Sweet sin
Sweet sin
Part¹³
"۵ جولای 12:00 ظهر"
بعد عوض کردن لباس هاش از اتاق بیون رفت و سعی کرد دردشو نشون نده.
از بیمارستان خارج شد و سوار تاکسی شد تا به عمارتش برگرده.
___
با سینی ای که دستش بود وارد اتاق شد و درو بست ولی با دیدن تخت خالی تهیونگ سینی از دستش افتاد و بیرون دویید ولی وقتی که به خروجی بیمارستان رسید تاکسی ای که تهیونگ سوارش شده بود حرکت کرد و نتونست کاری بکنه.
(فلش بک
*ساعت 12:30 ظهر عمارت کیم تهیونگ)
کرایه تاکسی رو حساب کرد و پیاده شد و به سرعت داخل عمارت رفت.
به اتاقش برگشت و گوشیش رو از روی زمین برداشت..دوباره پیامی بهش اومده بود و اینبار شماره مشخص بود. زود پیام رو باز کرد و شروع کرد به خوندن.
" راستش خیلی رمانتیک بود صحنه های داخل حیاط که پسرت داشت خودشو تو ماشین میکشت تا پیاده شه و بیاد پیشت.. پسر خوبیه..بدن قشنگی داره..از بدنش مشخصه که تا حالا رابطه ای نداشته پس پسر تو هم نمیشه.. راستشو بخای ازش خوشم اومد.. به زور هم که شده میتونم مال خودم بکنمش..
عامم یه چیز دیگه کیم. شنیدم امروز قراره محموله ای هم به دستت برسه. اگه ارزششو داره محموله رو بده و پسر خوشگلو بگیر تا مال من نشده. حواست باشه محموله قراره مستقیم بیاد اینجا پس وقتت کمه."
تهیونگ با شماره تماس گرفت و بعد چند بوق تماس برقرار شد.
_ عوضی حرو-..
ششش.. آروم باش کیم! تو که نمیخای این عصبانیتت کار دستت بده نه؟ پس اون محموله رو بهم بده و پسرتو بگیر.
_ میدم.. بهت میدم فقط بزار صداشو بشنوم و بدونم حالش خوبه.
قلبم از شدت عاشقیتون میلرزه کیم. ولی خب اونقدر هم بی رحم نیستم پس اجازه میدم دو دقیقه باهاش حرف بزنی.. ولی فقط دو دقیقه.
تهیونگ منتظر موند تا اینکه صدایگرفته جونگکوک تو گوشش پیچید.
_ت-..تهیونگ
جونگکوک.. خوبی؟ حالت خوبه؟ چیزیت نشده که؟
_ خ..خوبم.. تهیونگ.. نجاتم بده لطفا
جونگکوک همزمان بغضش شکست و اشکاش گونه های سرخشو خیس کرد و این بیشتر قلب مرد رو خرد کرد.
_ نجاتت میدم.. مطمعن باش..من بهت قول دادم و به قلب پاکت قسم خوردم.. پس نجاتت میدم چون تو جات اینجاس
تو قلب من و پیش من.
جونگکوک لبخند غمگینی زد و خواست جواب بده که گوشی ازش گرفته شد.
Part¹³
"۵ جولای 12:00 ظهر"
بعد عوض کردن لباس هاش از اتاق بیون رفت و سعی کرد دردشو نشون نده.
از بیمارستان خارج شد و سوار تاکسی شد تا به عمارتش برگرده.
___
با سینی ای که دستش بود وارد اتاق شد و درو بست ولی با دیدن تخت خالی تهیونگ سینی از دستش افتاد و بیرون دویید ولی وقتی که به خروجی بیمارستان رسید تاکسی ای که تهیونگ سوارش شده بود حرکت کرد و نتونست کاری بکنه.
(فلش بک
*ساعت 12:30 ظهر عمارت کیم تهیونگ)
کرایه تاکسی رو حساب کرد و پیاده شد و به سرعت داخل عمارت رفت.
به اتاقش برگشت و گوشیش رو از روی زمین برداشت..دوباره پیامی بهش اومده بود و اینبار شماره مشخص بود. زود پیام رو باز کرد و شروع کرد به خوندن.
" راستش خیلی رمانتیک بود صحنه های داخل حیاط که پسرت داشت خودشو تو ماشین میکشت تا پیاده شه و بیاد پیشت.. پسر خوبیه..بدن قشنگی داره..از بدنش مشخصه که تا حالا رابطه ای نداشته پس پسر تو هم نمیشه.. راستشو بخای ازش خوشم اومد.. به زور هم که شده میتونم مال خودم بکنمش..
عامم یه چیز دیگه کیم. شنیدم امروز قراره محموله ای هم به دستت برسه. اگه ارزششو داره محموله رو بده و پسر خوشگلو بگیر تا مال من نشده. حواست باشه محموله قراره مستقیم بیاد اینجا پس وقتت کمه."
تهیونگ با شماره تماس گرفت و بعد چند بوق تماس برقرار شد.
_ عوضی حرو-..
ششش.. آروم باش کیم! تو که نمیخای این عصبانیتت کار دستت بده نه؟ پس اون محموله رو بهم بده و پسرتو بگیر.
_ میدم.. بهت میدم فقط بزار صداشو بشنوم و بدونم حالش خوبه.
قلبم از شدت عاشقیتون میلرزه کیم. ولی خب اونقدر هم بی رحم نیستم پس اجازه میدم دو دقیقه باهاش حرف بزنی.. ولی فقط دو دقیقه.
تهیونگ منتظر موند تا اینکه صدایگرفته جونگکوک تو گوشش پیچید.
_ت-..تهیونگ
جونگکوک.. خوبی؟ حالت خوبه؟ چیزیت نشده که؟
_ خ..خوبم.. تهیونگ.. نجاتم بده لطفا
جونگکوک همزمان بغضش شکست و اشکاش گونه های سرخشو خیس کرد و این بیشتر قلب مرد رو خرد کرد.
_ نجاتت میدم.. مطمعن باش..من بهت قول دادم و به قلب پاکت قسم خوردم.. پس نجاتت میدم چون تو جات اینجاس
تو قلب من و پیش من.
جونگکوک لبخند غمگینی زد و خواست جواب بده که گوشی ازش گرفته شد.
۲.۸k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.