ماه و خورشید
پارت ۲
یونگی : آسامی کمتر فیلم ببین
کوک : شاید ارواح تسخیرم نکرده باشند ولی دومین واقعیه
جین : الکل خوردی چرت میگی
کوک : نه الکل نخوردم زمانی که اومدی دنبالمم داشتم شکنجه میشدم اگه نمیومدی معلوم نبود چه اتفاقی قرارم برام بیوفته
ته : حتی صبح
کوک : آره بخاطر جیاعه
آسامی : ولی با اینکه زدن تو هیچی بهش نگفتی
کوک : یادته گفت معلمشون بهش گفته پرنسس نیست و چون من اون موقع اونجا نبودم که بزنمش خودم باید کتک بخورم ولی اینا عادیه دیگه عادت کردم از پنج سالگیمه
هوسوک : مطمئنی خوبی
کوک : من اصلا خوب نیستم
نامی : پس چرا با همه مهم جوری رفتار میکنی انگار هیچ اتفاقی برات نیوفتاده
کوک : چون نباید عصبانی یا ناراحت بشم
جیمین : اینارو مارک بهت گفته
کوک : آره
آسامی : نظرت چیه شب پیش من بمونی
کوک : نه باید برم خونه الانم دیر کردم امیدوارم فردا بدنم سالم باشه
ته : وایسا ببرمت منم باید برم دنبال هانا
کوک : باشه
باهم رفتیم خونه من رفتم تو و به خواهر تهیونگ گفتم که بره تهیونگ منتظرشه
کوک : صبر کنین
گوشیمو شارژرم رو گذاشتم یه کنار
کوک : خب آمادم
مارک : چرا دیر اومدی
کوک : بهم گفتین ساعت ۸ خونه باش نه ساعت ۷
مارک : به به بلبل زبونم که شدی
کوک : میخوام بهتون گزینه بدم اگر دوسم دارین شکنجم کنین و اگر ازم بدتون میاد بهم بی توجهی کنین
دوهی: ما ازت بدمون میاد و شکنجت میکنیم
شروع به زدنم کردن هیچی نگفتم حتی دهنم رو هم باز نکردم
بعد تقریبا ۳ ساعت با فهمیدن اینکه یکی در خونه رو باز کرد سرمو چرخوندم
یونگی : جناب دو مارک شما به دلیل زدن یک بچه دبیرستانی بازداشتین
مارک : بچه ی خودمه هرکاری بخوام میکنم
نامی : خیر ایشون جئون جونگکوک هستن و شما دو مارک شما نسبتی ندارین
جیا : تو گفتی تو بهشون گفتی که بیان پدرمو ببرن تا مثل پدر خودت بکشنش
دوهی : او بخاطر اینکه وقتی پنج سالت بوده پدرت فهمیده من از دواج کردم و یه دختر ۴ ساله دارم اینکارو کردی
جیا : جواب بده عوضی
آسامی : اون هیچ کاری نکرده ما خودمون فهمیدیم
جیا : نگفتم تو جواب بدی سریع جواب بده عوضی
چاقو رو فرو کرد تو پهلوم
هوسوک : اینا رو بگیرین ولی هیچ جا نبرینشون تا اینو نکشتن
کوک : من از هیچی خبری ندارم
جیا : پس چرا ......
کوک : من هیچ کاری نکردم من فقط تنها چیزی که توی ۱۴ سال فهمیدم اینه که باید شکنجه بشم تا روح تو آروم بگیره یا خوشحال بشی من فقط گوش دادن به حرف بقیه رو یاد گرفتم اینا رو شما بهم یاد داد این و من پذیرفتمشون الانم بچه ها ولش کنین هیچ اتفاقی برای من نمیوفته
ته : پنج دقیقه زبون به دهن بگیر
کوک : ولش کنید اون کاری با من نداره
جیمین : کوک
کوک : من خوبم نمیخواد نگران من باشین ولش کنین
ولش کردن و همه رفتن چاقو رو از پهلوم در اوردم
کوک : ....
🌑🌕
یونگی : آسامی کمتر فیلم ببین
کوک : شاید ارواح تسخیرم نکرده باشند ولی دومین واقعیه
جین : الکل خوردی چرت میگی
کوک : نه الکل نخوردم زمانی که اومدی دنبالمم داشتم شکنجه میشدم اگه نمیومدی معلوم نبود چه اتفاقی قرارم برام بیوفته
ته : حتی صبح
کوک : آره بخاطر جیاعه
آسامی : ولی با اینکه زدن تو هیچی بهش نگفتی
کوک : یادته گفت معلمشون بهش گفته پرنسس نیست و چون من اون موقع اونجا نبودم که بزنمش خودم باید کتک بخورم ولی اینا عادیه دیگه عادت کردم از پنج سالگیمه
هوسوک : مطمئنی خوبی
کوک : من اصلا خوب نیستم
نامی : پس چرا با همه مهم جوری رفتار میکنی انگار هیچ اتفاقی برات نیوفتاده
کوک : چون نباید عصبانی یا ناراحت بشم
جیمین : اینارو مارک بهت گفته
کوک : آره
آسامی : نظرت چیه شب پیش من بمونی
کوک : نه باید برم خونه الانم دیر کردم امیدوارم فردا بدنم سالم باشه
ته : وایسا ببرمت منم باید برم دنبال هانا
کوک : باشه
باهم رفتیم خونه من رفتم تو و به خواهر تهیونگ گفتم که بره تهیونگ منتظرشه
کوک : صبر کنین
گوشیمو شارژرم رو گذاشتم یه کنار
کوک : خب آمادم
مارک : چرا دیر اومدی
کوک : بهم گفتین ساعت ۸ خونه باش نه ساعت ۷
مارک : به به بلبل زبونم که شدی
کوک : میخوام بهتون گزینه بدم اگر دوسم دارین شکنجم کنین و اگر ازم بدتون میاد بهم بی توجهی کنین
دوهی: ما ازت بدمون میاد و شکنجت میکنیم
شروع به زدنم کردن هیچی نگفتم حتی دهنم رو هم باز نکردم
بعد تقریبا ۳ ساعت با فهمیدن اینکه یکی در خونه رو باز کرد سرمو چرخوندم
یونگی : جناب دو مارک شما به دلیل زدن یک بچه دبیرستانی بازداشتین
مارک : بچه ی خودمه هرکاری بخوام میکنم
نامی : خیر ایشون جئون جونگکوک هستن و شما دو مارک شما نسبتی ندارین
جیا : تو گفتی تو بهشون گفتی که بیان پدرمو ببرن تا مثل پدر خودت بکشنش
دوهی : او بخاطر اینکه وقتی پنج سالت بوده پدرت فهمیده من از دواج کردم و یه دختر ۴ ساله دارم اینکارو کردی
جیا : جواب بده عوضی
آسامی : اون هیچ کاری نکرده ما خودمون فهمیدیم
جیا : نگفتم تو جواب بدی سریع جواب بده عوضی
چاقو رو فرو کرد تو پهلوم
هوسوک : اینا رو بگیرین ولی هیچ جا نبرینشون تا اینو نکشتن
کوک : من از هیچی خبری ندارم
جیا : پس چرا ......
کوک : من هیچ کاری نکردم من فقط تنها چیزی که توی ۱۴ سال فهمیدم اینه که باید شکنجه بشم تا روح تو آروم بگیره یا خوشحال بشی من فقط گوش دادن به حرف بقیه رو یاد گرفتم اینا رو شما بهم یاد داد این و من پذیرفتمشون الانم بچه ها ولش کنین هیچ اتفاقی برای من نمیوفته
ته : پنج دقیقه زبون به دهن بگیر
کوک : ولش کنید اون کاری با من نداره
جیمین : کوک
کوک : من خوبم نمیخواد نگران من باشین ولش کنین
ولش کردن و همه رفتن چاقو رو از پهلوم در اوردم
کوک : ....
🌑🌕
۵.۹k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.