چشمان اربابم
پارت:20
پتو رو روی ات کشید
چند تاز مو روی صورتش افتاده بود
کنارشون زد و ب صورتش ک توی خواب هم رنگ غم گرفته بود نگاه کرد
+چرا نمیفهمم،چرا وقتی پیش توهم ارامش دارم،چرا تو ازم فرار نمیکنی،دلیل گریه ی امروزت چی بود،
ات منو دیوونه نکن..لطفا
نیم ساعتی میشد ک از اتاق اون اومده بود بیرون و توی اتاق خودش بود
پشت میزش نشسته بود و داشت ب پرونده هایی ک قبل از اینکه بیاد سراغ این کارا تمام کرده بود نگاه میکرد
همشون موفق بودن
با قاطعیت میتونست یگه ک اگ زندگی روی بهتری بهش نشون داده بود صد در صد الان ی دختر کوچولو داشت
اما خب زندگیش جور دیگه ای پیش رفته
دستش رو توی موهاش فرو برد و ب سمت بالا هدایتشون کرد اما با صدای جیغ ات انگار ک برق گرفتتش سریع بلند شد و ب سمت اتاق ات رفت
وقتی در رو باز کرد با چهره ی گریون ات که داشت میلرزید روبه رو شد
سریع ب سمتش رفت
و با دستش صورتش رو قاب کرد
+چی شده ات خواب بد دیدی
با گریه سرش رو ب نشونه مثبت تکون داد
جئون اروم اون رو ب سمت بغلش همراهی کرد
موهاش رو نوازش میکرد و گفت
+تمام شد ببین من هستم
اروم دختر ور از خودش جدا کرد عرق روی پیشونی دختر نشسته بود
دستی ب پیشونین کشید اما با گرمای عجیبی ک اصلا انتظارش رو نداشت دستش رو پس کشید
+تو چرا اینقدر گرمی
دخترک ک صدایی ازش در نمیومد چون دیگه توانی برای حرف زدن نداشت
جئون اروم روی تخت قرارش داد و رفت پایین تا شاید دارویی برای دختر پیدا کن
.
ظرف ابی ک توی دستاش بود رو روی میز کنار تخت گذاشت
اروم دستش رو ب سمت صورت دختر برد و نوازشش کرد و با صدای اروم گفت:
+ات بلند شو برات قرص اروم
دختر با زور کمی چشماش رو باز کرد و ب جئون نگاه کرد
جئون قرص رو ب سمت دهن دخترک برد و اونو میون لبهاش قرار داد
لیوان اب رو هم داد دستش
با کمک جئون دختر تونست ک قرصش رو بخوره
و بعد بعد از یک ثانیه ک پلکاش روی هم رفته بود خوابش برد
پسر حولهی خیسی ک روی پیشونی دخترک قرار داده بود رو برداشت وکمی صبر کرد
بعد دوباره دستش رو روی پیشونی دختر گذاشت
تبش قطع شده بود حوله رو گذاشت کنار
و اروم کنار دختر دراز کشید
حدود پنج دقیقه ب دختر نگاه کرد و بعد از شدت خستگی ب خواب عمیقی فرو رفت
دروغ میگفت
خودش هم میدونست درونش چ خبره اما نمیخاست قبولش کنه
ک عاشق اون دختر شده
برای اولین بار بود اما
"اینقدر دوست دارم ک میترسم بفهمی"
اگ ادم اشتباهی باشی چی
اما فقط وقتی با توام میتونم کمی احساس ارامش کنم
همیشه با ترسام روبهرو شدم از پس اینم بر میام
اگ اجازه ورودت ب قلبم رو بدم لطفا تعجب نکن
"توی قلب من خیلی وقته ک همه جا تعطیله"...ادامه دارد
[بعد از اتمام این فیک دیگه فعالیتی صورت نمیگیره پس با دقت این فیک رو بخونینون احتمال داره پاکش کنم
پتو رو روی ات کشید
چند تاز مو روی صورتش افتاده بود
کنارشون زد و ب صورتش ک توی خواب هم رنگ غم گرفته بود نگاه کرد
+چرا نمیفهمم،چرا وقتی پیش توهم ارامش دارم،چرا تو ازم فرار نمیکنی،دلیل گریه ی امروزت چی بود،
ات منو دیوونه نکن..لطفا
نیم ساعتی میشد ک از اتاق اون اومده بود بیرون و توی اتاق خودش بود
پشت میزش نشسته بود و داشت ب پرونده هایی ک قبل از اینکه بیاد سراغ این کارا تمام کرده بود نگاه میکرد
همشون موفق بودن
با قاطعیت میتونست یگه ک اگ زندگی روی بهتری بهش نشون داده بود صد در صد الان ی دختر کوچولو داشت
اما خب زندگیش جور دیگه ای پیش رفته
دستش رو توی موهاش فرو برد و ب سمت بالا هدایتشون کرد اما با صدای جیغ ات انگار ک برق گرفتتش سریع بلند شد و ب سمت اتاق ات رفت
وقتی در رو باز کرد با چهره ی گریون ات که داشت میلرزید روبه رو شد
سریع ب سمتش رفت
و با دستش صورتش رو قاب کرد
+چی شده ات خواب بد دیدی
با گریه سرش رو ب نشونه مثبت تکون داد
جئون اروم اون رو ب سمت بغلش همراهی کرد
موهاش رو نوازش میکرد و گفت
+تمام شد ببین من هستم
اروم دختر ور از خودش جدا کرد عرق روی پیشونی دختر نشسته بود
دستی ب پیشونین کشید اما با گرمای عجیبی ک اصلا انتظارش رو نداشت دستش رو پس کشید
+تو چرا اینقدر گرمی
دخترک ک صدایی ازش در نمیومد چون دیگه توانی برای حرف زدن نداشت
جئون اروم روی تخت قرارش داد و رفت پایین تا شاید دارویی برای دختر پیدا کن
.
ظرف ابی ک توی دستاش بود رو روی میز کنار تخت گذاشت
اروم دستش رو ب سمت صورت دختر برد و نوازشش کرد و با صدای اروم گفت:
+ات بلند شو برات قرص اروم
دختر با زور کمی چشماش رو باز کرد و ب جئون نگاه کرد
جئون قرص رو ب سمت دهن دخترک برد و اونو میون لبهاش قرار داد
لیوان اب رو هم داد دستش
با کمک جئون دختر تونست ک قرصش رو بخوره
و بعد بعد از یک ثانیه ک پلکاش روی هم رفته بود خوابش برد
پسر حولهی خیسی ک روی پیشونی دخترک قرار داده بود رو برداشت وکمی صبر کرد
بعد دوباره دستش رو روی پیشونی دختر گذاشت
تبش قطع شده بود حوله رو گذاشت کنار
و اروم کنار دختر دراز کشید
حدود پنج دقیقه ب دختر نگاه کرد و بعد از شدت خستگی ب خواب عمیقی فرو رفت
دروغ میگفت
خودش هم میدونست درونش چ خبره اما نمیخاست قبولش کنه
ک عاشق اون دختر شده
برای اولین بار بود اما
"اینقدر دوست دارم ک میترسم بفهمی"
اگ ادم اشتباهی باشی چی
اما فقط وقتی با توام میتونم کمی احساس ارامش کنم
همیشه با ترسام روبهرو شدم از پس اینم بر میام
اگ اجازه ورودت ب قلبم رو بدم لطفا تعجب نکن
"توی قلب من خیلی وقته ک همه جا تعطیله"...ادامه دارد
[بعد از اتمام این فیک دیگه فعالیتی صورت نمیگیره پس با دقت این فیک رو بخونینون احتمال داره پاکش کنم
۳۶.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.