My Everything (همه چیزم)
P¹
TAKEPARTY
KOOK
وارد خونه شد اما همه جا سوت و کور بود و هیچ صدایی نمی اومد. چراغ ها خاموش بود و خانه با وجود خدمت کار های فراوان در سکوت غریبی دست و پا میزد. متوجه نبود دختر شد
_ ات؟
پاسخی نشنید پس به اتاقش رفت
_ ات اینجایی؟
اتاقش خالی بود. کل خونه رو زیر و رو کرد اما دختر و پیدا نکرد. به سراغ خدمتکار ها رفت تا ازشون حساب پس بگیره
_ شما ات و ندیدید؟
: آقای جئون خانم ات چند ساعت قبل از خانه خارج شدند
ابروهاش چین خورد
_ نگفت کجا میره؟
: گفتن با دوستاشون قرار دارن
متعجب شد. یه دختر یتیم کی این همه دوست پیدا کرده که باهاشون قرار بزاره؟ با اجازه کی رفته؟
بهش زنگ زد اما در دسترس نبود. بیشتر نگران و عصبانی شد! کجا میتونه رفته باشه؟ چند نفرو اجیر کرد تا ات و پیدا کنن
_ ات و برام پیدا کنید
: بله قربان
کتش و در آورد و روی کاناپه دراز کشید و بار دیگه بهش زنگ زد اما گوشیش در دسترس نبود و به پیغام گیر میرفت. چند دقیقه بیشتر طول نکشید افرادش اومدن و خبر های جدیدی از ات داشتن
: قربان خانم ات..
+ سلام.. امروز زود اومدی جونگ کوک
نگاهی به ریخت و قیافه سرخوش دختر انداخت و رو به افرادش گفت
_ مرخصید
تعظیم کوتاهی کردن و رفتن.
_ مثل اینکه خیلی بهت خوش گذشته، کجا بودی؟
+ بیرون
با صدای بلندی داد زد
_ کدوم قبرستونی بودی
+ با دوستام رفته بودم قدم بزنیم.. دلیل اینهمه عصبانیت و نمیفهمم
_ چرا به من چیزی نگفتی
+ دیشب اومدم بهت بگم ولی داشتی با تلفن حرف میزدی و عصبانی بودی بعدم که سریع بدون توضیح از خونه رفتی نتونستم بگم
_ پس هر وقت من نیستم زود جیم میزنی و میری خوش گذرونی
+ از گفتنش خجالت نمیکشی؟!!! نگفتم چون نخواستم فکر منم به افکار درهمت اضافه بشه
_ تو در حد و اندازه ای نیستی که نگران من باشی فقط باید از دستوراتم اطاعت کنی
+ مظلوم گیر اوردی؟ این خودخواهیه چرا باید این کار و بکنم؟ مگه وقتی نصفه شبی از خونه بیرون میری و تنهام میزاری توضیح میدی و میگی کجا میری
_ اینجا خونه ی منه هرکاری که دلم بخواد و بدون اینکه به کسی ربطی داشته باشه و مجبور باشم توضیح بدم میکنم.. تا وقتی تو خونه منی باید با قوانین من زندگی کنی.. باید من و در جریان کارات بزاری و ازم اجازه بگیری
+ چه دلیل مسخره ای! فقط چون تو خونه ات زندگی میکنم و به سرپرستی گرفتیم نمیتونی هر کاری دلت خواست باهام بکنی من برات کار نمیکنم جونگکوکا و زندانیت هم نیستم..
_ من سرپرستتم و تو باید به حرفم گوش کنی
TAKEPARTY
KOOK
وارد خونه شد اما همه جا سوت و کور بود و هیچ صدایی نمی اومد. چراغ ها خاموش بود و خانه با وجود خدمت کار های فراوان در سکوت غریبی دست و پا میزد. متوجه نبود دختر شد
_ ات؟
پاسخی نشنید پس به اتاقش رفت
_ ات اینجایی؟
اتاقش خالی بود. کل خونه رو زیر و رو کرد اما دختر و پیدا نکرد. به سراغ خدمتکار ها رفت تا ازشون حساب پس بگیره
_ شما ات و ندیدید؟
: آقای جئون خانم ات چند ساعت قبل از خانه خارج شدند
ابروهاش چین خورد
_ نگفت کجا میره؟
: گفتن با دوستاشون قرار دارن
متعجب شد. یه دختر یتیم کی این همه دوست پیدا کرده که باهاشون قرار بزاره؟ با اجازه کی رفته؟
بهش زنگ زد اما در دسترس نبود. بیشتر نگران و عصبانی شد! کجا میتونه رفته باشه؟ چند نفرو اجیر کرد تا ات و پیدا کنن
_ ات و برام پیدا کنید
: بله قربان
کتش و در آورد و روی کاناپه دراز کشید و بار دیگه بهش زنگ زد اما گوشیش در دسترس نبود و به پیغام گیر میرفت. چند دقیقه بیشتر طول نکشید افرادش اومدن و خبر های جدیدی از ات داشتن
: قربان خانم ات..
+ سلام.. امروز زود اومدی جونگ کوک
نگاهی به ریخت و قیافه سرخوش دختر انداخت و رو به افرادش گفت
_ مرخصید
تعظیم کوتاهی کردن و رفتن.
_ مثل اینکه خیلی بهت خوش گذشته، کجا بودی؟
+ بیرون
با صدای بلندی داد زد
_ کدوم قبرستونی بودی
+ با دوستام رفته بودم قدم بزنیم.. دلیل اینهمه عصبانیت و نمیفهمم
_ چرا به من چیزی نگفتی
+ دیشب اومدم بهت بگم ولی داشتی با تلفن حرف میزدی و عصبانی بودی بعدم که سریع بدون توضیح از خونه رفتی نتونستم بگم
_ پس هر وقت من نیستم زود جیم میزنی و میری خوش گذرونی
+ از گفتنش خجالت نمیکشی؟!!! نگفتم چون نخواستم فکر منم به افکار درهمت اضافه بشه
_ تو در حد و اندازه ای نیستی که نگران من باشی فقط باید از دستوراتم اطاعت کنی
+ مظلوم گیر اوردی؟ این خودخواهیه چرا باید این کار و بکنم؟ مگه وقتی نصفه شبی از خونه بیرون میری و تنهام میزاری توضیح میدی و میگی کجا میری
_ اینجا خونه ی منه هرکاری که دلم بخواد و بدون اینکه به کسی ربطی داشته باشه و مجبور باشم توضیح بدم میکنم.. تا وقتی تو خونه منی باید با قوانین من زندگی کنی.. باید من و در جریان کارات بزاری و ازم اجازه بگیری
+ چه دلیل مسخره ای! فقط چون تو خونه ات زندگی میکنم و به سرپرستی گرفتیم نمیتونی هر کاری دلت خواست باهام بکنی من برات کار نمیکنم جونگکوکا و زندانیت هم نیستم..
_ من سرپرستتم و تو باید به حرفم گوش کنی
۵.۴k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.