داد زد: چرا از وقتی رفتی دانشگاه بهمون زنگ نزدی ؟
بهش نگفتم دو ماه استراحت داشتیم چون نمی تونستم پیشش باشم سکوت کردم تا خودمو جمع کنم و مسلط گفتم : منم دلم برات تنگ شده ولی کلی درس رو سرم ریخته الانم باید برم کلاسم داره شروع میشه دوستت دارم خدافظ
کلافه رفتم سمت خونه رو تخت دار کشیدم که یهو شیشه اتاقم شکست دستامو گرفتم رو صورتم دستام پر خون شده بود رفتم سمت پنجره که دیدم یک فلش روی زمینه با لب تاپ تهیونگ بازش کردم فایل فرزندخوندگی یجی بود نوشته بود فرزندخوندگی پارک یجی فرزند پارک یون سو ترس وجودم رو فرا گرفت یکی از ماشین های تهیونگ رو برداشتم و رفتم سمت عمارت وارد شدم دویدم سمت اتاق یجی رو تخت نشسته بود با دیدن دستم وحشت زده گفت: خوبی ا/ت؟
من من کنان گفتم: تو.....تو ....خوا....هرمی
فلشو بهش دادم تا نگاه کنه رفتم سمت دستشویی دستامو شستم امدم بیرون یجی پرید بغلم و گریه کرد....
ا/ت ویو: لباس عروس رو پوشیدم و آرایشگرا امدن شروع کردن به ارایشکردن (عکس گذاشتم)
ارایشگر: وای عزیزم چقدر خوشگلی تو از بقیه عروسا خوشگل تری
یجی: بله ا/ت ما یه چیز دیگس
لبخند زدم ولی ته دلم واقعا میخواستم فرار کنم ولی انگار خواهرم پابندی بود برای موندن
از پله ها رفتم پایین بقیه عروس ها با لبخند گفتن: اوووو خوشگلمون امد
بخند زدم و با همشون آشنا شدم که مردا امدن با دیدن تهیونگ لبخندی محو شد چشمام رو بستم و در گوشش گفتم: میشه حداقل ما تظاهر نکنیم؟
تهیونگ : شرمندم
منو تو بغلش گرفت و پیشونیم رو بوسید از شدت عصبانیت سرخ شدم که برگشتم دیدم بله سلام گرگ بی طمع نیست آقای کیم امده بود برای همین از این کارا میکرد
آقای کیم: به به تهیونگ انگار میونت با زنت خوبه
لبخند مصنوعی زدم و با پاشنه بلند روی پای تهیونگ رو فشار دادم که دیدم قرمز شد تو گوشم گفت: اگر به کارت ادامه بدی تضمین نمیکنم بعدش کجا رو بوس کنم لبت خوبه؟
وای باورم نمیشد این چرا امروز همچین شده؟مسته؟
آروم تو گوشش گفتم: مستی؟ خجالت نکش بگو
خندید و رفتیم سمت ماشین
پرش به سالن عروسی*
وای خیلی خنده دار بود ازدواج پنج تا برادر تو یک روز ولی خیلی خنده به لبم نشست چون من جزوی از عروسای بدبخت بودم برادرا یکی از یکی جذاب تر بودن
همه همزمان بله رو گفتیم که عاقد از خدا بی خبر گفت: حالا عروس و داماد همو ببوسن
میخواستم داد بزنم چه گوه خوریا که تهیونگ لبشو رو لبم گذاشت دستشو اروم نشکون دادم تا ولم کنه اما ول نکرد زمانی که آهنگ پخش شد آروم ازم جدا شد و بهش گفتم: خیلی بی حیایی
خندید و گفت:فکر کنم بوسیدن زنم بی حیای نباشه
پرش به خونه*
خسته رفتم به خونه کفشامو تو اتاق پرت کردم رفتم سمت کمد دیدم لباسام نیست رفتم سراغ خانم گو
ا/ت: خانم گو لباسام کجاست؟
خانم گو: اتاقتون
ا/ت: نبود
خانم گو: منظورم اتاق شما و آقای تهیونگه
ا/ت: اتاق منو اون؟نه بابا اشتباه شده(خنده عصبی)
اتاقو نشون داد رفتم سمت اتاق وارد که شدم تهیونگ و یک دختره لخت...
اربده زدم: داری چه غلطی میکنی عوضی؟
تهیونگ برگشت نگام کرد رو به دختره گفت : لباساتو بپوش برو بیرون
خودشم لباساشو پوشید دستمو فشار داد انداخت وسط راهرو هنوز لباس عروسی تنم بود خیلی بیخیال گفتم: لباسامو بده بعد برو بیرون خونه با هرکی خواستی بخواب اینجا با ابروی من بازی نکن
رفت تو اتاق و امد بیرون لباسمو پرت کرد تو صورتم
تهیونگ: بار آخرت باشه به من دستور میدی هرزه(با داد)
لباسامو برداشتم رفتم سمت اتاق بهت زده لباسامو عوض کردم و هیچی نگفتم خیلی خسته بودم دراز کشیدم
پرش به بعد از ظهر*
تا ۴ ظهر خوابیدم گشنه بیدار شدم یک چیزی خوردم رفتم تو گوشی و برگشتم بیرون قدم زدم دیگه یجی پیشم نبود دلم خیلی براش تنگ شده بود مامانم بابام کجان؟...بهشون زنگ زدم مامانم نگران از پشت گوشی داد زد: چرا از وقتی رفتی دانشگاه بهمون زنگ نزدی ؟
بهش نگفتم دو ماه استراحت داشتیم چون نمی تونستم پیشش باشم سکوت کردم تا خودمو جمع کنم و مسلط گفتم : منم دلم برات تنگ شده ولی کلی درس رو سرم ریخته الانم باید برم کلاسم داره شروع میشه دوستت دارم خدافظ
کلافه رفتم سمت خونه رو تخت دار کشیدم که یهو شیشه اتاقم شکست دستامو گرفتم رو صورتم دستام پر خون شده بود رفتم سمت پنجره که دیدم یک فلش روی زمینه با لب تاپ تهیونگ بازش کردم فایل فرزندخوندگی یجی بود نوشته بود فرزندخوندگی پارک یجی فرزند پارک یون سو ترس وجودم رو فرا گرفت یکی از ماشین های تهیونگ رو برداشتم و رفتم سمت عمارت وارد شدم دویدم سمت اتاق یجی رو تخت نشسته بود با دیدن دستم وحشت زده گفت: خوبی ا/ت؟
من من کنان گفتم: تو.....تو ....خوا....هرمی
فلشو بهش دادم تا نگاه کنه رفتم سمت دستشویی دستامو شستم امدم بیرون یجی پرید بغلم و گریه کرد....
۸.۲k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.