حس خاص ( فصل ۱)
حس خاص
فصل ۱ پارت ۵
از زبان رافائل.:
مایکی گفت: نظرت چیه عضو گنگ من شی؟
رافائل: چ.چی؟ من؟ اما.. من ی دخترم
مایکی: مگه دختراچشونه؟ و ی اخم کوچیک کیوتی کرد*
رافائل: خب... خودت بفهم دیگه
مایکی: دخترا خیلی قوی تر از پسران فقط این قدرتو ب هر کی نشون نمیدن در ضمن اونا خیلی کیوت و خوشگلا جذابیت ازشون میباره ... برای اینکه عضو گنگ من بشی باید بیشتر مثال بزنم؟
رافائل: نچ... قانع شدم... قبوله
مایکی: افلیننننن حالا خوراکی هارو بیار
رافائل: خندیدن
نشستم کنارش و توت فرنگی خوردیم و بعد چند دقیقه بعد دیدم سر مایکی افتاد رو شونم و انگار خوابش برده... خب.. منم تلویزیون رو خاموش کردم و دیدم گوشی مایکی زنگ خورد خودش ک خواب بود بیدار نشد منم گوشیشو جواب دادم
رافائل: الو؟
شینچیرو: عه تویی رافائل چان... شینچیروعم
رافائل: اها .. خب چطوری؟
شینچیرو: خوبم ت چطوری؟گوشی مایکی دست توعه؟
رافائل: اره خودش خوابه
شینچیرو: باشه ... چانه
رافائل: چانه
گوشی رو قطع کردم و گذاشتمش کنار اومدم برم پت بیارم ک مایکی بغلم کرد و گفت : نرو...
رافائل: چی؟ چرا؟ یاید پتو بیا....
مایکی: بمون
و محکم تر بغلم کرد و منم با خجالت و سختی همونجوری نشستم تا زمانی ک خوابم برد
وقتی بیدار شدم مایکی نبود ولی زیر سرم بالشت و روم هم پتو بود و رو تخت بودم بلند ک شدم گفتم ماسکی کجاس رفتم ت حال تا دنبالش بگردنم و ......
ادامه دارد...
حمایت ؟
فصل ۱ پارت ۵
از زبان رافائل.:
مایکی گفت: نظرت چیه عضو گنگ من شی؟
رافائل: چ.چی؟ من؟ اما.. من ی دخترم
مایکی: مگه دختراچشونه؟ و ی اخم کوچیک کیوتی کرد*
رافائل: خب... خودت بفهم دیگه
مایکی: دخترا خیلی قوی تر از پسران فقط این قدرتو ب هر کی نشون نمیدن در ضمن اونا خیلی کیوت و خوشگلا جذابیت ازشون میباره ... برای اینکه عضو گنگ من بشی باید بیشتر مثال بزنم؟
رافائل: نچ... قانع شدم... قبوله
مایکی: افلیننننن حالا خوراکی هارو بیار
رافائل: خندیدن
نشستم کنارش و توت فرنگی خوردیم و بعد چند دقیقه بعد دیدم سر مایکی افتاد رو شونم و انگار خوابش برده... خب.. منم تلویزیون رو خاموش کردم و دیدم گوشی مایکی زنگ خورد خودش ک خواب بود بیدار نشد منم گوشیشو جواب دادم
رافائل: الو؟
شینچیرو: عه تویی رافائل چان... شینچیروعم
رافائل: اها .. خب چطوری؟
شینچیرو: خوبم ت چطوری؟گوشی مایکی دست توعه؟
رافائل: اره خودش خوابه
شینچیرو: باشه ... چانه
رافائل: چانه
گوشی رو قطع کردم و گذاشتمش کنار اومدم برم پت بیارم ک مایکی بغلم کرد و گفت : نرو...
رافائل: چی؟ چرا؟ یاید پتو بیا....
مایکی: بمون
و محکم تر بغلم کرد و منم با خجالت و سختی همونجوری نشستم تا زمانی ک خوابم برد
وقتی بیدار شدم مایکی نبود ولی زیر سرم بالشت و روم هم پتو بود و رو تخت بودم بلند ک شدم گفتم ماسکی کجاس رفتم ت حال تا دنبالش بگردنم و ......
ادامه دارد...
حمایت ؟
۱۵.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.