وقتی دزدیده میشی اما... فیک جونگکوک
پارت:36
×بله عزیزم
-تهیونگ
×اتفاقی افتادع
-بچه. بچه داره ب دنیا میاد
×اروم باش قشنگم اروم باش الان میام
و قطع کرد
ویو تهیونگ
سریع شماره یکی از نگهبانا رو گرفتم
¶بله رییس
×خانم حالش بد شده سریع ببرینش به نزدیک ترین بیمارستان
¶چشم
ویو ات
داشتم نفس نفس میزدم که یهو یکی از نگهبانا اومد سمتم
¶خانم بزارید کمکتون کنم رییس گفتن که ببریمتون بیمارستان
با سرم تایید کردم اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد و....
تهیونگ با استرس داشت پشت در اتاق عمل میرفت و میومد با اینکه میدونست بچه ی خودش نیست اما خیلی استرس داشت و این جای تعجب داشت
دکتر از اتاق عمل در اومد
×دکتر حالش خوبه
~بله هم زن و هم دخترتون خوبه
تهیونگ نفس راحتی کشید و گفت
×میتونم ببینمشون
~بله چند دقیقه ی دیگه میبرنشون توی بخش
×ممنون
به از رفتن دکتر
تهیونگ نفس عمیقی بر سر اسودگی کشید
ویو ات
کم کم چشمامو باز کردم
تهیونگ بلند شد و اومد سمتم
×خوبی
-اوهوم من خوبم بچم کجاست
×اروم باش کنارتو نگاه کن
سرم رو برگردوندم ی کوچولو خوابیده بود
شروع کردم به گریه کردن
×ات چیشده
-نمیدونم
تهیونک خندید و گفت
×حتما بخاطر اون کوچولوعه
همونطور که به اون کوچولو نگاه میکردم سرمو تکون دادم
×چیزی لازم نداری
-نه
که یهو صدای گریه ی بچه اومد
کمی تکون خوردم و با کمک تهیونگ نشستم
تهیونگ بچه رو اورد و داد بهم
-شیر میخای عزیزم(چی میخوری مامان چیپس میخوری.باشه نمک نمیریزم:/
...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
×بله عزیزم
-تهیونگ
×اتفاقی افتادع
-بچه. بچه داره ب دنیا میاد
×اروم باش قشنگم اروم باش الان میام
و قطع کرد
ویو تهیونگ
سریع شماره یکی از نگهبانا رو گرفتم
¶بله رییس
×خانم حالش بد شده سریع ببرینش به نزدیک ترین بیمارستان
¶چشم
ویو ات
داشتم نفس نفس میزدم که یهو یکی از نگهبانا اومد سمتم
¶خانم بزارید کمکتون کنم رییس گفتن که ببریمتون بیمارستان
با سرم تایید کردم اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد و....
تهیونگ با استرس داشت پشت در اتاق عمل میرفت و میومد با اینکه میدونست بچه ی خودش نیست اما خیلی استرس داشت و این جای تعجب داشت
دکتر از اتاق عمل در اومد
×دکتر حالش خوبه
~بله هم زن و هم دخترتون خوبه
تهیونگ نفس راحتی کشید و گفت
×میتونم ببینمشون
~بله چند دقیقه ی دیگه میبرنشون توی بخش
×ممنون
به از رفتن دکتر
تهیونگ نفس عمیقی بر سر اسودگی کشید
ویو ات
کم کم چشمامو باز کردم
تهیونگ بلند شد و اومد سمتم
×خوبی
-اوهوم من خوبم بچم کجاست
×اروم باش کنارتو نگاه کن
سرم رو برگردوندم ی کوچولو خوابیده بود
شروع کردم به گریه کردن
×ات چیشده
-نمیدونم
تهیونک خندید و گفت
×حتما بخاطر اون کوچولوعه
همونطور که به اون کوچولو نگاه میکردم سرمو تکون دادم
×چیزی لازم نداری
-نه
که یهو صدای گریه ی بچه اومد
کمی تکون خوردم و با کمک تهیونگ نشستم
تهیونگ بچه رو اورد و داد بهم
-شیر میخای عزیزم(چی میخوری مامان چیپس میخوری.باشه نمک نمیریزم:/
...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۴.۰k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.